۲۵
اگه یه نفر جعبه ای رو بهت بده که توش تمام چیزهایی که از دست دادی هست، اولین چیزی که دنبالش میگردی چیه؟
__
بدون تردید مامان بزرگم(:
شاید بعدش، شادی و انگیزم برا درس خوندن..
البته مطمئنم اگه مامان بزرگمو پیدا کنم همه چی درست میشه..
۲۹
ماشین زمان داشته باشی یا بتونی ذهن هر کسی رو بخونی؟
_
وای این دیگه سخت ترین دوراهی تاریخه
خیلی خیلی سخت
ولی ماشین زمان، برم به دوران امام رضا
خیلی قشنگ نیس؟(:
تا ۱۰ سالگی من واقعا یه زندگی شاهانه رو میگذرونم، همه چی روال بود
ولی بعدش یهو محلمون عوض شد، مدرسم خونم دوستام، همسایگی با داییم و مامان بزرگم.. همه چیو از دست دادم
کم کم سر از مسائل مذهبی و خدا در آوردم فهمیدم راهی که من انتخاب کردم چقد با بابام متفاوته و چقد قراره سخت باشه
کمی بعد تر به یه مشکل مالی بزرگ خوردیم
دوباره بعد اون قلب مامان بزرگم گرفت و خیلی از دلخوشیام به فنا رفت
بعدش خاله مجردم که مثل مامان خودم بود ازدواج کرد رفت تهران
بعد با سر رفتم تو زمین و جمجمم شکست و گفتن از درس و زندگی محرومه
تک تک اینا چیزای کوچیکین ولی خب برا یه بچه ده ساله سخت بود حداقل
و من همه چیو فقط تقصیر نقل مکان از اون خونه میدیدم..
امشب بر حسب اتفاق رفتیم محله قدیمیمون از جلو خونمون، مدرسم، خونه قبلی مامان بزرگام، دوستام.. رد شدیم..
و من مثل ابر بهار اشک ریختم
انگار از دست دادن یه گنجینه رو برام تداعی میکردن(((((:
واقعا فک نمیکردم هنوز اینقد اهمیت بدم..
و میدونم یه روز حسرت همین روزای سختو میخورم، میدونم در مقایسه با اینده و بزرگسالی وضعیت سختی ندارم
و باگ زندگی همینه
نمیدونی روزای طاقت فرسایی که میگذرونی بهترین روزاتن یا بدترین روزات((:
قهوه تلخ
تا ۱۰ سالگی من واقعا یه زندگی شاهانه رو میگذرونم، همه چی روال بود ولی بعدش یهو محلمون عوض شد، مدرسم
چقد حرف زدم..
ببخشید، یکم پر بودم، از دلتنگی ۶ ساله..
۳۶
چی باعث میشه یهو بری تو فکر و غافل از زمان حالت بشی؟
__
این روزا فقط فکر مامان بزرگم و عقب موندنم تو درسا
قبلنام از دست دادن یه عزیز دیگه بود..
۳۷
دلیل گریه ها و خنده هات میتونه چی باشه؟
__
من واقعا دو سه ماهی میشه که زندگیم حول مامان بزرگم میچرخه.. و شب و روزم پر شده از دلتنگی..
پس جواب اینم مامان بزرگمه(:
ولی قبلنا، وقتی اینقد از خدا دور نکرده بودم خودمو، چیزای دیگه ای بود
قهوه تلخ
1 - چند درصد با آدمهای دور و برت صادقی ؟ 2 - دوست داری چه آهنگی رو یه روز به بهترین شکلِ ممکن کاور
۴۲
اگه کتاب مینوشتی، در مورد چی بود؟
__
یه مرد چهل ساله که خواهرشو از دست داده و با توهم بودنش زندگیو میگذرونه
البته اگه نداره، واقعا دارم اینو مینویسم😂
۴۵
از اسمت خوشت میاد؟ اگه نه، دلیلش چیه؟
__
شاید نباید درباره این روزا جواب بدم
روی هم رفته اره، ولی نمیدونم چرا تازگیا احساس بیگانگی میکنم باهاش
حس عجیبیه، انگار سال ها یه اسم دیگه داشتم و الان وقتی اسممو میگن مثل برق گرفته ها میشم، واقعا نمیدونم چرا
۵۴
دلت میخاد چه جمله ای رو بشنوی؟
_
_بیدار شو، همش یه خواب بود
_بیا بغلم، میدونم چقد دلت گریه میخاد..
_هی من میدونم چقد بهت سخت میگذره، من فک نمیکنم که داری بزرگش میکنی
_من هیچ انتظاری ازت ندارم
عاقاااا ۵۷ رو بگو خیلی باحاله😂
دستور پخت خودت رو بنویس
__
وای موافقم شدید😂
آرد تنهایی را در روغن بی حوصلگی تفت دهید، مقداری آب کتاب خواندن اضافه کنید و پودر کاکائوی پسرفت را به آن اضافه کنید
حالا مقداری شیر تعصب و غرور را با چند تخم مرغ وسواس هم بزنید،
مواد را در قالبی با ظاهر آرام و ملایم بریزید و شکر نیاز به آغوش و گریه را اضافه کنید، اکنون شما موادی دارید که از درون اشفته است، پس با همزن مواد را هم بزنید تا خوب عصبی شود
با نظم و ترتيب به کوکی ها حالت دهید
حال آرام و با دقت گردوهای مهربانی را در میان آن جا دهید طوری که کسی در نگاه اول تشخیص ندهد..
اکنون کشمش های عصا قورت داده و دفاع از حق خود را بر روی آن بپاشید
کوکی های شما ظاهرا آماده است
اما باید آن را در کوره از دست دادن عزیز، پخته نمایید..
میتوانید دانه های قهوه نوشتن را در آبجوش تلاش های بی ثمر حل کنید
البته این بخش اختیاری است و گاها سر و کله اش پیدا میشود
کوکی ها را با فنجان شکننده گریه قهوه در سینی لجبازی بگذارید
میان وعده شما آماده است، نوش جان