قهوه تلخ
هزار بار تو ذهنم ساختمش و اشک ریختم و خرابش کردم و همچنان ذهنم یاری نمیکنه بیارمش رو کاغذ.. به یه ش
همیشه اینجوری بوده کلا😂💔
بخش اول متیو و آنا رو بعد ماهان نوشتم
بخش دومشو بعد مامان بزرگمم.
یا یدونه درباره "مرد لبوفروش" نوشته بودم بعد یه رفاقت سرد با یه پیرمرد نوشتمش
یا قضیه "یه پسری که شیدای امام رضا بود و آخرش کشته شد" رو بعد مشهد رفتنم..
قهوه تلخ
همیشه اینجوری بوده کلا😂💔 بخش اول متیو و آنا رو بعد ماهان نوشتم بخش دومشو بعد مامان بزرگمم. یا یدونه
نیاز به اتفاق شیرینی مثل اتفاق اخر دارم
قهوه تلخ
همیشه اینجوری بوده کلا😂💔 بخش اول متیو و آنا رو بعد ماهان نوشتم بخش دومشو بعد مامان بزرگمم. یا یدونه
رفاقت سردی که میگم این شکلی بود که حتی اسم همو نمیدونستیم.
ولی اون هر روز هفت صبح مینشست جلو مغازش، من هفت و ۵ دیقه از اونجا رد میشدم و بهش سلام میدادم و بعد اون میرفت داخل.
و دو و نیم بعد از ظهر وقتی برمیگشتم یه مکالمه روزانه کوتاه داشتیم:
_سلام
+سلام
یه نانی از پیشخوان برمیداشتم و ۵ تومن میدادم*
_بفرمایید
+برکت
قهوه تلخ
رفاقت سردی که میگم این شکلی بود که حتی اسم همو نمیدونستیم. ولی اون هر روز هفت صبح مینشست جلو مغازش،
من یه هفته مریض شدم و نرفتم
بعد از ظهر روز هشتم وقتی وارد شدم طبق عادت دست بردم که نانی بردارم ولی دیدم جعبش نیس.
یهو پیرمرده با ذوق در گاو صندقشو باز کرد، یدونه نانی دراورد و گفت
+منتظرت بودم، یدونه مونده بود، مطمئن بودم برمیگردی
_ممنونم، بفرمایید.
این طولانی ترین مکالمه من و اون بود.
ولی فردا بعد از ظهر وقتی میخواستم برم داخل، جمله ای که گفت بیشتر از دیروز منو ذوق زده کرد، داشت با خانومش حرف میزد و نمیدونست من میشنوم.
+الانه که بیاد، باید ببینیش، خیلی خوبه، کاش نوه هامون یکم مثل اون منو دوس داشتن.
و این برا منی که حسرت پدربزرگ داشتن رو دلم مونده بود خیلی بزرگ بود.
قهوه تلخ
من یه هفته مریض شدم و نرفتم بعد از ظهر روز هشتم وقتی وارد شدم طبق عادت دست بردم که نانی بردارم ولی د
ولی هفته بعدش پاش شکست و تا یه ماه دیگه مغازه نیومد:)
بعدشم تابستون شد و من دیگه ندیدمش.
و همونقد یهویی که شروع شده بود تموم شد.
حتی نمیدونم چرا تعریفش کردم و احتمالا مهم هم نیس ولی خب اون چند ماه برا من خیلی قشنگ بود، مخصوصا اون لحظهای که میرفتم داخل صدای رادیوشو به خاطر من کم میکرد
هدایت شده از ●•°○تَهِباغ○°•●
وای باورم نمیشه خودتون متوجه نشدید که عجب نکته ی ریز و ظریفی توی متنتون وجود داره
هققق در کل خیلی جذاب بود🥲✨
قهوه تلخ
وای باورم نمیشه خودتون متوجه نشدید که عجب نکته ی ریز و ظریفی توی متنتون وجود داره هققق در کل خیلی ج
میدونین، من وقتی میگم نویسنده خوب که هیچ کلا نویسنده نیستم منظورم همینه😂💔
اون متنایی که اطرافیانم یا دست کم خودم دوسشون دارم تقریبا سر سوزن سعی نکردم مثلا بنویسم یا خواننده رو تحت تاثیر قرار بدم یا مثلا تکنیک و ترفند خاصی به کار ببرم، فقط خودکارو میزارم رو کاغذ و هر چی که تو ذهنم هست رو میریزم بیرون..
مثلا بعد نوشتن و تموم کردن بخش دو دیدم عه بارانی که تو بخش اول استفاده کرده بودمو اینجام نوشتم😂💔
هدایت شده از ●•°○تَهِباغ○°•●
وای سناریو ی غم انگیز زیبا
وای نه انشاالله بدون شوک احساسی خودش با زبون خوش بیاد رو کاغذ😂😭
قهوه تلخ
وای سناریو ی غم انگیز زیبا وای نه انشاالله بدون شوک احساسی خودش با زبون خوش بیاد رو کاغذ😂😭
نه دقیقا
زیادم غمگین نیس
یعنی اصلا نمیدونم قراره چی کار کنم، فقط هر شب راجب یه شخصیتی مثل اونی که تو این ویدیو هس کلی سناریو تو ذهنم میچینم🤣💔
امیدوارم ولی فک نمیکنم ممکن باشه
هدایت شده از ، 𝐓𝗋𝖾𝗇𝖽𝗂𝗇𝗀𝐕𝗂𝖽𝖾𝗈 ،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
˖ ࣪⭑𝗝𝗼𝗶𝗻 : @TrendingVideo🤎 ִ ᥐʾ ָ֪֢˖ ࣪
قهوه تلخ
˖ ࣪⭑𝗝𝗼𝗶𝗻 : @TrendingVideo🤎 ִ ᥐʾ ָ֪֢˖ ࣪
تو داری پاندای کونگ فو کار دو با درسای صد من یه غاز اراجیف مقایسه میکنی؟ باورم نمیشه