♥️ ارتشی که توی اون اَبَرانسانهایی همچون صیاد شیرازی، عباس بابایی، حسن آبشناسان و جواد فکوری "اصطناعت" و ساخته میشه، #ارتش نیست؛ کارخانهی "آدمسازی" و لشکر #مردان_خدا ست...
#روز_ارتش گرامی باد🌹
https://eitaa.com/Ahmad_Mohammad_Meshlab_313
من به قد قامت یاران نرسیدم ای کاش
لا اقل ،رکعت آخر به جماعت برسم ..
شهدا گاهی نگاهی....
➥-𝐣𝐨𝐢𝐧- ‹ @Ahmad_Mohammad_Meshlab_313 ›
هدایت شده از _ ﺣُسينيه .
هرکسی پیر شود از بر و رو می افتد
پیر میخانه ما اشرف مخلوقات است .
گپ{پاتوقفرشتهها🤍🕊}
دوباره تاسیس شد😍دخترا کجایید⁉️
بزرگ ترین گپ دخترونه ایتا اینجاس گل دخترا بدویید عضو شید🥸👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3429630723C444ec2d8d9
حواستون باشه دخترا عضو شدید پیوی مدیر ویس بدید🗣
تو ویس باید بگید👀:
[دمپایی ابری با جارو برقی صورتی😹]
➥-𝐣𝐨𝐢𝐧- ‹ @Ahmad_Mohammad_Meshlab_313 ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨#فوری | بمباران بسیار شدید شهرهای جنوب لبنان توسط جنگنده های صهیونیستی .
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
پوشش فوری اخبار/عضوشوید🔥
https://eitaa.com/joinchat/2070806884C7ff3ca0c2b
خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش ۳۰ ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم، حق و واجب است.
پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید، پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که «انشاء الله خبرش می آید.»
بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود.
وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند.
او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است.