eitaa logo
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
3.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
16 فایل
﷽ 𝟑.𝟔𝐤⇢𝟑.𝟕𝐤 ┊ اولین كانال‌اطلا؏رسانی‌طرفدارانِ🤍 𒀭𝘼𝙡𝙞 𝘼𝙠𝙗𝙖𝙧 𝙂𝙝𝙚𝙡𝙞𝙘𝙝🌿 ⌗خوانندہ‌ی‌ارزشی!🕊️ ⌗شاعر،موزیسین‌ومداح‌اهل‌بیت!🌱 ⌗وفرزندشهیدسهراب‌قلیچ‌پور☁️• ⌗ کانال پاسخگویی‌به‌ناشناس↶ @alighelichpv ⌗ و خدماتمون↶ @GHELICH_IR_info
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
نمیدونم‌چرایھ حسي بهم میگه 503 تامون ڪردین که لایو بذاریم بعد لف بدین:/🚶🏼‍♀
😂😐 ولي خب عمل میڪنیم بہ حرفمون :)🌿 تا دقایقۍ دیگه لایو 98/8/10 رو مشاهده خواهید ڪرد:)✌️🏻🎤 🌱 @GHELICH_IR
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇱 🇮 🇻 🇪:) 🌿 🍩🎥 لایو روز 1398/8/10 قرار بود بیشتر از این حرفا باشه ولی چون میخواستیم با کیفیت به دستتون برسه، خلاصه‌ش ڪردیم:)🌿💛 ولی چوݩ میخوایم خوشحالتوݩ کنیم، 555 انتخاباتي میذاریم:)💙 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
🇱 🇮 🇻 🇪:) 🌿 #لایوتایم🍩🎥 لایو روز 1398/8/10 قرار بود بیشتر از این حرفا باشه ولی چون میخواستیم با کی
سࢪعٺ‌نت‌به‌شدت‌ضعیف‌بود من‌لایو‌کامل‌رو‌میخواستم‌بزارم‌اما چون‌حجمشون‌زیادبود‌وکیفیتش‌پایین گفتیم‌گزیده‌روبزاریم😁😅 خلاصہ‌ڪہ‌به‌همین‌قانع‌‌باشید😐 تازه‌خودشونم‌سیونکردن‌لایو‌روکه‌بتونیم‌ درست‌وحسابےش‌رو‌بزاریم آخرهمین‌فیلم‌هم‌میگن‌خبربددارم، لایوروسیونمے‌ڪنمـ😂😅
هدایت شده از یـٰارا '
سلام فک کنم تا ب حال سه بار گذاشتیمش:/ بازم میذاریم🤞🏻🌱
●° موافقیدهرچندوقٺ‌یڪبار یھ بزاریم ڪانآل؟؟ :)🍋 🎧 EitaaBot.ir/poll/btqg
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 24 پرهام دیگه حرفی نزد و من هم برای تماس گرفتن با آقای رحیمی،مسئول خرید مواد ا
25 خانم رفاهی دوباره لیوان رو به طرفش گرفت و خواست به زور بهش بده که رو بهش غریدم:"خب نمی‌خواد! بهش نده! ببرش بیمارستان تا فشارش رو بگیرن و از اونجا هم بره خونه و استراحت کنه تا بهتر بشه!..." نازی رو به خانم رفاهی حرف من رو تایید کرد و گفت:" آره اینجوری خیلی بهتره تا شما آماده بشین من هم براتون آژانس می‌گیرم...." - مگه ماشین ندارن؟! + نه، ما هر روز با سرویس میایم و کسی ماشین نمیاره. - لازم نیست ماشین بگیری، خودم می‌برمش. تو کمکش کن تا بشینه توی ماشین. آرام با بی‌حالی نالید:" لازم نیست..." خانم رفاهی با اخم بهش توپید:" چی چی رو لازم نیست؟! خیلی هم لازمه!!" برای برداشتن کتم به سمت اتاقم پا تند کردم و در همون حال به نازی گفتم که وسایل آرام رو هم توی ماشین بزاره چون دیگه به شرکت بر نمی‌گرده. ۝۝ گوشه‌ی اتاق و دست به سینه وایستاده بودم و حواسم به دکتر میانسالی بود که در سکوت مشغول گرفتن فشار آرام بود، که با تموم شدن کارش گوشی پزشکی رو از گوشش در آورد و رو به آرام گفت:" فشارت خیلی پایینه... گفتی تهوع هم داری؟" آرام جوابش رو داد:" آره،خیلی..." دکتر نگاهش رو از آرام گرفت و گفت:"اینا ممکنه علائم بارداری باشه." آرام که تا اونموقع با بی‌حالی روی صندلی نشسته بود با چشمای از حدقه بیرون زده به دکتر نگاه کرد و من که تا اونموقع با کلافگی اونا رو نگاه می‌کردم با صدای بلند زدم زیر خنده و صدای قهقهه‌ام فضای اتاق رو پر کرد، که دکتر نگاه خیره و متعجبش رو از من گرفت و مشغول نوشتن نسخه شد و در همون حال گفت:" یعنی انقدر بچه دوست داری؟؟.." با گیجی و متعجب نگاهش کردم و پرسیدم:"چی گفتین؟!" □ من فقط گفتم ممکنه خانومت باردار باشه و تو انقدر خوشحال شدی، گفتم یعنی تو انقدر بچه دوست داری؟؟ آرام زودتر از من و با عصبانیت جوابش رو داد:" این آقا با من هیچ نسبتی نداره و در ضمن من هنوز ازدواج نکردم!!!" دکتر خندید و گفت:" حالا چرا عصبی می‌شی؟... خب من فکر کردم شما با هم نامزدین." دکتر با همون لبخند روی لبش نسخه رو به سمت من گرفت و گفت:" انقدر نگران نباش این فقط یه مسمومیته که با یه سرم خوب می‌شه..." نسخه رو از دستش گرفتم و با جدیت گفتم:" من اصلا نگران نیستم." لبخند روی لب دکتر عمیق‌تر و پر معناتر شد و من برای گرفتن نسخه به دنبال آرام از اتاق خارج شدم و به سمت داروخونه پا تند کردم. یک ربع بود که پرستار برای آرام سرم وصل کرده بود و من برای اینکه از محیط شلوغ و پر رفت و آمد دور باشم توی ماشین منتظر نشسته بودم و حرف دکتر رو توی ذهنم مرور می‌کردم. اون چطور فکر کرده بود ممکنه که من و آرام با هم نامزد باشیم و پای بچه هم در میون باشه؟! ولی یه چیز برای خودم هم جالب بود، اینکه حرف دکتر بدجور به مزاجم خوش اومده بود و یه جورایی قلقلکم می‌داد!... با حرص و برای خلاصی از شر فکرای جورواجور دستم رو روی فرمون کوبیدم و از ماشین پیاده شدم و به سمت ساختمون درمانگاه قدم برداشتم... به پرستاری که برای آرام سرم وصل کرده بود و حالا با یه آمپول توی دستش به سمت اتاق اورژانس می‌رفت، نزدیک شدم و از اون که حالا متوجه‌ی من شده بود پرسیدم:" هنوز سرمشون تموم نشده؟" پرستاره لبخندی به روم زد و گفت:" نه، چرا نمی‌رین پیشش؟" - می‌تونم برم؟ □ آره ایشون توی اتاق تنها هستن. پرستاره با گفتن این حرف از من فاصله گرفت و با باز نگه داشتن در اتاق از من خواست وارد اتاق بشم و من با تعلل و دودلی به سمت اتاق قدم برداشتم و وارد اتاق کوچک اورژانس شدم... ✍🏻میم.الف
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﴾﷽﴿ "لآ‌عِشــٓــق‌اِلآ‌حسیݩ" •⊰❤️🍓⊱• •|امامـ‌حُسیݩ‹؏› خودش‌خاصہ،اماـعشقش‌عامہ! •|دوسٺ‌داࢪم‌توهرلباسے‌ڪہ‌‌باشمـ، خدمٺگذاࢪ‌امام‌حُسیݩ‌‹؏›باشمـ♡ ~•~•~•~•~•~•~• •|Imam Hussein is special, but his love is public. ~•~•~•~•~•~•~• •|اَلإِمام‌ِالحُسِين‌مميز، لٰڪِݩ‌حُبہ‌عامـ. ~•~•~•~•~•~•~• •|بخشے‌ازسخنان دࢪبرنامہ 🖤🌱 ⋮❥|@GHELICH_IR •🌥✨•
19.6K
﴾●🌿-•°﴿ بندگان مرا آگاهـ ساز کہ من بسیار آمرزندهـ ومهربانم! :)) - حجر۴۹ 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR