🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
آااااخ! پسبگوچرا مایہمدټ بایدتوضح میدادیم ڪھ چرا اینقد عاشقشونیم😐🤦🏼♂ چشمحتماًشفافسازيمیشھ :)
[…~•°🎼•°~…]
دوستاݩعزیزیڪھ دچآر سووووء تفاهمشدݩ،،،
بدانیدوآگاهباشید (!) ڪه اسم ڪانآݪپیامهای ناشناس یکتیکہ از یکی از شعرهای آقای قلیڇ هست و مخاطبش هم فقط وفقط ارباݕتشنہلب میباشد :)🌿
والسلآم!
هدایت شده از یـٰارا '
عه؟!
خوشاومدینعاقایقاضي!😏
خیرجناب! ماازجایيکپےنمیکنیم. منظورمون هم حرام بودݩِکپی، کپی در کانآݪهایایتاس،، وگرنھ توی سایر اپلیکیشنا ڪھ پُره!😐
دلیلحرام بودنشم کاملا واضحه!...
1. ماوقتمیذاریمدانلودمیکنیم؛
2. وقتمیذاریمآپلودمیکنیم؛
3. بہدلیلحجمبالاشوݩ باید قیمهقیمهشوݩکنیم تا ایتاپشتیبانیکنھ 😐😂😐 واینم خودش دنیادنیا زماݩمیبرہ😐💔
4. اگھ از حجم اینترنتیڪهصرف این کار میکنیم بگذریم،،، از وقتيڪه ازموݩمیگیرهنمیگذریم! و راضی نیستیم ڪھ یکی از راه بیاد و خودشو از هفتدولت آزاد ڪنہ! -_-
تامام!
❌ پ.ن: کساییڪھ باخوندݩاینحرفا بہکارشوݩادامہمیدن و توجهی بہ رضایت ما نمیکنن،،،...
اوݩدُنیامیبینمتوݩ! 😏🔥
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادیت یکیازفنپیجامونہ🤞🏻🦋
باآهنگبےڪلامازآقاےقلیچ✨😎
.
مضمونڪلیپبسیاࢪعاݪێہ¡!
.
حتماًببینید✨
#پیشنهاد_دانلود🌱
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
'Guns Down (feat. Ali Ghelich).mp3
3.66M
#موزیکبیکلام🎧
#Guns_down
یا #افتادن_اسلحه_ها🔫💣
اثرهومنآزماباهنرنماییوتحریرهای
#علی_اکبر_قلیچ💛
برایذائقههایخاصموسیقیایی👌🏻✨
🎧 @GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ݜݕ ہٵ ڪہ ڊݪڱێࢪ ۅ ڂسٺݦ⭐️🌙
ۅڨٺێ ڪہ ڇݜݦٵݦ ۅ ݕسٺݦ💫🌹
#علیاکبرقلیچ
#نجاتم_بده
#چهارشنبههایامامرضایی💛🌿
Nejatam Bede.mp3
5.34M
⌜🍋,💛⌟
موزیڪ #نجاتم_بده🍁
حࢪفدݪزائࢪاݩامامࢪضــٰـــا‹؏›
⋮❥|@GHELICH_IR•🌥✨•
18.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⌜🍋,💛⌟
موزیڪویدیو #نجاتم_بده🍁
⋮❥|@GHELICH_IR•🌥✨•
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
⌜🍋,💛⌟ موزیڪ #نجاتم_بده🍁 حࢪفدݪزائࢪاݩامامࢪضــٰـــا‹؏› ⋮❥|@GHELICH_IR•🌥✨•
📒متن موزیڪ #نجاتم_بده👇🏻
شب ها که دلگیر و خسته ام
وقتی که چشمامو بستم
تصویر رؤیام همینه
پیشت دو زانو نشسته ام
از این منجلاب تباهی نجاتم بده
ببین که یه زائر با روی سیاه اومده
خیری از دار دنیا ندیدم
از همه آدماش دل بریدم
این همه درد و غصه اینم روش
من غریبم خودت ضامنم شو
زائرت انتظار داره از تو
تا دوباره بگیریش در آغوش
خیری از دار دنیا ندیدم
از همه آدماش دل بریدم
این همه درد و غصه اینم روش
من غریبم خودت ضامنم شو
زائرت انتظار داره از تو
تا دوباره بگیریش در آغوش
آن سخن که از دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند
بنازم به نظمی که آنجا گدایی به شاهی مقابل نشیند
⋮❥|@GHELICH_IR•🌥✨•
129.2K
{ #بہوقٺروضھ●°:)🌿🖤}
🎤مداح:عڵياڪبرقلیڇ
|●♡ڪپيبهشرطصلواتبراۍشادۍروحشہیدحاجسہراݕقلیڇ،،آزاد! ツ♡●|
🌿 @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 19 شیشهی سمت راست رو پایین دادم و با خم شدنم به طرفش گفتم:"بیا بالا! میرسونم
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 20
اون روزا بدون هدف زندگی میکردم و هر روزم تکرار روز قبلش بود...
تنها تفریحم دورهمی هایی بود که هر چند وقت یک بار برگزار میشد و جدیدا هم اذیت کردن آرام به سرگرمیهام اضافه شده بود.
هر وقت میدیدمش دلم میخواست سر به سرش بزارم و بر خلاف روزای اولی که دیده بودمش نیش و کنایههاش رو به جای اینکه عصبیم کنه، دوست داشتم و شبا هم تا صبح خوابش رو میدیدم که توی بیابون وایستاده و باد چادرش رو توی هوا تکون میده.
صبح پنجشنبه خستهتر از هر روز دیگهای باز هم صبحانه نخورده از خونه بیرون زدم.
یعنی صبحانهای در کار نبود که بخوام بخورم!
مامان هر روز ساعت ۷ برای آوا و بابا صبحانه آماده میکرد و من که ساعت ۹ بیدار میشدم خبری از صبحانه نبود و مامان میگفت این تنبیه آدم تنبله که تا دیر وقت میخوابه و من هم حق هیچ اعتراضی نداشتم :/
با ورودم به شرکت آقای اکبری جلوم سبز شد و دربارهی مشکلی که احتمال میداد توی لیست انبار وجود داره حرف زد.
ازش خواستم به کارخونه بره و شخصا بررسی کنه ببینه ایراد از کجاست.
بعد اینکه حرفم با اکبری تموم شد، خیلی سریع به اتاقم رفتم و ناخواسته پشت کامپیوتر نشستم.
عجیب بود که من نمیخواستم آرام توی شرکت کار کنه ولی به محض رسیدنم به اتاق، کامپیوتر رو فقط برای دیدن اون روشن میکردم.
برای سفارش صبحانه گوشی رو روی گوشم گذاشتم و به آرام توی مانیتور که بر خلاف دیروز آروم پشت میز کارش نشسته بود، چشم دوختم...؛
بعد اینکه از مش باقر خواستم برام چایی و بیسکوئیت بیاره گوشی رو روی تلفن گذاشتم و خیلی غیر ارادی و ناخواسته روی تصویر آرام که به نظر میرسید لپش قلمبه شده، کنجکاوانه زوم کردم.
درست دیده بودم. چوب آب نبات چوبی از دهن آرام بیرون زده بود و با ولع آب نبات توی دهنش که لپش رو قلمبه کرده بود رو میمکید و سرش توی کامپیوتر روی میزش بود.
به پشتی صندلی تکیه دادم و بدون اینکه چشم از مانیتور بردارم جواب سلام مش باقر رو دادم و مشغول خوردن چاییای شدم که مش باقر روی میز گذاشته بود.
به آرام نگاه کردم که حالا رو به روی مبینا که وسط اتاق وایستاده بود، وایستاد و با شیطنتی که توی چهرهاش پیدا بود یه چیزی به مبینا گفت و با خندهای که نمیتونست کنترلش کنه بهش پشت کرد.
مبینا که معلوم بود از حرفی که شنیده حرصش در اومده به طرفش هجوم برد!
در همین حال که محو تماشای اون دوتا بودم که تلفن زنگ خورد و من با لعنت کردن کسی که بی موقع مزاحمم شده بود تلفن رو جواب دادم و صدای نازک منشی توی گوشم پیچید که گفت:" آقای همتی، مهندس کارخونه پشت خطه."
و من مجبور شدم نیم ساعتی رو با مهندس همتی در مورد اضافه کاری و تعطیلی کارگرا برای وسط هفته که به مناسبت میلاد امام رضا(؏) تعطیل بود، صحبت کنم.
با قطع کردن تلفن دوباره به مانیتور کامپیوتر چشم دوختم ولی خبری از آرام نبود...
کلافه از جام برخاستم و برای رفتن به اتاق پرهام از اتاق خارج شدم و آرام رو دیدم که اون هم به سمت اتاق پرهام میرفت.
با رسیدنش به در اتاق بدون توجه به نازی که پرسیده بود چیزی لازم دارم به سمتش رفتم و اون که متوجه من نبود، ضربهای به در زد و در اتاق رو باز کرد ولی خیلی زود و ناگهانی در رو بست و با چشمای بسته به طرف من که حالا بهش رسیده بودم چرخید.
با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم:"چیزی شده؟؟!..."
اون که تازه متوجه من شده بود، چشماش رو باز کرد و با دیدن من دستش رو از روی دستگیرهی در برداشت و بدون اینکه جوابم رو بده از در فاصله گرفت،...که در همین حال در اتاق باز شد و دختری با آرایش غلیظ و به دنبالش پرهام از اتاق خارج شدن و من تا ته قضیه رو خوندم و فهمیدم که آرام چی دیده...
دستام رو توی جیب شلوارم جا دادم و با پوزخند و مغرورانه به دختره که موقع رد شدن از کنار آرام با تحقیر نگاهش کرد، نگاه کردم.
با رفتن دختره و تموم شدن صدای تق تق کفشای پاشنه بلندش رو به پرهام با طعنه گفتم:" نمیدونستم مهمون داری!..."
پرهام که متوجه کنایهی توی حرفم شده بود، بدون اینکه جواب من رو بده رو به آرام با عصبانیت پرسید:"کاری داشتی؟!"
آرام بدون اینکه نگاهش کنه به روبه روش خیره شد و با پوزخندی گوشهی لبش گفت:" اومده بودم لیستی که برای بررسی بهتون داده بودم رو بگیرم!..."
پرهام با کلافگی وارد اتاق شد و با یه پوشه توی دستش برگشت و پوشه رو به سمت آرام گرفت و در همون حال گفت:" بهت یاد ندادن بدون اجازه وارد اتاق کسی نشی؟!؟"
آرام پوشه رو از دستش گرفت و با طعنه جوابش رو داد:" نه،... همونطور که به شما خیلی چیزا رو یاد ندادن!!..."
✍🏻میم.الف
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
[°•صرفاجہټیادآوری! :)🍊•°]
بازمنیازهبہیادآورۍ؟؟
منفعل نباشین دوستاݩ دیگہ :)🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دلم ارامشو حس میدی 🌱💫
منو با خوبی زیادی حرص میدی🎵☀️
🌿
@GHELICH_IR
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
༄He who knows how to keep his Secrets knows the way to success.࿐⸾🖇🌿⸾ #ترجمه: [🌱ڪسےڪہمےداندچگونہاسࢪارِ خودࢪاحفظڪند، راهموفقیٺࢪامےداند⛥✨] •┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈• @GHELICH_IR •┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
『 🌿 』
هرنَفَسۍڪھ فرومیرود،
مُمِدحیاٺاست
وچوݩبرمیآید،
مفَرَحذات
پسدرهرنفسیدونعمتموجوداسټ
وبرهرنعمت،شُڪریواجب! :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قࢪائٺ ٵقٵێ ݦۅسێ زٵڊہ ۅ حضۅࢪ ٵقٵێ قݪێچ🌱⚡️
@GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قࢪائٺ ٵقٵێ ݦۅسێ زٵڊہ ۅ حضۅࢪ ٵقٵێ قݪێچ🌱⚡️
@GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قࢪائٺ ٵقٵێ ݦۅسێ زٵڊہ ۅ حضۅࢪ ٵقٵێ قݪێچ🌱⚡️
@GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿• #استوری_جدید #علی_اکبر_قلیچ 💛🌿 ༄He who knows how to keep his Secrets knows the w
[⭐️⃟ ♡ ⃟🌙]
امیرمؤمنانعلے‹؏›فرمود:
ݐیࢪوزے،بہمحڪمڪاࢪےبستہاسٺ
وآنهمبہاندیشہبستگےداردواندیشہنیزبه
نگهدارے.
ایشاݩدࢪسخنےدیگر،رسیدنبهموفقیترا
درسایهرازدارےدانستہوفرمودھاسٺ:
موفقتࢪیݩکاࢪهاآناستکهپنهانکاࢪےآنࢪافراگیرد.
#کلام_مولا🌿📗
🖤⃟@GHELICH_IR🔗⃟