eitaa logo
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
3.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 𝟑.𝟔𝐤⇢𝟑.𝟕𝐤 ┊كانال‌اطلا؏رسانی‌طرفدارانِ🤍 𒀭𝘼𝙡𝙞 𝘼𝙠𝙗𝙖𝙧 𝙂𝙝𝙚𝙡𝙞𝙘𝙝🌿 ⌗خوانندہ‌ی‌ارزشی!🕊️ ⌗شاعر،موزیسین‌ومداح‌اهل‌بیت!🌱 ⌗وفرزندشهیدسهراب‌قلیچ‌پور☁️• ⌗ کانال پاسخگویی‌به‌ناشناس↶ @alighelichpv ⌗ و خدماتمون↶ @GHELICH_IR_info
مشاهده در ایتا
دانلود
[°●💜🍯●°] ☂ آرزوهامۆبھ‌خدامیسپرم! :)↻✨ 🎬 @GHELICH_IR
19.7K
_🌿_ آیاخداوندبراۍبندھ اش ڪافۍنیسٺ؟! :)❤️ _زمر۳۶ 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
[🖤🦋●°] حاݪ خوݕ؟ :) 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
[…~•°🎼•°~…] اینم ڪه تصویب شده بود یادم رف اطلا؏ بدم😐😅 فقط اینکه دقیقا شاید علی‌اڪبری محسوب نشه ولی سعی میکنیم بذاریم چیزای قشنگ :)🌱
دݪاست‌دیگر! گاهی به وسعت‌آسمانے، تنگِ شہادټ می شود...(:🕊
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 30 با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم:"این چیه؟" +من سیستم اتاق آقای سهرابی که سیستم
31 چیزی از رفتن اکبری نگذشت که برگشت و فیشی که موجودی گرفته بود رو به دستم داد. مبلغ موجودی رو خوندم و فیش رو به طرفش گرفتم و با نیشخند گفتم:"حالا چی میگی؟ نکنه می‌خوای بگی اینم دروغ و ساختگیه!!؟" با قدمای بلند خودش رو بهم رسوند و فیش رو از دستم گرفت و بهش نگاه کرد و بعد خوندنش با نگرانی بهم زل زد و گفت:"این غیر ممکنه! این حسابم مدت‌هاس که خالیه ومن ازش استفاده نمی‌کنم..." بهش غریدم:"حالا که ممکن شده!!..." از جام برخاستم و در حالی که به سمت در می‌رفتم گفتم:" من کارمند دزد و مظلوم نما نمی‌خوام خیلی سریع وسایلت رو جمع می‌کنی و از اینجا میری!!" با التماس گفت:"تو رو خدا یه لحظه صبر کنین حتما مشکلی پیش اومده..." به طرفش برگشتم و گفتم:" حالا که دیدی همه چی لو رفته میگی مشکل پیش اومده؟؟! نه خیر خانم! مشکل تویی که قبل انجام کارت به عاقبتش فکر نکردی!..." +شما حق نداری به من تهمت بزنی و منو دزد خطاب کنی! به سمتش قدمای بلند برداشتم و سرش داد زدم:" تو به من نمیگی حق دارم یا ندارم؟! از اولش هم ازت خوشم نیومد و حالا چراش رو می‌فهمم.!!" به چشمای خیس اشکش خیره شدم و گفتم:"بهت گفته بودم اینجا جای آدمایی مثل تو نیست!!..." اشکاش روی گونه‌اش ریخت و بدون هیچ حرفی و با سرعت از کنارم رد و از اتاق خارج شد. من هم از اتاق خارج شدم و با عصبانیت رو به جمعیت فضول داخل سالن غریدم:" نمایش دیگه تموم شد! شما احتمالا نمی‌خواین برین سر کارتون!؟؟" خانم رفاهی که تا اون موقع سر به زیر جلوی در اتاق حسابداری وایستاده بود جلو اومد و خواست چیزی بگه که بهش توپیدم:"خانم رفاهی لطفا احترام خودت رو نگه‌دار!!" خانم رفاهی که دید من بیشتر از اونچه که فکر می‌کنه عصبیم چیزی نگفت و به اتاقشون رفت. هنوز توی سالن وایستاده بودم که آرام در حالی که کیفش روی دوشش بود از اتاق خارج شد و به سمت در ورودی شرکت رفت، ولی قبل اینکه به در برسه به طرفم برگشت و خواست چیزی بهم بگه که از گفتنش منصرف شد و با چشمای خیس از اشک از شرکت بیرون رفت. به سمت اتاقم پا تند کردم و با قرار گرفتنم توی اتاق در رو محکم به هم کوبیدم و روی مبل ولو شدم و عصبی چشمام رو با انگشتام مالش دادم... اگه هر کسی به جای آرام این کار رو می‌کرد تا این حد عصبی نمی‌شدم ولی اون با مظلوم نماییش از اعتمادم سوءاستفاده کرده بود...اون هم درست زمانی که دیگه نسبت بهش احساس نفرت نمی‌کردم و بر عکس اون رو پاک و مبری از هر اشتباهی می‌دونستم... به سمت گوشیم که روی میز افتاده بود رفتم و بار دیگه هم شماره‌ی پرهام رو گرفتم که باز هم گوشیش خاموش بود و جوابم رو نداد. دیگه فضای خفه‌ی شرکت رو تحمل نکردم و با پوشیدن کتم از شرکت بیرون زدم. نیاز به چیزی داشتم که عصبانیتم رو سرش خالی کنم و چه چیزی بهتر از کیسه بکس؟ توی ماشینم نشستم و به سمت باشگاه حرکت کردم و تا بعد از ظهر توی باشگاه موندم و به تن بی‌جون کیسه بکس مشت زدم. با هر مشتی که زدم چشمای خیس آرام جلوی چشمم کم رنگ و کم رنگ‌تر شد تا اینکه کمی از فکرش در اومدم و با عصبانیت کمتری راهی خونه شدم... ۝۝ با ورودم به خونه و دیدن بابا که روی مبل کنار شومینه نشسته بود و روزنامه می‌خوند با سرعت به سمتش رفتم و بعد سلام کردن روبه روش نشستم و با لبخند پیروزمندانه‌ای بهش خیره شدم که ریز نگاهم کرد و پرسید:"ناراحت به نظر میای، چیزی شده؟..." -ناراحت به نظر نمیام واقعا ناراحتم. +خب علتش چیه؟ -علتش تو زرد در اومدن نیروی کاری و باهوشیه که شما استخدام کردین!! بابا نگاهش متعجب شد و پرسید:"منظورت چیه؟؟" -منظورم اینه که کارمندی که شما استخدام کردی و به خاطرش هم منو تهدید کردی که حق ندارم اخراجش کنم امروز ۱۰۰ تومن پول گمشده‌ی شرکت توی حساب اون پیدا شد. +حساب کی؟ آرام؟! -بله آرام! +محاله!! -فعلا که محال ممکن شده...! +آراد تو می‌فهمی چی می‌گی؟! -آره پدر من می‌فهمم!...آرام، خانمی که شما این همه ازش تعریف کردی، در کمال ناباوری ۱۰۰ میلیون پول رو به حساب خودش ریخته و برای رد گم کنی شماره حسابش رو از رو ی سیستم پاک کرده... +تو خودت با چشمای خودت دیدی که تهمت می‌زنی؟ -اگه خودم نمی‌دیدم که باور نمی‌کردم. +ولی من مطمئنم اون این کار رو نکرده. -آخه شما از کجا این همه مطمئنی؟ بابا مکث کرد و بعد کمی فکر کردن گفت:"حتی اگه با چشمای خودت هم دیده باشی باز هم باور نکن! درسته اون پول لازمه ولی کسی نیست که دست به همچین کاری بزنه..." -پول لازمه؟چرا؟ ✍🏻میم.الف
24.9K
_🌿_ ازرحمٺ خدا ناامیدنشوید؛ ڪہ جزکافر، هیچ کس از رحمٺش مأیوس نمۍشود! 🍃 :) _یوسف۸۷ 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
14.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*ذَلَّت لِقُدرتِکَ الصِّعاب☁️ دشواری ها به لطف تو آسان گردد🌱 بخشی از دعای هفتم صحیفه سجادیه📖 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451