eitaa logo
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
3.6هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
﷽ 𝟑.𝟔𝐤⇢𝟑.𝟕𝐤 ┊ اولین كانال‌اطلا؏رسانی‌طرفدارانِ🤍 𒀭𝘼𝙡𝙞 𝘼𝙠𝙗𝙖𝙧 𝙂𝙝𝙚𝙡𝙞𝙘𝙝🌿 ⌗خوانندہ‌ی‌ارزشی!🕊️ ⌗شاعر،موزیسین‌ومداح‌اهل‌بیت!🌱 ⌗وفرزندشهیدسهراب‌قلیچ‌پور☁️• ⌗ کانال پاسخگویی‌به‌ناشناس↶ @alighelichpv ⌗ و خدماتمون↶ @GHELICH_IR_info
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 42 پوزخندی زد و گفت:"شوخی جالبی نیست!" با جدیت گفتم:"من شوخی نکردم!" همانطور ک
43 لبخندی پهن روی لبم نشست و به مرسانا که سعی داشت از پام بالا بیاد و روی زانوم بشینه نگاه کردم؛بابا به پشتی مبل تکیه داد و درحالی که به مرسانا نگاه می‌کرد،گفت: +دلم به حال این بچه می‌سوزه که همیشه باید شاهد دعوای پدر و مادرش باشه...مادرت و آیدا فکر می‌کنن من باور می‌کنم که سعید دم به دقیقه برای کارش به شهرستان میره؛بی‌اختیار به آیدا که در حال چیدن میز شام بود نگاه کردم،او خوشگل بود و بیشتر وقتا هم آرایش داشت و همیشه گرون‌ترین لباس‌ها رو می‌پوشید تحصیل کرده بود ولی هیچ وقت سر کار نرفت و بیشتر وقتش با دوستاش می‌گذشت،سعید هم از نظر تیپ و شخصیت آدم خوبی بود ولی نمی‌دونم چرا همیشه با هم دعوا داشتن و آیدا توی ماه چند بار قهر می‌کرد و از خونه‌شون بیرون می‌زد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -به نظرتون این درسته که ما کنار بایستیم و کاری نکنیم؟ +من با سعید حرف زدم یعنی یه جورایی دعواش کردم ولی هرچی که من گفتم اون سرش پایین بود و حرفی نزد -به نظر من سعید آدمی نیست که بی‌خود دعوا راه بندازه +منم فکر می‌کنم بیشتر خواهرت مقصر باشه من نمی‌خوام روش بهم باز بشه ولی تو از مادرت بخواه باهاش حرف بزنه و اگه اون جواب درست و حسابی بهش نداد از سعید بپرسه مشکلشون چیه -من یه بار به مامان گفتم که همه تقصیرها رو نندازه گردن سعید و از آیدا توضیح بخواد ولی اون بهش برخورد و گفت دخترِ من همه چی تمومه ولی بازم چَشم دوباره بهش میگم بابا دیگه حرفی نزد و من مشغول بازی کردن با مرسانا شدم. ۝۝ صبح روز شنبه بود و من در سکوت اتاق به تماشای بارون پشت دیوار شیشه‌ای وایستاده بودم و قهوه‌ام رو مزه مزه می‌کردم؛که با صدای زنگ تلفن از پنجره فاصله گرفتم وگوشی رو روی گوشم گذاشتم... صدای نازی توی گوشم پیچید که گفت: +آقا یه آقایی پشت خطه و میگه با شما کار داره ولی خودش رو معرفی نمی‌کنه! در موردش کنجکاو شدم و گفتم به تلفن اتاقم وصلش کنه؛ثانیه‌ای بعد صدایی که عجیب برام آشنا بود توی تلفن گفت: +سلام آقای مهندس جاوید حالتون خوبه؟ -سلام شما؟ +من و شما یه بار همو دیدیم و با هم گرم احوالپرسی کردیم یادتونه جلوی شرکت! -یادمه خب که چی؟ +هیچی من فقط زنگ زدم بگم اگه آرام قرار نیست مال من بشه پس مال دیگری هم نمیشه -اونوقت کی می خواد نذاره که بشہ؟ +من! -هه اولا که تو هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی ثانیا اون یه بار به تو جواب رد داده و حتی توی بدترین شرایط هم حاضر نشد بهت جواب بده پس بیخود تلاش نکن +اون مال من شده بود که تو پیدات شد و همه چی رو خراب کردی ولی منم نمی‌زارم مال تو بشه و برای اینکه بدونی می‌تونم اینکار رو بکنم بهت میگم که اون امشب بعد مهمونی به خونه‌شون بر نمی‌گرده با عصبانیت غریدم: -تو هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی؛ولی صدای بوقی که توی گوشم می‌پیچید نشون می‌داد اون بعد گفتن حرفش تماس رو قطع کرده و حرفم رو نشنیده دستم رو عصبی توی موهام کشیدم و با خودم گفتم؛محاله آرام اهل مهمونی باشه؛با این حرف بی‌خیال گوشی رو روی تلفن گذاشتم و به پشتی صندلی تکیه دادم ولی فکر آرام و تهدید مرَده، آرامم نمی‌ذاشت و دلشوره رو به دلم به انداخته بود،شماره‌ی مبینا رو از لیست مشخصات کارمندا پیدا کردم و باهاش تماس گرفتم و ازش خواستم بدون اینکه جلب توجه کنه به اتاق من بیاد از زمان قطع کردن تماس تا اومدن مبینا چند ثانیه‌ای بیشتر طول نکشید که به اتاقم اومد و بعد سلام کردن با لبخند گفت:+من در خدمتم برای اولین بار بود که خجالت می‌کشیدم از زیر دستم چیزی بخوام ولی مثل همیشه ژست آدمای ریلکس رو به خودم گرفتم و گفتم: -می‌خوام از خانم محمدی در مورد رفتنش به مهمونی بپرسی لبخند زد و با تعجب گفت: +شما از کجا می‌دونین که آرام قراره به مهمونی بره؟ -مگه می خواد بره؟ +اره! -کِی؟ +امشب، مهمونی برای تولد دوستشه ✍🏻میم.الف
شکار لحظه ها😐😂 [○ @GHELICH_IR ○]
شڪارلحظہ‌ها :)🌿💛 [○ @GHELICH_IR ○]
هدایت شده از یـٰارا '
عه؟! خوش‌اومدین‌عاقای‌قاضي!😏 خیر‌جناب! ماازجایي‌کپےنمیکنیم. منظورمون هم حرام بودݩِ‌کپی، کپی در کانآݪهای‌ایتاس،، وگرنھ توی سایر اپلیکیشنا ڪھ پُره!😐 دلیل‌حرام بودنشم کاملا واضحه!... 1. ماوقت‌میذاریم‌دانلودمیکنیم؛ 2. وقت‌میذاریم‌آپلودمیکنیم؛ 3. بہ‌دلیل‌حجم‌بالاشوݩ باید قیمه‌قیمه‌شوݩ‌‌کنیم تا ایتاپشتیبانی‌کنھ 😐😂😐 واینم خودش دنیادنیا زماݩ‌‌میبرہ😐💔 4. اگھ از حجم اینترنتی‌ڪه‌صرف این کار میکنیم بگذریم،،، از وقتي‌ڪه ازموݩمیگیره‌نمیگذریم! و راضی نیستیم ڪھ یکی از راه بیاد و خودشو از هفت‌دولت آزاد ڪنہ! -_- تامام! ❌ پ.ن: کسایی‌ڪھ باخوندݩاین‌حرفا بہ‌کارشوݩادامہ‌میدن و توجهی بہ رضایت ما نمیکنن،،،... اوݩ‌‌دُنیامیبینمتوݩ! 😏🔥
شڪارلحظہ‌ها :)🌿💛 [○ @GHELICH_IR ○]
هدایت شده از زَنجێرهآیماݩ⛓
ممنوݩ از همہ اونایی کہ درک میکنن زمان امتحاناته و طبیعیه که فعالیتموݩ‌کم بشھ:))🌿🖇☕️ وهمراهۍمیکنن!💛
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 [نجاٺم‌بدھ] •|شب‌ها‌ڪہ‌دلگیࢪوخستم🌃 •|وقتے‌ڪہ‌چشمامو‌بستم🌿 •|تصویر‌رویام‌همینہ✨ •|ݐیشٺ‌دوزانونشستم🍃 @GHELICH_IR 🖇🌸
19.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 باصدای: یقین؛ آب حیات است برای حسین درون تو و تردید، معجون مرگ‌آور آن ... @GHELICH_IR
گفته‌ بودیم که بدن‌سازی میرن؟🤔😅 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
شڪارلحظہ‌ها :)🌿💛🎤 [○ @GHELICH_IR ○]
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 43 لبخندی پهن روی لبم نشست و به مرسانا که سعی داشت از پام بالا بیاد و روی زانو
44 پس رفتنش به مهمونی حقیقت داشت و باید یه جوری مانعش می‌شدم،ولی چجوری؛منکه نمی‌تونستم بهش بگم به مهمونی نره پس باید چیکار می‌کردم، با صدای مبینا از فکر در اومدم و بهش نگاه کردم که گفت: +می‌دونم فضولیه ولی می‌تونم بپرسم چرا این رو پرسیدین؟ -چیز مهمی نیست،اگه بخوام آدرس مهمونی رو برام گیر بیاری اینکار رو می‌کنی؟ +آدرس مهمونی و نمی‌دونم شاید بتونم یه جوری از خودش بپرسم -پس اگه چیزی فهمیدی به همون شماره‌ای که بهت زنگ زدم پیام بده +چشم حتما -ممنون می‌تونی بری از موقع رفتن مبینا چند ساعتی طول کشید که بهم پیام داد و علاوه بر آدرس مهمونی ساعت رفتن و برگشتنش رو هم بهم اطلاع داد،با خوندن پیامش که همه چی رو دقیق نوشته بود براش پیام فرستادم: -یادم باشه تو رو به وزارت اطلاعات معرفی کنم برای جاسوسی عالی هستی! پیام داد +الان این پیام‌تون طعنه بود دیگه؛ منو باش با چه جون کندنی از زیر زبون آرام اطلاعات بیرون کشیدم و شما به جای خسته نباشی این جوری جوابم رو میدی براش نوشتم - مگه کوه کندی؟ جواب داد +از کوه کندن هم سخت‌تر بود؛نمی‌دونین چقدر سوال پیچم کرد و با چه بدبختی از دستش خلاص شدم دیگه جوابی بهش ندادم و راضی از عملکردش گوشی رو روی میز انداختم ۝۝ ساعت ۱۱ شب بود و من منتظر آرام جلوی در خونه‌ای که آدرسش رو مبینا بهم داده بود،توی ماشین نشسته بودم. از صبح خیلی فکر کرده بودم و به نظرم این بهترین راه بود که آرام رو تا رسیدن به خونه‌اش تعقیب کنم و مطمعن بشم سالم به خونه رسیده. دو ساعت توی ماشین نشسته بودم تا اینکه بالاخره از در آپارتمان خارج شد و توی آژانسی که راننده‌اش یه خانم بود نشست،با حرکت کردن آژانس، من هم ماشین رو روشن کردم و جوری که جلب توجه نکنم به دنبالشون حرکت کردم یه مقدار که دنبال ماشین رفتم متوجه شدم داره مسیر رو اشتباهی میره ولی به خیال اینکه می‌خواد از مسیر دیگه‌ای بره کاری نکردم و به تعقیب کردنم ادامه دادم که بر خلاف انتظارم ماشین وارد خیابون خلوت و کنار خیابون پارک شد همان‌طور که به آرومی رانندگی می‌کردم و بهش نزدیک می‌شدم همون پسر مزاحم رو دیدم که در سمت آرام رو باز کرد و با گرفتن دست آرام اون رو به زور از ماشین بیرون کشید و به سمت ماشین خودش بردش آرام برای بیرون کشیدن دستش از دست پسره تقلا می‌کرد که بی‌فایده بود و باعث شد پسره او رو توی بغلش بگیره خیلی سریع ماشین رو کنارشون نگه داشتم و پیاده شدم و رو به پسره گفتم: -تو داری چه غلطی می‌کنی؟ قیافه‌ی پسره و آرام با دیدن من متعجب شد و پسره با تعجب گفت: + تو اینجا چیکار می‌کنی؟ آرام که فرصت رو مناسب دیده بود از غفلت پسره استفاده کرد و خودش رو از بغلش بیرون کشید ولی دستش هنوز توی دست پسره بود و نمی‌تونست آزادش کنه بهشون نزدیک شدم و رو به پسره گفتم: -دستش رو ول کن +و اگه نکنم؟ یقه‌اش رو گرفتم و غریدم: -خودم می‌کشمت عوضی ✍🏻میم.الف