#سیب_بخورید 🍎🍏
🍎✨ اگر بیش از ۱۰ ساعت در روز
پشت مانیتور هستید حتما هر روز
سیب بخورید زیرا #سیب از آسیب
به سلول های مغز و چشم
جلوگیری میکند✨
💠درمانخانه اسلامی💠
💠 @Darmaneslami
✅خواص شلغم
🔹شلغم مقوی است.
🔹اشتها آور است.
🔹ضعف جنسی را درمان كرده و اسپرم را زیاد می كند.
🔹سرفه را تسكین می دهد.
🔹ترشی شلغم بهترین نوع ترشی است زیرا مقوی معده و روده ها و اشتها آور است.
🔹آب شلغم قند خون را پائین می آورد.
🔹تخم شلغم را اگر سرخ كرده و بخورید برای ضعف جنسی موثر است.
🔹اگر گلو درد دارید آب پخته شلغم را قرقره كنید.
🔹خوردن آب شلغم درمان كننده جوش صورت است.
🔹آنهایی كه حافظه ضعیف دارند حتما باید شلغم بخورند زیرا ثابت شده است كه شلغم حافظه را تقویت می كند.
🔹شلغم شب كوری را درمان می كند.
🔹شلغم بعلت داشتن ویتامین B1 علاج كم خونی است.
🔹شلغم برای رشد و نمو استخوانها مفید است بنابراین زنان باردار و شیرده حتما باید از آن استفاده كنند .
🔹زن حامله ای كه در مدت بارداری شلغم خورده باشد بچه اش زودتر رشد كرده ، زودتر حرف می زند و حتی زودتر راه می افتد و در مقابل امراض مقاومت بیشتری خواهد داشت .
🔹شلغم پخته بهترین دارو برای برونشیت است.
سبک تغذیه اسلامی
@ashpaziIslami
20.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدیو
#استادعلی_تقوی
⚠️فداتون بشم، من خاک پاتونم
ولی شیعه اینقدر بی عرضه؟؟؟؟!! ۱۴ قرنه امام زمان ما در زندان غیبته، نشستیم و فقط حلوا حلوا میکنیم!! کسی دعا کنه و برای دعاش عمل لازم رو انجام نده خودش رو مسخره کرده....
✨شرط ظهور چیه؟؟؟!! مهدی فاطمه رو ما بیابون گردشون کردیم!! ما نماز خونهای ساکت...!!!📿
✖️اگه مساجد شده خانه ی سالمندان
✖️اگر ارزش وضد ارزش عوض شده
⚠️❌به سگ گردان میگن باکلاس!!😏
❌اونیکه بانامحرم راحته بهش میگن باکلاس!!
⚠️❌اونیکه باعفت و باغیرته بهش میگن عقب مونده و امّل و ...
به رگ غیرتتون بربخوره!!
دشمن به یه قدم ودوقدم قانع نمیشه‼️
⚠️⚠️الان کشور همسایه آذربایجان، ۹۰ درصدشون شیعه اند مثلا ، هرروز یه قانون داره براشون تصویب میشه
قانون منع اجباری حجاب دراماکن عمومی براشون ابلاغ شده‼️
هیئتها وعزاداری در اون کشور ممنوعه‼️
❌این اسلام ترکیه است
❌اسلام سکولاره❗️
❌اسلام معاویه است‼️
❌اسلام فرد گرایی
#ویدیو
#استادعلی_تقوی
⚠️فداتون بشم، من خاک پاتونم
ولی شیعه اینقدر بی عرضه؟؟؟؟!! ۱۴ قرنه امام زمان ما در زندان غیبته، نشستیم و فقط حلوا حلوا میکنیم!! کسی دعا کنه و برای دعاش عمل لازم رو انجام نده خودش رو مسخره کرده....
✨شرط ظهور چیه؟؟؟!! مهدی فاطمه رو ما بیابون گردشون کردیم!! ما نماز خونهای ساکت...!!!📿
✖️اگه مساجد شده خانه ی سالمندان
✖️اگر ارزش وضد ارزش عوض شده
⚠️❌به سگ گردان میگن باکلاس!!😏
❌اونیکه بانامحرم راحته بهش میگن باکلاس!!
⚠️❌اونیکه باعفت و باغیرته بهش میگن عقب مونده و امّل و ...
به رگ غیرتتون بربخوره!!
دشمن به یه قدم ودوقدم قانع نمیشه‼️
⚠️⚠️الان کشور همسایه آذربایجان، ۹۰ درصدشون شیعه اند مثلا ، هرروز یه قانون داره براشون تصویب میشه
قانون منع اجباری حجاب دراماکن عمومی براشون ابلاغ شده‼️
هیئتها وعزاداری در اون کشور ممنوعه‼️
❌این اسلام ترکیه است
❌اسلام سکولاره❗️
❌اسلام معاویه است‼️
❌اسلام فرد گرایی
@GOOLLEYAS
Whatsapp:09140072245AUD-20210316-WA0023.mp3
زمان:
حجم:
2.2M
امشب،شب ولادت امام حسین(ع)
خوب نیست که این شبای ولادت رو فقط به یک جمله تبریک و چنتا پست و استوری خلاصه کنیم
باید یه تحولی ایجاد کرد
اون تحولی که امام حسین(ع) براش اومدن و اون مصائب رو تحمل کردن
کلیپ بالا رو بشنویم و انتشار بدیم
@GOOLLEYAS
گل یاس
✍️سرگذشت واقعی شهیده زینب کمائی قسمت 4️⃣3️⃣ مهران به آبادان برگشت. دو ماهی بود که ما آبادان بودیم.
✍️سرگذشت واقعی شهیده زینب کمائی
قسمت 5️⃣3️⃣
فصل هفتم
مهاجرت به اصفهان
مهران به کمک دوستش، حمید یوسفیان، در محله ی دستگرد خانه ای نوساز و نیمه تمام را اجاره کرده بود. صاحبخانه قصد داشت با پولی پیشی که از ما گرفته بود، کار خانه را تمام کند. خانه دو طبقه داشت. طبقه ی بالا دست صاحبخانه بود و قرار بود طبقه ی پایین را به ما بدهند.
وقتی ما در اسفند ۵۹ به اصفهان رسیدیم، هنوز بنایی خانه تمام نشده بود. طبقه ی پایین در و پیکر نداشت و امکان زندگی با آن شرایط نبود. ما مجبور شدیم برای مدتی به خانه ی حمید یوسفیان برویم تا خانه آماده بشود. خانواده ی حمید مثل ما جنگ زده بودند و حال ما را می فهمیدند و خیلی به ما محبت می کردند. من خیلی از وضعیتمان خجالت می کشیدم. دلم نمیخواست توی سیاه زمستان و سرما مزاحم مردم بشوم؛ مزاحم کسانی که مثل خود ما امکانات کمی داشتند که فقط برای خودشان بس بود. اما چاره ای نداشتیم. و یک هفته میهمان مادر حمید بودیم. با اینکه ما هیچ نسبت فامیلی نداشتیم ولی واقعا به ما احترام گذاشتند و محبت کردند. شهلا و زینب در خانه ی حمید یوسفیان خیلی خجالت می کشیدند و کم غذا میخوردند. ما در خانه ی خودمان سر یک سفره با نامحرم نمی نشستیم، ولی در خانه ی یوسفیان با همسر یک سفره می نشستند. زینب و شهلا خودشان را جمع می کرد و رودربایستی داشتند.
بعد از یک هفته به خانه ی جدیدمان رفتیم و زندگی مستأجری را شروع کردیم. من سال ها زندگی مستقل داشتم و به آن نوع زندگی خو کرده بودم. اما در اصفهان مثل سال های اول زندگی، دوباره مستأجر شدم و باید کنار صاحبخانه زندگی می کردم. اطراف محله ی دستگرد، باغ خیار و گوجه و بادمجان بود. درختهای بلند توت فراوان بود. حیاط خانه ی اجارهای پوشیده از سنگ و ریگ بود. تنها یک شیر آب وسط حوض کوچکی در وسط حیاط داشت که باید در آنجا ظرف می شستیم. یک پارکینگ داشت که آنجا را آشپزخانه کردیم. دو اتاق داشت، اما حمام نداشت. در مدتی که آنجا بودیم به حمام عمومی شهر میرفتیم.
چند روزی بیشتر به آخر سال نمانده بود. زینب می گفت: امسال ما عید نداریم؛ شهرمان را از دست داده ایم، این همه شهید داده ایم، خیلی از مردم عزادار هستند، خواهر و برادرهایمان هم که اینجا نیستند، پس اصلا فکر عید و مراسمش را نمی کنیم.
بعد از جاگیر شدن در خانه ی جدید، زینب و شهلا و شهرام را در مدرسه ثبت نام کردم. دلم نمی خواست که بچه ها از درس و مشق عقب بمانند. البته شش ماه سال گذشته بود، ولی نمی توانستیم دست روی دست بگذاریم و سه ماه بعد را از دست بدهیم. بچه ها باید همه ی تلاش شان را می کردند که در سه ماه آخر سال، کار یک سال را انجام دهند و قبول شوند. از طرفی می خواستم با رفتن به مدرسه، شرایط جدید برایشان عادی شود و کمتر احساس ناراحتی کنند. چند روز پیش از عید، مهران که حسابی نگران وضع ما بود، اسباب و اثاثیه ی خانه را به ماهشهر و از آنجا به چهل توت آورد. فقط تلویزیون مبله ی بزرگ زا نتوانست با خودش بیاورد. برای اینکه حوصله ی بچه ها سر نرود، از اصفهان یک تلویزیون کوچک خرید تا آنها را سرگرم کند. مهران کارمند آموزش و پرورش بود، ولی از اول جنگ به عنوان نیروی مردمی و بسیجی از شهر دفاع می کرد. او پسر بزرگم بود و خیلی در حق من و خواهرها و برادرهایش دل میسوزاند.
همه سعی می کردیم که با شرایط جدیدمان کنار بیاییم. زینب به مدرسه ی راهنمایی، نجمه رفت. او راحت تر از همه ی ما با محیط جدید کنار آمد. بلافاصله بعد از شروع درسش در آن مدرسه، فعالیتهایش را از سر گرفت. یک گروه نمایش راه انداخت و با دخترهای مدرسه تئاتر بازی می کرد. برای درسش هم خیلی زحمت کشید. توی سه ماه، خودش را به بقیه رساند و در خردادماه، مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت. شهلا و زینب با هم مدرسه می رفتند. زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیر می خرید و میخورد. خیلی آب انجیر دوست داشت.
در مدرسه ی زینب، دو تا دختر دانش آموز بودند که سال ها با هم دوست صمیمی بودند ولی در آن زمان با هم قهر کرده بودند. زینب که نسبت به هیچ چیز بی تفاوت نبود، با نامه نگاری، آن دو تا را به هم نزدیک کرد و بالاخره آشتی داد. او کمتر از سه ماه در آن مدرسه بود، ولی خیلی مورد علاقه ی بچه ها قرار گرفت.
ادامه دارد....
@GOOLLEYAS