هدایت شده از ایده ترفند | خانه داری 🏡
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 گناهی که خدا نمی بخشد!!!
🔸 حجت الاسلام قرائتی
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
👈 کانال مرگ و قیامت
🆔 @nademin
زرق و برق دنیا اسیرت نکند..
بین چراغانی ها
ماه 🌙 را گم نکنی....🙃💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭═◆💚◆═╮
@pnahj_ir
╰═◆💚◆═╯
کلیپ زیبای یاعلی، یا محول الاحوال✨
کاری از موسسه امیرالمومنین علیهالسلام
کاش میشد چو موج در دریا، گوهری غرق در صدف باشیم...
وقت تحویل سالهای جدید، کاش میشد که در نجف باشیم🙃💛
۱۹ ساعت تا پایان قرنی که بی امام زمان (عجالله تعالیفرجهالشریف) گذشت💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@GOOLLEYAS
🔵 دنیا به سمت حکومت جهانی امام عصر(💖عج)پیش می رود
🔸 این کانال شما را #بشارت به نزدیکی #ظهور 🌸 می دهد
🔹 اخبار ثانیه به ثانیه ظهور را از ما دریافت کنید
💠 به همراه هزاران مطلب از #روایات_هنگام_ظهور و #شخصیت_های_ظهور ، #مهدویت ، #فراماسونری، #صهیونیست، #بیوتروریسم ، 7#توطئه_های_جهانی_و_داخلی
#هنگام_ظهور ، #جنگ_نرم
@GOOLLEYAS
امروز هر کاری میکنی،
نام آخرین به خودش میگیرد
و فردا همه چیز اولین است... 🌸🍃
آخرین در سال ١٣٩٩ و اولین در سال ١۴٠٠
و این یعنی، تو شروع و فرصتی دوباره
برای درخشیدن داری✨
امروز قدری برای خودت وقت بگذار
به پالایش روحت بپرداز
ببین در سالی که گذشت
چقدر برای روح و روانت وقت گذاشتی⁉️
چقدر به کودک درونت اهمیت دادی⁉️
چقدر خندیدی و خوش بودی⁉️
🌸🍃🌸🍃🌸
امروز با خودت خلوت کن
کینه ها را دور بریز
همه را ببخش
خودت را ببخش
برای همه دعا کن🙏
و تصمیم بگیر که در سال جدید
بیشتر بخندی😊
بیشتر محبت کنی❤
بیشتر و بیشتر... 🌸🍃🌸
پیشاپیش عیدتون مبارک 🌹
@GOOLLEYAS
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | حاج قاسم سلیمانی: داروی درد من شهادت است...🌷
@GOOLLEYAS
5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسن راهدار پاسدار جانباز قطع نخاعی مدافع حرم اهل باغملک که چندسال پیش در سوریه تیر خورده و نخاعش آسیب دید، امروز با کمک کمربند تونست چند دقیقه ای سرپا وایسه و بچههاش از دیدن این لحظه اشک شوق میریزن...
چه قدر حاضری بگیری پدرت رو در همچین حالتی ببینی!؟
حضرت آقا فرمودند جانبازان شهدای زنده هستند و گاهی فضیلت جانبازان از شهدا بیشتر است💔
@GOOLLEYAS
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما آفریده شدهایم برایِ
خودِ خودِ خودِ خدا.. :))♥️°
و تنها یک راه برایِ
رسیدن به خدا وجود دارد☝️🏼°
#دیدار_با_خدا
#مبارزه_با_هوای_نفس
@GOOLLEYAS
#کارگاه_انصاف ۳۵
▫️نوع رفتاری که بعد از انتقال ما به برزخ، با ما خواهد شد؛
دقیقاً تابع نوع رفتار ما، با خودمان، و با دیگران، در دنیاست!
💢 اهل مدارا، انصاف، مهرورزی و... در دنیا، حتماً در برزخ مورد رحمت و مهر بالاتری قرار خواهند گرفت.
#استاد_شجاعی 🎤
@GOOLLEYAS
گل یاس
سرگذشت_واقعی شهیده_زینب_کمائی قسمت 7️⃣3️⃣ بیشتر مردم شاهین شهر مهاجر بودند. شرکت نفتی ها، از مسجد
✍️سرگذشت واقعی شهیده زینب کمائی
قسمت 8️⃣3️⃣
من نشستم و با هم نان و خرما و شیر خوردیم. همان شب زینب به همه ی ما گفت: از امشب به بعد، اسم من رسماً زینب است و هیچ کس حق ندارد مرا میترا صدا بزند. من و مادرم هم به خاطر تغییر اسمش به اش تبریک گفتیم. از آن شب به بعد، اگر بچه ها یا مادرم در خانه اشتباهی او را میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد. آن شب بعد از حرفهای عادی گفت: مامان، من دوست دارم مثل حضرت زهرا (س) در جوانی بمیرم. دوست ندارم پیر بشوم و بمیرم، یا آنقدر زنده بمانم که گناه کنم. آن شب زینب با اینکه از نیامدن دوستاهایش ناراحت بود، ولی خیالش راحت شد که تغییر اسمش را همه قبول کردیم و او دیگر میترا نبود؛ زینب بود. یعنی مثل زینب بود. بعد از چند ماه، هنوز به جو شاهین شهرعادت نکرده بودیم. هرهفته شب های جمعه من و مادرم و بچه ها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان می رفتیم. مرتب سر قبر حمید یوسفیان می رفتیم و مادر حمید را می دیدیم. آنها هنوز در محله ی دستگرد بودند. از وقتی به اصفهان رفته بودیم، قد زینب خیلی بلند شده بود. چادرش را تنگ می گرفت. کفش رِوِن پایش می کرد و تند تند راه می رفت. دبیرستان زینب از خانه فاصله داشت. من هر ماه پولی بابت کرایه ی ماشین به او می دادم که با تاکسی رفت و آمد کند، اما زینب پیاده به مدرسه می رفت و با پولش کتاب برای مجروحین میخرید و هفته ای یکی دو بار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا می رفت و کتاب ها را به مجروحین هدیه می کرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش آموزان پخش کرد تا آنها بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند؛ مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره ی حجاب پخش می کرد. آرزویم شده بود که زینب با پول هایش چیزی برای خودش بخرد. هر وقتی برای خرید لباس او را به بازار می بردم، ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب می کرد. خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. در اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب می کرد و می خرید. هروقت هم در خانه می گفتم: چه غذایی درست کنم؟ زینب می گفت: هر چیزی که ساده تر است و برای شما راحت تر است، درست کنید. یک شب یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد. مادرم و شهلا نیامدند. زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم، همراهم به عروسی آمد. آن روز زینب روزه بود. وقتی وارد خانه ی همسایه شدیم، هنوز اذان مغرب نشده بود. آنها با میوه و شیرینی از ما پذیرایی کردند. زینب از اول با من شرط کرد که جلوی میهمان ها طوری رفتار نکنم که آنها بفهمند زینب روزه است. من هم حرفی نزدم. وقت اذان که شد، زینب خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز وافطار به خانه رفت. یک شب که هوا خیلی سرد بود، متوجه شدم که زینب در جایش نیست. آرام بلند شدم و دنبالش گشتم. وقتی پیدایش نکردم، سراغ اتاق خالی رفتم. در را باز کر دیدم زینب تمام قد با چادر سقید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب است. اتاق آن قدر سرد بود که آدم لرزش می گرفت. منتظر ماندم تا نمازش تمام شد. می خواستم زینب را از آن اتاق سرد بیرون ببرم. تمام ترسم از این بود که زینب با آن جثه ی ضعیفش مریض شود. وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد، قبل از اینکه حرفی بزنم، با بغض به من نگاه کرد. دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نماز خواندن آنقدر لذت ببرد. به خاطر روح پاکی که داشت، خواب های قشنگی می دید. زینب با دلش زندگی می کرد. به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود.
او که علاقه مند به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی بود، در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه ی زنان شرکت می کرد. جامعه ی زنان در خیابان فردوسی قرار داشت. استاد کلاسی اخلاق زینب، آقای هویدافر بود.
ادامه دارد....
@GOOLLEYAS