🔰 تصویری که این روزها قابل تأمل است؛ دو تصویر در تاریخی نزدیک به هم... سیاستمداری که روزی دست راست خود را برای وطن داد و امروز دست چپ اش را سپر حمایت از تولید جوانان ایرانی کرد...
#واکسن_ایرانی
#افتخار_ملی
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😑حرفی که در دل ماند...
فرق میکند چه کسی رییس جمهور باشد...
☝شاید زمان این کلیپ گذشته باشه
ولی این قدر از خوبی ها کمتر حرف زدیم که متاسفانه بعضی وقتا فرق بین خوب و بد رو تشخیص نمیدیم
🔅تا به حال از خود پرسیدهاید دنیای بعد از ظهور با چه قوانینی اداره میشود؟
✳️دنیای بعد از ظهور دنیاییست که مردم حول محور امام معصوم از اموال مادی خود میگذرند.... مانند مناظری که در پیاده روی اربعین میبینیم.
✳️دنیای بعد از ظهور دنیاییست که حاکمان بخاطر منافع مادی جانِ مردم دنیا را به خطر نمیاندازند
✳️دنیای بعد از ظهور توسط تفکری اداره میشود که منفعت مادی در اولویتش قرار ندارد
✅امروز نمونهای از آموزههای این تفکر را دیدیم.... زمانی که رهبر انقلاب دستور داد روش ساخت واکسنِ برکت را بصورت عمومی اعلام کنند تا ملتهای دیگر هم از آن استفاده کنند.
🔹بیل گیتس در ۲۶ آوریل با ارائه فرمول واکسن به کشورهای فقیر مخالفت کرد.
🔸اما رهبر انقلاب دستور دادند اطلاعات واکسن کرونا برای نجات جهان منتشر شود.
✍ تفاوت نوع نگاه سیاستمداران اسلام و سیاست بازان آمریکایی به بشر در این دو دستور و تصویر مشهود است.
#واکسن_ایرانی
#باافتخار_ایرانی
#ایران_قوی
رهبر انقلاب در سخنان امروز :
حرکت آقای رئیسی در دو سال اخیر در قوه قضائیه مصداق حرکت جهادی شبانهروزی بود
🔹لازم است یک خدا قوّتی به جناب آقای رئیسی عرض بکنیم. ایشان در این دو سال و چند ماهی که مسئولیت قوهی قضائیه را داشتند حقاً زحمت کشیدند، تلاش کردند، کارهای خوبی انجام گرفت در این قوه و حرکت جناب آقای رئیسی در قوهی قضائیه مصداق همان چیزی بود که ما همیشه تکرار میکنیم؛[یعنی]حرکت جهادی، حرکت جهادی؛ یعنی جدی، شبانهروزی، پرتلاش، پرانگیزه، یک حرکت اینجوری بود بحمداللّه.
🔹آثار خوبی هم داشت و مهمترین اثر این حرکت همین بود که امید مردم به قوهی قضائیه را زنده کرد، احیاء کرد، مردم را به قوهی قضائیه خوش بین کرد.
🔹ما شکایتهای مردم را از دستگاههای مختلف دریافت میکنیم، خیلی تفاوت هست بین آن قبل از این دو سال و اندی با بعد از این دو سال و اندی در نظرات مردم. خیلی تفاوت هست. امید و اطمینان به قوه را زنده کرد.
🔹این سرمایهی اجتماعی است، این اعتماد مردم به دستگاههای فعال در جمهوری اسلامی یک سرمایهی بزرگ اجتماعی است. فارس
سهشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۸:۳۱
انتشار نامه سردار سلیمانی به فرزندش | هرگز نمیخواستم نظامی شوم
شهید قاسم سلیمانی در نامه خود به فرزندش که برای نخستین بار منتشر شده است، از چگونگی انتخاب شغل خود میگوید.
به گزارش همشهریآنلاین به نقل از ایسنا، در بخشی از این نامه آمده است: اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنــم؛ هرگز نمیخواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نمیآمد.
متن نامه شهید حاج قاسم سلیمانی به فرزندش به این شرح است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
آیا این آخرین سفر من است یا تقدیرم چیز دیگری است که هر چه باشد در رضایش راضیام. در این سفر برای تو مینویسم تا در دلتنگیهای بدون من یادگاری برایت باشد. شاید هم حرف به درد بخوری در آن یافتی که به کارت آید.
هر بار که ســفر را آغاز میکنم احساس میکنم دیگر نمیبینمتان. بارها در طول مســیر چهرههای پر از محبتتان را یکی یکی جلوی چشمانم مجسم کردهام و بارها قطرات اشکی به یادتان ریختهام. دلتنگتان شدهام، به خدا ســپردمتان. اگرچه کمتر فرصت ابراز محبت یافتهام و نتوانستم آن عشق درونی خودم را به شما برسانم.
اما عزیزم هرگز دیدهای کسی جلوی آینه خود را ببیند و به چشمان خود بگوید دوستتان دارم، کمتر اتفاق میافتد اما چشمانش برایش باارزشترینند. شما چشمان منید. چه بر زبان بیاورم و چه نیاورم برایم عزیزید. بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده این جان پایان نپذیرد و شما همیشه خواب خوف ببینید.
دخترم هر چه در این عالم فکر میکنم و کردهام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمیتوانم و این به دلیل علاقه من به نظامیگری نبوده و نیست. به دلیل شغل هم نبوده و نخواهد بود. به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است و نیست. نه دخترم، من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسئولیت، اصرار یا اجبار حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما.
من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است؛ یکی علم میآموزد و دیگری علم میآموزاند. یکی تجارت میکند کسی دیگر زراعت میکند و میلیونها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است.
من دیدم چه راهی را میبایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است، انتهای آنها کجاست، فرصت من چقدر است و اساساً مقصد من چیست. دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی میمانند و میروند. بعضیها چند سال برخیها ده سال اما کمتر کسی به یک صد سال میرسد. اما همه میروند و همه موقتند. دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براقشده و چند خانه و چند ماشین.
اما آنها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد. فکر کردم برای شــما زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهماید و ارزشمندید به طوری که اگر به شما درد برسد همه وجودم را درد فرا میگیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شــعلههای آتش میبینم. اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو میریزد. اما دیدم چگونه میتوانم حلال این خوف و نگرانیهایم باشم. دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گلهای وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست.
وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرتشــان مانع مرضهای صعبالعلاجشان شود و از در بستر افتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کردهام و راه او را.
اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنــم؛ هرگز نمیخواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نمیآمد. من کلمه زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمیخاست بر هیچ منصبی ترجیح نمیدهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوند باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گندهگویی است و بار خورجین را سنگین میکند.
عزیزم از خدا خواستم همه شریانهای وجودم را و همه مویرگهایم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتهام برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی میبینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم.
نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشتزده بیپناهی که هیچ ملجئی برایش نیست، برای آن زن بچه به سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است
میجنگم.
عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمیخوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم، شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی میکنید. چه کنم برای آن دختر بیپناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز... که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه میتوانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا ماندهام.
دخترم خیلی خستهام. سی سال است نخوابیدهام اما دیگر نمیخواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک میریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند. وقتی فکر میکنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظارهگر باشم؟ بیخیال باشم؟ تاجر باشم؟ نه من نمیتوانم اینگونه زندگی بکنم.
والسلام علیکم و رحمتالله»
این نامه ارزش دارد که بارها مطالعه شود!