#پروفایل🍁
#دخترانه🌈
#مذهبی✨
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت72 صبح که رها به کلینیک رسید، دلش هوای آیه را کرد. زن تنها ش
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت73
ارمیا روزها بود که کلافه بود؛ روزها بود که گمشده داشت؛ خوابهایش
کابوس بود. تمام خوابهایش آیه بود و کودکش... سیدمهدی بود و
لبخندش... وقتی داستان آن عملیات را شنید، خدایا... چطور توانست
دانسته برود؟! امروز قرار بود مراسم در ستاد فرماندهی برای شهدای
عملیات گرفته شود. از خانوادهی شهدا دعوت به عمل آمده بود؛ مقابل
جایگاه ایستاده بودند. همه با لباسهای یک دست... گروه موزیک
مینواخت و صدای سرود جمهوری اسلامی در فضا پیچید و پس از آن
نوای زیبایی به گوشها رسید: شهید... شهید... شهید... ای تجلی ایمان...
شهید... شهید...
شعر خوانده میشد و ارمیا نگاهش به حاج علی بود. آیه در میان زنان
بود... زنان سیاهپوش! نمیدانست کدامشان است اما حضور سیدمهدی
را حس میکرد. سیدمهدی انگار همه جا با آیهاش بود. همه جوان
بودند... بچههای کوچکی دورشان را احاطه کرده بودند. تا جایی که
میدانست همهشان دو سه بچه داشتند، بچههایی که تا همیشه محروم
از پدر شدند...
مراسم برگزار شد و لوحهای تقدیر بزرگی که آماده شده بود را به دست
فرزند و یا همسر شهید میدادند. نام سیدمهدی علوی را که گفتند، زنی از
روی صندلی بلند شد. صاف قدم برمیداشت! یکنواخت راه میرفت، انگار
آیه هم یک ارتشی شده بود؛ شاید اینهمه سال همنفسی با یک ارتشی
سبب شده بود اینگونه به رخ بکشد اقتدار خانوادهی شهدای ایران را!
آیه مقابل رئیس عقیدتی سیاسی ارتش ایستاد، لوح را به دست آیه داد.
آیه دست دراز کرد و لوح را گرفت:
_ممنون!
سخت بود... فرمانده حرف میزد و آیه به گمشدهاش فکر میکرد... جای
تو اینجاست، اینجا که جای من نیست مَرد!
آنقدر محو خاطراتش بود که مکان و زمان را گم کرد. حرفها تمام شده
بود و آیه هنوز عکسالعملی نشان نداده بود:
_خانم علوی... خانم علوی!
صدای فرمانده نیروی زمینی بود. آیه به خود آمد و نگاهش هشیار شد:
_ببخشید.
-حالتون خوبه؟
آیه لبخند تلخی زد:
_خوب؟ معنای خوب رو گُم کردم.
آیه راه رفته را برگشت... برگشت و رفت... رفت و جا گذاشت نگاه مَردی
که نگاهش غمگین بود.
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت73 ارمیا روزها بود که کلافه بود؛ روزها بود که گمشده داشت؛ خو
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت74
روز بعد همکاران سیدمهدی برای تسلیت به خانه آمدند. ارمیا هم با آنان
همراه شد. تا چند روزِ قبل زیاد با کسی دمخور نمیشد. رفت و آمدی با
کسی نداشت. در مراسم تشییع هیچیک از همکارانش نبود. "چه کردهای
با این مَرد سید؟"
تمام کسانی که آمده بودند، در عملیات آخر همراه او بودند و تازه به
کشور بازگشته بودند. هنوز گَردِ سفر از تن پاک نکرده بودند که دیدار
خانوادهی شهدای رفتند.
آیه کنار فخرالسادات نشسته بود. سیدمحمد پذیرایی میکرد با حلوا و
خرما... حاج علی از مهمانها تشکر میکرد، از مَردانی که هنوز خانوادهی
خود را هم ندیده بودند و به دیدار آمدند...
_شما تو عملیات با هم بودید؟
باوی که فرمانده عملیات آن روز بود، جواب داد: _بله؛ برای یه عملیات
آماده شدیم و وارد سوریه شدیم. یه حمله همه جانبه بود که منطقهی
بزرگی رو از داعش پس گرفتیم، برای پیشروی بیشتر و عملیات بعدی
آماده میشدن. ما بودیم و بچههایی که شهید شدن. سر جمع چهل نفر
هم نمیشدیم، برای حفاظت از منطقه مونده بودیم. جایی که گرفته بودیم
منطقهی مهمی بود... هم برای ما هم برای داعش! حملهی شدیدی به ما
شد. درخواست نیروی کمکی کردیم، یه ارتش مقابل ما چهل نفر صف
کشیده بود. یازده ساعت درگیری داشتیم تا نیروهای کمکی میرسن. روز
سختی بود، قبل از رسیدن نیروهای کمکی بود که سیدمهدی تیر خورد. یه
تیر خورد تو پهلوش... اون لحظه نزدیک من بود، فقط شنیدم که گفت یا
زهرا! نگاهش کردم دیدم از پهلوش داره خون میاد. دستمال گردنشو
برداشت و زخمشو بست. وضعیت خطرناکی بود، میدونست یه نفر هم
توی این شرایط خیلیه! آرپیچی رو برداشت... بایستادن براش سخت بود
اما تا رسیدن بچهها کنارمون مقاومت کرد. وقتی بچهها رسیدن، افتاد رو
زمین، رفتم کنارش... سخت حرف میزد. گفت میخواد یه چیزی به
همسرش بگه، ازم خواست ازش فیلم بگیرم. گفت سه روزه نتونسته بهش
زنگ بزنه؛ با گوشیم ازش فیلم گرفتم. لحظههای آخر هم ذکر یا زهرا
)س( روی لباش بود.
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
💢با دو لایه پارچه میتوان بهراحتی یک ماسک مناسب دوخت
🔸من میتوانم با نخوسوزن، سلامت خانوادهام را حفظ کنم.
#کرونا
#من_ماسک_میزنم
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
انتخاب با شماست؛ فاصلهی مرگ و زندگی را ببینید
من ماسک میزنم برای سلامتی تو
تو ماسک بزن برای سلامتی ما
#من_ماسک_میزنم
#کرونا
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#شهدا🌱
بخشی از وصیت نامه:
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و #شیعه هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق #ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوری هاست و جز با فداشدن محقق نمیشود حقیقتاً.
نمیخواهم حرفهای آرمانگرایانه بزنم یا غیرواقعی صحبت کنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفته ایم. هم من، هم تو بحمدالله. خدا را باید به خاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم.
الآن که این نامه را مینویسم، شب قدر است و شب شهادت حیدر کرار (ع) و در فضای ملکوتی بین الحرمین دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم زینب کبری (س) و خانم رقیه (س) هستم. بارگاه ملکوتی سه ساله امام حسین (ع) چقدر غریب است؛ در محل یهودیها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابیهای وحشی و آدمکش.
#شهید_بیضایی✨
#خاطرات_شهدا🥀
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#شهدا🌱
کینه داعشیها از انگشتری نام حضرت زهرا (س)
حضرت زهرا (س) را خیلی دوست داشت. انگشتری داشت که روی نگینش نوشته بود: «یا فاطمه الزهرا» موقعی که میخواست برود سوریه، بهش گفتم: «مامان این رو دستت نکن. این داعشیها کینه زیادی از حضرت زهرا (س) دارند. اگر دستشون بیفتی تمام عقدههاشون رو سرت خالی میکنن.» این را گفتم انگار مصممتر شد. گفت: «حالا که اینجوریه پس حتما میپوشم. میخوام حرصشان را دربیاورم.» محسن را که شهید کردند و عکسهای سرش را منتشر کردند، انگشتری دستش نبود! داعشیها آن را درآورده بودند. نمیدانم وقتی نگین «یا فاطمه الزهرا» را دیده بودند چه آتشی گرفته بودند و چه آتش کینهای را بر سر محسن خالی کرده بودند.
#شهید_حججی🥀
#خاطرات_شهدا✨
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رعایت_کنیم😷👌🏻
‼️از زبان یک سرپرستار 😓
کسایی که رعایت نمی کنند حتما ببینند شاید یکم وجدان درد بگیرن 🥺😞
#من_ماسک_میزنم 😷
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️