#شهدا🌱
کینه داعشیها از انگشتری نام حضرت زهرا (س)
حضرت زهرا (س) را خیلی دوست داشت. انگشتری داشت که روی نگینش نوشته بود: «یا فاطمه الزهرا» موقعی که میخواست برود سوریه، بهش گفتم: «مامان این رو دستت نکن. این داعشیها کینه زیادی از حضرت زهرا (س) دارند. اگر دستشون بیفتی تمام عقدههاشون رو سرت خالی میکنن.» این را گفتم انگار مصممتر شد. گفت: «حالا که اینجوریه پس حتما میپوشم. میخوام حرصشان را دربیاورم.» محسن را که شهید کردند و عکسهای سرش را منتشر کردند، انگشتری دستش نبود! داعشیها آن را درآورده بودند. نمیدانم وقتی نگین «یا فاطمه الزهرا» را دیده بودند چه آتشی گرفته بودند و چه آتش کینهای را بر سر محسن خالی کرده بودند.
#شهید_حججی🥀
#خاطرات_شهدا✨
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رعایت_کنیم😷👌🏻
‼️از زبان یک سرپرستار 😓
کسایی که رعایت نمی کنند حتما ببینند شاید یکم وجدان درد بگیرن 🥺😞
#من_ماسک_میزنم 😷
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ موج دوم کرونا
#من_ماسک_میزنم
#کرونا_تمام_نشده
1
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#پروفایل🍁
#پسرانه🏵
#مذهبی✨
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#پروفایل🍁
#دخترانه🌈
#مذهبی✨
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#پروفایل🍁
#عاشقانه_دونفره💑
#مذهبی✨
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#پروفایل🍁
#سرداردلها...💚
#مذهبی✨
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#پس_زمینه🌼
#امام_زمان ...💚
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت74 روز بعد همکاران سیدمهدی برای تسلیت به خانه آمدند. ارمیا ه
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت75
سرش را پایین انداخت و اشک ریخت. درد دارد همرزمت جلوی
چشمانت جان دهد...
آیه لبخند زد"یعنی میتونم ببینمت مَردِ من؟"...
_الان همراهتون هست؟ میتونم ببینمش؟
نگاه متعجب همه به لبخند آیه بود. چه میدانستند از آیه؟ چه
میدانستند که دیدن آخرین لحظه های مَردش هم لذتبخش است؛ آخر
قرارشان بود که همیشه با هم باشند؛ قرارشان بود که لحظهی آخر هم با
هم باشند. "چه خوب یادت بود مَرد! چه خوب به عَهدت وفا کردی!"
_بله.
گوشیاش را از جیبش درآورد و فیلم را آورد. آیه خودش بلند شد و گوشی
را از آقای باوی گرفت، وقتی نشست، فیلم را پخش کرد.
مَردش رنگ بر چهره نداشت. صورتش پر از گرد و خاک بود... لبهایش
خشک و ترک خورده بود. "برایت بمیرم مَرد! چقدر درد داری که رنگ
زندگی از چشمانت رفته است؟"
لبهایش را به سختی تکان داد:
_سلام بانو! قرارمون بود که تا لحظه آخر با هم باشیم، انگار لحظههای
آخره! به آرزوم رسیدم و مثل بابام شدم... دعا کن که به مقام شهادت
برسم... نمیدونم خدا قبولم میکنه یا نه! ببخش بانو... ببخش که تنها
موندی! ببخش که بارِ زندگی رو روی شونههای تو گذاشتم...
سرفه کرد. چندبار پشتِ سرِ هم:
_... تو بلدی روی پای خودت بایستی! نگرانی من تنهاییته! نگرانی من،
بیهمنفس شدنته! آیه... زندگی کن... بهخاطر من... بهخاطر دخترمون...
زندگی کن! حلالم کن اگه بهت بد کردم...
به سرفه افتاد. یا زهرا یا زهرا )س( ذکر لبهایش بود تا برق چشمهایش
به خاموشی گرایید.
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت75 سرش را پایین انداخت و اشک ریخت. درد دارد همرزمت جلوی چشما
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت76
آیه اشکهایش را پاک کرد. دوباره فیلم را نگاه کرد. فیلم را که در
گوشیاش ریخت، تشکر کرد. ارمیا متاثر شده بود... برای خودش متأسف
بود که سالها با او همکار بود و هرگز پا پیش نگذاشته بود برای دوستی!
این مَرد لایق بهترین زندگی بود. این مَرد قلبش به وسعت دنیا بود!
نیمههای شب بود و ارمیا هنوز در خیابان قدم میزد. "آه سید... سید...
سید! چه کردی با این جماعت! کجایی سید؟ خوب شد رفتی و ندیدی
زنت روی خاک قبرت افتاد! خوب شد نبودی و ندیدی آیهات شکست!
خوب شد نبودی ببینی زنت زانوی غم بغل گرفت! آه سید... رنگ پریدهی
آیهات را ندیدی؟ آن لحظه که لحظهی جان کندنت را برایش به تصویر
کشیدی یادت به قول قرار آخرت بود و یادت نبود آیهات میشکند؟ یادت
بود به قرارهایت اما یادت نبود آیهات میمیرد؟ آیهات رنگ بر رخ
نداشت! آیهات گویی بالای سرت بود که عاشقانه نگاه در چشمانت
میانداخت و صورتت را می کاوید! سید... سید... سید! چه کردی با
آیهات! چه کردی با دخترکت! چه کردی با من! من که چند روز است
زندگیات را دیدهام، همسرت را دیدهام، تو را دیدهام، از فریادهای
خاموش همسرت جان دادم! تو که همه چیز داشتی! چرا رفتی؟ چرا
درکت نمیکنم؟ چرا تو و زنت را نمیفهمم؟ چرا حرفهایش را نمیفهمم؟
اصلا تو چه دیدی که بیتاب مَرگ شدی؟ چه دیدی که از آیهات گذشتی؟
چه گفتی که از تو گذشت! آیهات چه میداند که من عاجز شدهام از درک
آن؟ چه دیدی که دنیایی را رها کردی که من با همهی نداشتههایم
دودستی به آن چسبیدهام!"
"این چه داستانیه؟ این چه داستانیه که منو توش انداختید؟ چرا من باید
تو ماشین پدرزن تو بشینم!؟"کار و زندگیاش بههم خورده بود. روزهایش را گم کرده بود. گاهی تا اذان
صبح بیدار بود و به سجادهس مسیح نگاه میکرد. گاهی قرآن روی
طاقچهی یوسف را نگاه میکرد. نمیدانست چه میخواهد اما چیزی او را
به سمت خود میکشید. خودش را روی نقطهی صفر میدید و سیدمهدی
را روی نقطهی صد! سیدمهدی شده بود درد و درمانش! شده بود
گمشدهی این سالهایش... شده بود برادر! "تو که سالها کنارم بودی و
نگاهم نکردی! شاید هم این من بودم که از تو رو برگرداندم! و تو از روزی
که رفتی مرا به سمت خود کشیدی! درست از روزی که رفتی، دنیایم را
عوض کردی! منی که از جنس تو و آیهات فراری بودم، منی که از جنس
تو نبودم، از دنیای تو نبودم! سید... سید... سید! تو لبخند خدا را داشتی
سید! تو نگاه خدا را داشتی! مثل آیهات! آیهای که شیبه لبخند خداست!"
به خانه که رسید، مسیح و یوسف در خواب بودند. در جایش دراز کشید.
اذان صبح را میگفتند که از خواب پرید. لبخند زد... سیدمهدی با او حرف
زده بود. خدا معجزه کرده بود. ارمیا دوباره متولد شد...
*****************************************************
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️