❗️حق با علی (ع)است.
🌟پیامبر خدا صلى الله عليه و آله:
💠عليٌّ مَع الحقِّ و الحقُّ مَع عليٍّ، يَدورُ حَيثُما دارَ.
❇️على با حق و حق با على است و بر محور او مى گردد
📚شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: ج2،ص297
#حدیث_روز
✨🍃✨🍃
🔴 شق القمر معجزه بزرگ پیامبر
📍اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ
وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ
(سوره قمر آیات ۱و۲)
📍ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ ، ﻭ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺷﻜﺎﻓﺖ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍی ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ، ﺭﻭﻱ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﮔﻮﻳﻨﺪ : [ ﺍﻳﻦ ] ﺟﺎﺩﻭیی همیشگی ﺍﺳﺖ .✳✳✳
📍ﮔﺮﭼﻪ ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻧﻈﺮﺍﻥ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺭﺍ ﻃﻮﺭﻯ ﺗﻮﺟﻴﻪ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﻳﻚ ﺧﺎﺭﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﺩ، ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ: ﺁﻳﻪ ﻓﻮﻕ ﺍﺯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﺒﺮ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ، ﻭ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ" ﺍﺷﺮﺍﻁ ﺳﺎﻋﺖ" ﻳﻌﻨﻰ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﻰ ﻗﺮﺍﺋﻦ ﻣﺘﻌﺪﺩﻯ ﺩﺭ ﺁﻳﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺗﺎﻛﻴﺪ ﺑﺮ ﻭﻗﻮﻉ ﻳﻚ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺫﻛﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ" ﻓﻌﻞ ﻣﺎﺿﻰ" ﻛﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ" ﺷﻖ ﺍﻟﻘﻤﺮ" ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﻧﺰﺩﻳﻜﻰ ﺭﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﺑﺎ ﻇﻬﻮﺭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺰ ﺗﺤﻘﻖ ﻳﺎﻓﺘﻪ✴✴✴
#کلام_وحی
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
←بسم لله القاصم الجبارین→ سلام رفقا☺️🌱 ° ° میخوایم با کمک شما بچه شیعه ها ی گل یه کاری به منا
سلام .
نظرات خودتون رو درباره عید غدیر برامون بفرستید .
قراره جایزه هم داشته باشیم . از نظر معنوی .😍
اگر کاری مد نظرتون هست که بشه تا عید غدیر انجام داد . حتما برامون به آدرس درج شده بفرستید .
نکنه جا بمونید ...!
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
←بسم لله القاصم الجبارین→ سلام رفقا☺️🌱 ° ° میخوایم با کمک شما بچه شیعه ها ی گل یه کاری به منا
❤️ چهل پیشنهاد برای اینکه همه در تبلیغ غدیر شریک باشیم
🔸1- یک خانواده می تواند با دیدار از اقوام و سادات مبلّغ غدیر باشد.
🔸2- یک کاسب می تواند با تخفیف ویژه در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸3- یک راننده تاکسی می تواند با پذیرایی شکلات در ماشینش مبلّغ غدیر باشد.
🔸4- یک مادر بزرگ می تواند با گفتن قصه های غدیری برای نوه هایش مبلّغ غدیر باشد.
🔸5- یک امام جماعت مسجد می تواند با صحبت پیرامون غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸6- یک نمازگزار مسجد می تواند با پذیرایی از نمازگزاران مبلّغ غدیر باشد.
🔸7- یک مادر می تواند با آماده کردن بهترین لباس های فرزندانش در غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸8- یک مادر می تواند با پختن غذای مورد علاقه فرزندانش در غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸9- یک مادر می تواند با پخش سرودهای شاد در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸10- یک مادر می تواند با گذشتن از خطاهای فرزندش به مناسبت غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸11- یک پدر می تواند با تهیه هدیه برای فرزندانش مبلّغ غدیر باشد.
🔸12- یک پدر بزرگ می تواند با ارسال پیام برای نوه هایش مبلّغ غدیر باشد.
🔸13- یک مادربزرگ می تواند با دادن نذری در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸14- یک دانش آموز می تواند با تزئین کلاس مدرسه اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸15- یک دانشجو می تواند با هدیه کتاب و سی دی مرتبط با غدیر به اساتید و دوستان و نزدیکانش مبلّغ غدیر باشد.
🔸16- یک معلم می تواند با برگزاری مسابقات مرتبط با غدیر در کلاسش مبلّغ غدیر باشد.
🔸17- یک مدیرِ مدرسه می تواند با مسابقه تزئینات بین کلاس ها مبلّغ غدیر باشد.
🔸18- یک پدر می تواند با تهیه هدیه برای فرزندانش در روز غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸19- یک دانش آموز می تواند با تهیه روزنامه دیواری با موضوع غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸20- یک دانش آموزمی تواند با آماده کردن دکلمه و قرائت در مجالس مبلّغ غدیر باشد.
🔸21- یک استادِ دانشگاه می تواند با اختصاص دادن بخشی از کلاسش به غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸22- یک هیأت می تواند با برگزاری مراسم جشن با شکوه مبلّغ غدیر باشد.
🔸23- یک هیأت می تواند با دیدار از سالمندان و اهداء هدیه مبلّغ غدیر باشد.
🔸24- یک هیأت می تواند با ایجاد ایستگاه صلواتی مبلّغ غدیر باشد.
🔸25- یک دانش آموز می تواند با توزیع یک پاکت شکلات مبلّغ غدیر باشد.
🔸26- یک پدر می تواند با خرید لباسِ نو برای خانواده اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸27- یک دانش آموز می تواند با اجرای مصاحبه با موضوع غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸28- یک فرد می تواند با عیدی روز غدیر به رفتگر محله اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸29- یک فرد می تواند با دادن هدیه به همسایگان محله اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸30- یک فرد می تواند با پخش یک جعبه شیرینی میان همسایه ها مبلغ غدیر باشد.
🔸31- یک فرد می تواند با تزئین ماشینِ خود در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸32- یک فرد می تواند با تزئین درب منزل یا آپارتمان خود مبلّغ غدیر باشد.
🔸33- یک فرد می تواند با دیدار از بیماران در بیمارستان در روز غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸34- یک فرد می تواند با ترویج آداب غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸35- یک فرد می تواند تهیه و گردآوری جدول با موضوع غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸36- یک فرد می تواند با طراحی کارت پستال با موضوع غدیر و پیام آن مبلّغ غدیر باشد.
🔸37- یک فرد می تواند با ترویج فرهنگ عیدی دادن میان اقوام مبلّغ غدیر باشد.
🔸38- یک مادر می تواند با پخش سرودهای غدیری در منزل مبلّغ غدیر باشد.
🔸39- یک فرد می تواند با یک لبخند و شادباش غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸40- یک فرد می تواند با خواندن خطبه برادری میان دوستانش مبلّغ غدیر باشد.
و کار های دیگر👉
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
💠🍃💠🍃💠
احترام کردن سادات✳️✳️✳️
یک بار با هم می خواستیم برویم جلسه،
پشت در اتاق که رسیدیم،
طبق معمول مرا فرستاد جلو و گفت: بفرما.
نرفتم تو.
بهش گفتم: اول شما برو.
لبخندی زد و گفت:
تو که می دونی من جلوتر از سید،
جایی وارد نمی شم.
به اعتراض گفتم: حاج آقا این جا دیگه
خوبیت نداره که من اول برم!
گفت: برای چی؟
گفتم: ناسلامتی شما فرمانده هستی،
این جا هم که جبهه هست و بالاخره
باید ابهت و پرستیژ فرماندهی حفظ بشه.
مکثی کردم و زود ادامه دادم:
این که من جلوتر برم،
پرستیژ شما رو پایین می آره.
خندید و گفت: اون پرستیژی که
می خواد با بی احترامی به سادات باشه،
می خوام اصلاً نباشه!
🌹شهید
عبدالحسین
برونسی🕊
#خاڪهای_نرم_ڪوشک📕
#از_شهدا_بیاموزیم 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت102 سه ماه گذشته بود. سه ماه از حرفهای ارمیا با حاج علی و آیه
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت103
صدرا میان افکارش وارد شد:
_به حاج علی زنگ زدم، گفت الان راه میافتن.
ارمیا: خوبه! غریبی براشون اوضاع رو سختتر میکنه!
صدرا: من نگرانِ بعد از به دنیا اومدن بچهام!
ارمیا: منم همینطور، لحظهای که بچه رو بهش بدن و همسرش نباشه
بیشتر عذاب میکشه!
صدرا: خدا خودش رحم کنه؛ از خودت بگو، کجا بودی؟
ارمیا: برای ماموریت رفته بودیم سوریه!
صدرا: سوریه؟! برای چی؟
ارمیا: همه برای چی میرن؟
صدرا: باورم نمیشه!
ارمیا: راهیه که سید مهدی و زنش جلوم گذاشتن!
صدرا: اونجا چه خبر بود؟
ارمیا: میخوای چه خبری باشه؟ جنگ و مرگ و خاک و خون! راستی...
آیه خانم کسی رو ندارن؟ هیچوقت ندیدم کسی دور و برشون باشه جز
رها خانم!
صدرا: منم تو این سه چهار ماه کسی رو جز پدرش و مادرشوهرش و
سیدمحمد ندیدم، یه روز از رها پرسیدم! این دختر عجیب تنهاست ارمیا!
رها میگفت مادر آیه خانم مادرشو چند سال پیش از دست داد، یه برادر
داشته که چهار ساله بوده تو یه تصادف عجیب میمیره! مثل اینکه
میخواستن برن مسافرت. آیه خانم و برادرش تو کوچه کنار ماشین بودن
که مادرشون صداش میزنه. همون لحظه حاج علی میخواسته ماشین رو
جابهجا کنه. ماشین که روشن میشه برادرش میدوئه بره پیش پدرش،
حاج علی که داشته دنده عقب میرفته، نمیبینه و برادر آیه خانم تو اون
حادثه میمیره! همسر حاج علی هم که افسرده میشه و مجبور به عوض
کردن خونه میشن! بعد از فوت همسرش هم خونه رو فروخته و یه خونه
کوچیکتر گرفته و باقی پولشو داد به دامادش که بتونه خونهی بهتری
کرایه کنه!
ارمیا: روز اولی که خونهشون رو دیدم فکر کردم بچه پولدار بوده، همهش
اشتباه فکر کردم!
صدرا: همه اشتباه میکنن.
ارمیا: تو که زندگینامهی خانوادهش رو درآوردی، نفهمیدی عمویی،
عمهای، خالهای، داییای چیزی نداره؟
صدرا ابرو بالا انداخت:
_نکنه قصد ازدواج داری؟
لحنش شوخ بود و لبخند بدجنسی روی لبانش بود. ارمیا هم ادامه داد:
_قصد ازدواج دارم، مورد خوبی داری؟
صدرا: متاسفانه مادر آیه خانم یه دونه دختر بوده و دخترخالهای در کار
نیست! از طرف پدر هم که دوتا عمو داشته که تو جنگ شهید شدن و
اصلا زن نداشتن که دختری داشته باشن، روی فامیلای آیه خانم حساب
نکن!
ارمیا: رو فامیلای تو چی؟
صدرا آه کشید. هنوز زخمی که معصومه زد، درد داشت:
_فامیل من لیاقت نداره!
ارمیا: چرا پکر شدی؟
صدرا: زن داداشم با برادر رها ازدواج کرد!
ارمیا ابرو در هم کشید. مقداری حساب کتاب کرد و گفت:
_متاسفم!
صدرا: هزار بار بهش گفتم برادرِ من، پای شریک و رفیق رو به خونه
زندگیت باز نکن! رفت و آمد حدی داره، لااقل طرف رو بشناس و
زندگیت رو بپا! با کسی رفت و آمد کن که چشمش پاک باشه و پی
ناموست نباشه، هرچی رها پاک و نجیب و بیآلایش و با ایمانه، رامین
بویی از آدمیت نبرده! گاهی نمیتونم باور کنم خواهر برادرن!
ارمیا: شاید چون رها خانم کسی مثل آیه خانم رو کنارش داشت.
صدرا: آره! دوست میتونه زندگیها رو زیر و رو کنه!
ارمیا به دوستی خود با مردی اندیشید که بعد از مرگش سر دوستی را با
او باز کرده بود. چقدر دوست خوبی بود سید مهدی! چیزی مثل آیه و
رها! ارمیا را از مرداب زندگی گذشتهاش بیرون کشید و دریا را به همه
وسعت و عظمتش پیش رویش گشود.
***********************************************
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت103 صدرا میان افکارش وارد شد: _به حاج علی زنگ زدم، گفت الان ر
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت104
آیه به سختی چشم باز کرد. به سختی لب زد: مهدی!
صدای رها را شنید:
_آیه... آیه جان! خوبی عزیزم؟
آیه پلک زد تا تاری دیدش کم شود:
_بچه؟
لبخندِ رها زیبا بود:
_یه دختر کوچولوی جیغ جیغو داری! یهکم از پسرِ من یاد نگرفت که...
پسر دارم آروم، متین! دختر تو جغجغهست؛ اصلا برای پسرم نمیگیرمش!
آیه: کی میارنش؟
رها: منتظرن تو بیدار بشی که جغجغه رو تحویلت بدن، دخترت رو مُخ
همه رفته!
صدای در آمد. حاج علی و فخرالسادات، محمد، صدرا، ارمیا وارد شدند. با
دسته گُل و شیرینی! سخت جای تو خالیست مَرد... چرا نیستی!
آیه که تازه به سختی نشسته بود و رها چادر گلدارش را روی سرش
گذاشته بود. با بیحالی جواب تبریکها را میداد. مادر شوهرش گریه
میکرد، جایت خالیست مرد... خیلی خالیست.
صدای گریهی نوزادی آمد و دقایقی بعد پرستار با دخترکِ آیه آمد.
رها: دیدید گفتم جغجغهست؟ صداش قبل از خودش میاد وروجک!
همه سعی داشتند جو را عوض کنند!
صدرا: رها جان قول پسر ما رو ندیا! بچه بیچارهم دو روزه کَر میشه!
حاج علی: حالا کی به تو دختر میده؟ همین دختر بیچاره حیف شد، بسه
دیگه!
صدرا: داشتیم حاجی؟
حاج علی: فعلا که داریم!
سیدمحمد: ای قربون دهنت حاجی! حالا فکر میکنه پسر خودش چیه،
خوبه همین یک ماه پیش دیدمش! پسرهی تنبل همهش یا خوابه یا
خمارِ خوابه... از خوابم که بیدار میشه هی خمیازه میکشه... انگار
معتاده!
صدای خنده در اتاق پیچید. طولی نکشید که خندهها جمع شد و آیه لب
زد:
_بابا...
حاج علی: جان بابا؟
آیه بغض کرد:
_زیر گوش دخترکم اذان میگی؟ دخترکم بابا نداره!
فخرالسادات هقهقش بلند شد. رها رو برگرداند که آیه اشکش را نبیند.
چیزی میان گلوی ارمیا بالا و پایین میشد.
حاج علی زیر گوش دخترک اذان گفت و ارمیا نگاهش را به صورتش
دوخت"چقدر شیرینی دختر سید مهدی!" نتوانست تحمل کند، بغض
گلویش را گرفته بود. از اتاق آرام و بیصدا خارج شد.
وقتی اذان را گفت، صدرا سعی کرد جو را عوض کند:
_حالا اسم این جغجغه خانم چی هست؟
آیه: به دخترم نگید جغجغه، گناه داره! اسمش زینبه!
فخرالسادات: عاشق دخترش بود. اینقدر دوستش داشت که انگار سالها
با این بچه زندگی کرده، چه آرزوها داشت برای دخترش!
فخرالسادات نگاهی به افراد اتاق کرد و گفت:
_شبیه مادرشه، مهدی همهش میگفت دخترم باید شبیه مادرش باشه!
وقت ملاقات تمام شد و همه رفتند، قرار بود رها پیش آیه بماند. رها برای
بدرقهشان رفت و وقتی برگشت، نفس نفس میزد.
آیه: چی شده چرا دویدی؟
رها: باورت نمیشه چی شنیدم!
آیه: مگه چی شنیدی؟
رها: داشتم میرفتم که دیدم حاج خانم، آقا ارمیا رو کشید کنار و یه چیزی
بهش گفت. نشنیدم چی گفت اما آخرش که داشت میرفت گفت تو مثل
مَهدیِ منی! ارمیا هم رو زانو نشست و چادر حاج خانم رو بوسید!
آیه: گوش وایستادی؟
رها: نه... داشتم از کنارشون رد میشدم! اونا هم بلند حرف میزدن!
همهی حرفاشونو که نشنیدم!
آیه: حالا کی مرخص میشم؟
رها: حالا استراحت کن، تا فردا!
*************************************************
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
لطفا نظرات خودتون رو به صورت ناشناس برامون بفرستین
🎉{https://harfeto.timefriend.net/176937618 }🎊
برای رسیدن سریع به قسمت های رمان #از_روزی_که_رفتی به کانال زیر وارد شده و روی لینک دلخواه کلیک کنید .
🌸{https://eitaa.com/joinchat/896335929C2880ca8e81 }🌸
⚜حجاب لاکچری باطعم #اینستاگرام⚜
🔰سر صحبتم با محجبه ها و بچه های مذهبی هست که تو فضای مجازی با حجاب و سفرهای زیارتی و هر کار دیگه ای به اصطلاح تبلیغ دین می کنن👇👇
🔹وقتی اسلام را گره زدیم به یک روسری، باید فکر افتادن آن هم باشیم!
🔹اگر اسلام را گره زدیم به شوی همسرداری، باید فکر زمان طلاق هم باشیم!
🔹اگر اسلام را گره زدیم به ریش و عمامه، به فکر خلوتهای بی ریش و عمامه هم باید باشیم!
🔹 من #نماز میخوانم، من #قرآن میخوانم، من #مذهبی هستم، من کربلا رفتم، خب خدا رو شکر ... چه دردی درمان میکند که این را جار بزنم و بکوبم بر سر دیگران؟
خب شمر هم کربلا رفته، قرآن و نماز خوانده، خانمش هم حتما #حجاب داشته است. خب که چی؟
🔹به جای فخر فروشی کاش خودمان را متهم بدانیم، همیشه جاده را لغزنده بدانیم، همیشه پناه ببریم به خدا و به این فکر کنیم که فردا ممکن است روسری ما بیافتد!
✅ نگاه نکنید به طول رکوع، نگاه کنید به صدق و امانتداری ... (امام صادق ع)
✅راه تبلیغ حجاب و نماز و کربلا این است که انسان صادق و پاک و امانتداری باشیم، نه اینکه #فخر بفروشیم به عالم ...
#صدرالساداتی
#پویش_حجاب_فاطمے #محجبه