🔴خاطره ای از مذاکره موفق من با قلدر محله!
🔻تو محله ی ما یه شخص قلدر و معتاد هست که اهل محل خیلی ازش حساب می برن🤔
🔻هفته پیش یه دفعه اومد جلوی در خونمون و به من گفت: تو محل شایعه شده شما توی خونتون "مواد"!! نیگر میدارین... همه محله معترضن!!
گفتم: ما؟! و مواد مخدر؟ کدوم مردم معترضن؟
گفت: اگه راست میگی باید بزارید بیام خونتونو چک کنم.
گفتم: باشه این حرف "عاقلانه" ای است.ـ. از قدیم گفتن "آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک؟!"
****
🔹یه روز که بابام نبود اومد خونمونو دقیق علمی، اول نقشه خونه گرفت و خونمون گشت و بعدش گفت:
"فعلا که یه جور قایم کردین که چیزی پیدا نشد!!
اما اگه می خوای خانوادتو تو کوچه با چک و لگد له نکنم باید قول بدی به حرفام گوش بدی"
منم برای حفظ امنیت خانواده تصمیم گرفتم باهاش کنار بیام
****
🔹چند شب پیش فهیمدم اومده خونمون دزدی و راست رفته بود سراغ طلاهای مامان
فرداش رفتم بهش گفتم برای چی این کارو کردی ؟
گفت این مجازات مواد فروشیه!!!!
گفتم تو که دیدی مواد نبود!
گفت "آره ظاهرا نبود ولی دوباره شایعه شده تو محله که شما دارید به کارتون ادامه میدید! من که نمی تونم نسبت به سلامت جوونا بی تفاوت باشم!!"
گفتم: "حالا چیکار کنیم؟"
گفت: باید بشینیم یه بار دیگه حسابی صحبت کنیم
گفتم: "باشه، صحبت و گفتگو همیشه خوبه"
****
🔹عصرش اومد با هم صحبت کردیم
گفت: باید اون صندوقچه کهنه توی زیر زمینو و قالی دستبافت اتاق پشتی رو برام هدیه بیاری
گفتم باشه ولی دیگه تمومه؟
گفت:"تموم تمومه"
خوشحال شدم که بالاخره یک تهدید بزرگ رو از سر خونه برداشتم....
*
🔹واقعا یه مدت زندگی خوبی داشتیم
تازه "بیست سی" تا دی وی دی فیلم خانوادگی برامون اورد تا تو خونه خانوادگی با هم نیگا کنیم
می گفت: "بزار خواهراتم حتما ببینن حق اونارو پامال نکن"
احساس کردم برخلاف ظاهرش خیلی هم فهمیده و اهل فرهنگ و هنره و به فکر حقوق همه هم هست.
*
🔹اما ... دیشب دوباره اومد بود می کوبید به در خونه
همه ترسیده بودن
به بابام گفتم "خودم بلدم حلش کنم شما زبون اینا رو بلد نیستید"
بابام ناراحت شد و گفت: "چند بار بهت گفتم ادب و اخلاق از نون شب واجبتره ولی نه با هرکس، آدم که با دزد نمیشینه صحبت کنه دزد، فقط باید بزنی تو دهن دزد والا روزگارتو سیاه می کنه"
گفتم بابا بی انصافی نکن امنیت خونه همین الانشم هم مدیون منه
بابا گفت مگه ما تا حالا تو این خونه زندگی نمی کردیم که تازه تو اومدی امنیت اوردی ...
****
🔹پا شدم یک لیوان آب خنک برداشتم رفتم دم در بهش گفتم: "اول خودتو ناراحت نکن بعدش بگوچیکار داری؟"
گفت:
"باید از این به بعد من باید صورتحسابای باباتو ببینم باید معلوم شه پولاش کجا خرج می کنه؟
این که نمیشه
شاید بره مواد بخره یه جا تو خونه مخفی کنه!
نمیشه که سلامت جوونای محلو دست کم بگیرم"
می خواستم بگم بابا همه محل می دونن خونه تو شیره کش خونس
هرکی معتاده بخاطر نشست و برخاست با توعه
حالا اومدی به ما که اصلا تا حالا مواد ندیدیم گیر میدی؟ اصلا تو چیکاره ی محله ای؟
ولی ... خودمو کنترل کردم و به خودم گفتم باید در جامعه "اخلاق" و "ادب" رو رعایت کنیم و پرخاش نکنیم.
****
🔹بالاخره بعد از کلی فکر بهش گفتم: "باشه به بابام میگم اگه خودش داد که کار راحته
اگه نداد یواشکی از کیفش برمی دارم و بهت می دم
ولی.... باید قول بدی دیگه ما رو اذیت نکنی
گفت قول مردوووونه می دم تمومه!
دارم میرم خیلی جدی با بابام صحبت کنم که خودش محترمانه صورتحساب بانکی رو بده
باید حالیش کنم محله جای صحبته نه جای چماق و مشت
اگه گوش نکرد اینقدر داد می زنم تا بقیه خانواده هم طرف من بشن و بهش فشار بیارن
****
🔹چندتا خونه انورتر یه همسایه داریم که بنده خدا کارگر زخمتکشیه
قلدر محله مون پارسال دوتا از بچه هاشو بدجورمعتاد کرد ... یکیشونم مرد
اون همسایه امروز می خواد بیاد با بابام صحبت کنه که بابا رو قانع کنه کوتاه بیاد و تو محله دعوا راه نیافته
خدا کنه موفق بشه
من دوست دارم زندگی آرامی داشته باشم
آخه تو مدرسه یکی از معلمها بر خلاف بقیه، روزی بیست سی بار می گفت: تنها راه زندگی آرام، گفتگوی مودبانه با «همه» است.
✍حمیدرضا ابراهیمی
رسانه تحلیلی #گامی_نو
@Gami_no