🍁🍂🍁
خدایاشکر🧡
من امروز هم فرصت زندگی کردن دارم🧡
هر لحظه ی امروز به حمایتت نیازمندم🍁🙏
تنهایم نگذار یا ربّ🧡
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
در علم تاثیر کلام میگویند
اگر شما بگویی
انجام کاری سخت است
سخت میشود.
اگر شما بگویی راحت است
راحت میشود.
اگر شما بگویی نمیشود، نمیشود
شما اگر بگویی حالم عالیه
تمام عوامل متافیزیکی
دست به کار میشوند
تا حال شما عالی شود.
اگر شما بگویی امروز چه روز عالییه
میبینی که کائنات چقدر سریع
به این فرمان شما جواب مثبت میده.
اگر بگویی من گیجم
کائنات شمارو به سمت
حواس پرتی و گیجی میبرد
✅در انتخاب کلمه ها
حتی به شوخی هم دقت کنید
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸جـانـم خـیال شـد
💖به خیال خیال دوست
🌸دل بـی قـرار گشت
💖به عـشق وصال دوست
🌸هر کس به آرزوی جمالست در جهان
💖مائیم و آرزوی خیال جمال دوسـت
#شاهنعمتالله
🌸این گـلهای زیـبا تـقدیـم
💖بـه شما دوستان مهربان ونازنین
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
💠قرائت سوره قدر و توحید در نماز
💬سؤال:
حکم قرائت سوره های قدر و توحيد در نماز بیان فرمائید؟
✅پاسخ:
مستحب است در تمام نمازها در رکعت اول، سوره «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» و در رکعت دوم، سوره «قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ» خوانده شود.
نخواندن سوره «قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ» در هیچ یک از نمازهای شبانهروز مکروه است، همچنین تکرار یک سوره در دو رکعت از یک نماز، مکروه است، مگر سوره «قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ».
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
💊 #شفا
🍃🍂 رهایے از هر درد 🍃🍂
✍ هرگاه اگر در تو مرضے باشد ،
به موضع سجده خود دست بکش
و آن را پس از نماز واجب هفت بار
بر آن موضع بمال و بگو این دعا را
🔗 مصباح ڪفعمے
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍ هر کاری خواستی بکن اما...
🔹من بهعنوان يک زن، نمیگويم ميز آرايش نداشته باشی، اما میگويم حداقل از ميز تحريرت بزرگتر نباشد!
🔸نمیگويم لوازم آرايش نخر، اما میگويم حداقل كتاب هم بخر.
🔹من نمیگويم دل نبند، عاشق نشو، بهخاطر عشقت فداكاری نكن! بلكه میگويم عاشق خوب كسی شو. به كسی دل ببند كه عشق را، اين صميميت روحانی را خوب بفهمد و بشناسد.
🔸نمیگويم هر ماه رنگ موهايت را بهروز نكن، اما يادت نرود دانش و سوادت را هم بهروز كنی، مقاله بخوانی و بدانی در دنيا چه میگذرد.
🔹من نمیگويم كمدت پر از لباسهای رنگارنگ نباشد، اما میگويم كتابخانهات بزرگتر باشد.
🔸نگذار هيچ ابزاری را مثل اسباببازیهای كودكی اطرافت بريزند تا سرت گرم شود و نفهمی در جهان چه میگذرد.
🔹اصلا هر كاری خواستی بكن، اما انديشهات را نفروش، برای خودت انديشه داشته باش.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
#ضحی قسمت ۱ و ۲ با قدمهای بلند از هواپیما خارج شدم و روی اولین پله ایستادم..سرم رو بالا گرفتم و به
#ضحی
قسمت ۳ و ۴
جلوی در شماره سه توقف کرد و زنگ در رو فشار داد... هر دو منتظر، زوایای مختلف در رو بررسی میکردیم و من باز در فکر این چالش جدید و ناشناخته...
چند بار عمیق نفس کشیدم و سعی کردم لبخند بزنم....
خانم بلر دوباره زنگ در رو فشرد و اینبار با فاصله ی کمی در باز شد و قامت دخترک خواب آلود و ژولیده ای در چارچوب در نمایان...
با اون لباس خواب و چشمهای پف کرده خیلی کارتونی و بانمک بود و همین باعث شد لبخند روی لبم عمیقتر بشه...
البته اون برعکس من هیچ اثری از خوشحالی یا یک حس خوب از دیدار اول توی نگاهش نبود! بلکه حجم نسبتا وسیعی از تعجب، خشم و حتی تحقیر از عسلی های آشفته ی چشمهاش و نگاه نه چندان طولانی ش به سمتم ساطع شد...
سعی کردم لبخند از لبم نیفته و خانم بلر بی توجه به جو سنگین حاکم با آرامش کامل مراسم معارفه رو شروع کرد:
_شبت بخیر ژانت... ایشون خانم اشراقی هستن همخونه ی ایرانی شما...
بعد رو کرد به من:
_ایشون هم ژانت همخونه شما که فرانسوی الاصله ولی سالهاست که اینجا زندگی میکنه... امیدوارم هیچ مشکلی با هم نداشته باشید و دوستانه و مسالمت آمیز کنار هم زندگی کنید
این جمله اخر بیشتر از اینکه یک آرزو باشه یک دستور بود و من داشتم به امکان اجرای این دستور فکر میکردم...
خانم بلر هم متوجه وخامت اوضاع بود بنابراین سخن رو کوتاه کرد:
_خب دیر وقته من دیگه میرم که به استراحتتون برسید خصوصا شما که مسافر هم بودید...شبتون بخیر...
زیر لب شب بخیری گفتم و با نگاهم تا روی پله ها بدرقه ش کردم... بعد برگشتم طرف در و با لبخند خیلی کوچیکی گفتم:
_سلام...
واضح بود که جواب نمیده برای همین منتظر جواب و خوش آمدگویی ش نشدم و با چمدون حرکت کردم به سمت در طوری که مجبور شد از جلوی در کنار بره و من وارد شدم..
چند قدم جلوتر ایستادم و چمدون رو رها کردم وتوی ظاهر خونه دقیق شدم...
شاید کمتر از چند ثانیه بعد جسم آتیشینی به سرعت از کنارم رد شد و وارد اتاقش شد و در رو هم نسبتا محکم بست...
لبخند محوی زدم...
حداقل مشخص شد اتاق من کدومه...
سوئیت کوچیک و جمع وجوری بود. معماری خونه چنگی به دل نمیزد و البته دکور شلخته و کم نورش هم مزید بر علت چنگی به دل نزدنش شده بود! اما همین که آشپزخونه و پنجره داشت جای شکرش باقی بود...تصمیم گرفتم فردا دستی به سر و روی این خونه بکشم... تا شروع هفته جدید و تشکیل کلاسها چند روزی وقت داشتم...
شاید همخونه هم از اینکارم خوشش بیاد و کمتر ناراحتی کنه...
چمدون رو بلند کردم و وارد اتاق خودم شدم...
وسایل هام قبل از خودم رسیده بودن و بی هدف وسط اتاق خواب رها شده بودن...
هرچند خیلی خسته بودم ولی باید شروع میکردم به تمیز کاری و مرتب کردن اتاق چون جایی برای استراحت نبود... لباس عوض کردم و مهیای گردگیری شدم... سعی می کردم در سکوت کامل کار کنم که همخونه اذیت نشه...
دوساعتی طول کشید تا همه چیز مرتب شد و سر جای خودش قرار گرفت... کمر خسته و گرفته م رو صاف کردم و نگاه رضایت بخشی به اطراف انداختم... پرده ی آبی لاجوردی روی پنجره کوچیک اتاق نصب شده بود و تخت چوبی قهوه رنگی کنارش قرار گرفته بود... پایین تخت یک تحریر جمع جور قرارگرفته بود و روبه روی میز کنار در ورودی یک کتابخونه ی کوچیک و کنارش هم مرز پنجره یک کمد دیواری که حالا پر از وسایل بود...
اتاق کوچیک بود و مجموع مساحت باقی مونده ی کف با یک فرش چهار متری پر میشد... راضی کننده بود... نگاهی به ساعت انداختم... دوازده شب بود ومن هنوز شام نخورده بودم... مشغول خوردن غذای هواپیما که نخورده بودم و همراهم بود شدم اما توی فکر بودم که زودتر برم خرید و سبد آذوقه م رو کامل کنم...
بعد از شام پشت پنجره ایستادم و کمی به خیابون بارون خورده خیره شدم... دوست داشتم پیام بدم و بپرسم اونجا هوا چطوره! ولی منصرف شدم چون وقت مناسبی نبود...
***
صبح خیلی زود از خونه بیرون رفتم تا هم با محیط اطرافم کمی آشنا بشم که ای کاش اصلا مجبور به آشنایی نبودم؛ و هم کمی خرید کنم...
کمی ظرف و ظروف تهیه کردم و کمی گوشت و مواد غذایی و بیشتر مواد شوینده! برای تمییز کردن کل خونه...
زندگی کردن در اون فضای کثیف که انگار سالها بود تمییز نشده بود در توان من نبود... البته تقصیر اون دختر هم نیست حتما اونقدر کارش زیاده که وقت نمیکنه به خونه برسه...
وقتی برگشتم خونه ساکت بود... کسی هم توی پذیرایی نبود... چون در اتاقش بسته بود نمیشد فهمید خونه ست یا نه ولی قاعدتا اون وقت روز سر کار بود...
البته به حال من که فرقی هم نمیکرد قصد کمک گرفتن نداشتم...هرچند فکر نمیکنم اگر هم من چنین قصدی داشتم اون علاقه ای به کمک کردن می داشت... به هر حال باید زودتر شروع میکردم...
اولین کاری که کردم...
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 هوای سردِ بیرون مــهـم نيست
💝 هــواي دلمـــون گـــرم باشه
🌺 تقدیم به عزیزانی که
💝 گرما بخشند و
🌺 پر از حس خوب زندگی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي
✨وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۱۶۲﴾
✨بگو همانا نماز من و عبادات های من
✨و زندگانی من و مرگ من براى خداست
✨خدایی که پروردگار جهانيان است (۱۶۲)
📚سوره مبارکه الأنعام
✍آیه ۱۶۲
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🌻✨🌻
✨﷽✨
پروردگارا🌼🤲
اینک دستم را بر آستانت بلند مےکنم🤲
که دستگیرم باشے …🌼🙏
تو همانے که من مےخواهم 💛
پس مرا همان کن که تو میخواهے ...💛🙏
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🌹🍃🌹🍃🌹
هر روز عصر هفتاد بار استغفار را ترک مکن🤲
عموماً عصر و دم غروب شیعیان را غم میگیرد🍃
و با استغفار برطرف میشود؛
با این استغفار دل پاک میشود ❤️
و شیطان به دل پاک راه ندارد.⚠️
👤حاج محمد اسماعیل دولابی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅امیرالمؤمنین #امام_علی علیهالسلام:
✍️ الصّاحِبُ كَالرُّقعَةِ؛ فَاتَّخِذهُ مُشاكِلاً؛
💠 دوست، همچون وصله است، پس آن را همانند خود برگزين.
📚شرح غررالحکم، ح۱۱۷۹
#حدیث_روز
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh