eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
89.6هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍️ حکمت چون طلاست 🔹مردی از حکیمی سؤال کرد: اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟ 🔸حکیم گفت: روزی در کاروانی مال‌التجاره می‌بردم که در نیم‌روزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسب‌ها را می‌شنوم، بی‌تردید راهزنان هستند. 🔹هرکس هر مال‌التجاره‌ای از طلا و نقره داشت آن را در گوشه‌ای چال کرد. 🔸من نیز دنبال مکانی برای چال‌کردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم. 🔹پیرمرد گفت: قدری جلوتر برو، زباله‌های کاروانسرا را آنجا ریخته‌اند. زباله‌ها را کنار بزن و مال‌التجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن. 🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگ‌تر از اهل کاروان بودند. وجب‌به‌وجب اطراف کاروانسرا را گشتند. 🔹پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمی‌داد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند. 🔸آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گران‌قدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمی‌شوند. 🔹از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازه‌ای باز کردم و مس‌گری که حرفه پدرانم بود راه انداختم. 🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مس‌گران دیدم که دنبال کار کارگری می‌گشت و کسی به او اعتمادی نمی‌کرد تا مغازه‌اش به او بسپارد. 🔹وقتی علت را جویا شدم، گفتند: از اشرار بوده و به‌تازگی از زندان حکومت خلاص شده است. 🔸وقتی جوان مأیوس بازار را ترک می‌کرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند. 🔹پس گفتم: شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است. 🔸او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود. 🔹یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت. 💢حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد. مطالب بیشتر ↩️ @Ganje_arsh
🔅 علیه‌السلام: ✍️ ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها؛ 💠 هيچ گرفتارى و بلايى نيست مگر آنكه نعمتى از خداوند آن را در ميان گرفته است. 📚 بحارالأنوار: ج۷۸، ص۳۷۴، ح۳۴ مطالب بیشتر ↩️ @Ganje_arsh
✨﷽✨ 🔴جوان کفن دزد یک روز معاذ بن جبل در حالی که گریه می‏ کرد به رسول اکرم (ص) وارد شد و سلام کرد، حضرت بعد از جواب سلام علت گریه‏ اش را جویا شد. معاذ عرض کرد: یا رسول اللَّه جوانی رعنا و خوش اندام بیرون خانه ایستاد و مانند زن بچه مرده گریه می‏ کند و در انتظار است که شما به او اجازه ورود دهید وحضرت اجازه ورود دادند جوان وارد شد. حضرت فرمودند: ای جوان چرا گریه می‏ کنی؟ جوان گفت: ای رسول خدا گناهی مرتکب شده ‏ام که اگر خدا بخواهد به بعضی از آنها مرا مجازات کند، بایستی مرا به آتش قهر دوزخم برد و گمان نمی‏ کنم که هرگز مورد بخشش و آمرزش قرار بگیرم. حضرت فرمود: آیا شرک به خدا آورده‏ ای؟ گفت نه. حضرت فرمود: قتل نفس کرده ‏ای؟ گفت نه. حضرت فرمود: بنابراین توبه کن که خدا ترا خواهد بخشید و لو بزرگی گناهانت به اندازه کوهها عظیم باشد. گفت: گناهانم از آن کوههای عظیم بزرگتر است. حضرت فرمود: پروردگار متعال گناهانت را می آمرزد و لو به بزرگی زمین و آنچه در آن است، بوده باشد. جوان گفت: گناهان من بزرگتر است. حضرت با حالت غضب به او خطاب فرمود: وای بر تو ای جوان گناهانت بزرگتر است یا خدای متعال؟ جوان تا این سخن را از پیغمبر شنید خودش را به خاک انداخت و گفت منزه است پروردگار من، هیچ چیز بزرگتر از او نیست. در این موقع حضرت فرمود: مگر گناه بزرگ را جز خدای بزرگ کسی دیگر هست که ببخشد؟ جوان گفت: نه یا رسول اللَّه. جوان گفت: یا رسول اللَّه، هفت سال است که به عمل زشتی دست زده ‏ام؛ به گورستان می‏ روم و قبر مردگان را نبش کرده و کفن آنها را می‏دزدم. این اواخر شنیدم دختری از انصار از دنیا رفته. من هم طبق معمول به منظور سرقت کفن او به جستجوی قبرش رفتم. تا اینکه قبرش را پیدا کردم رویش یک علامت گذاشتم تا شب بتوانم به مقصودم برسم و کفن را بربایم. سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آمدم سر قبر دختر و گورش را شکافتم. جنازه دختر را از قبر بیرون آورده و کفنش را از تنش بیرون آوردم، بدنش را برهنه دیدم آتش شهوت در وجودم شعله ‏ور شد نگذاشت تنها به دزدی کفن اکتفا کنم، از طرفی وسوسه‏ های فریبنده نفس و شیطان، نتوانستم نفس خود را مهار کرده و خود را راضی به ترک آن کنم. خلاصه آنقدر ابلیس، این گناه را در نظر زیبا جلوه داد که ناچار با جسد بی‏جان آن دختر به زنا مشغول شدم بعد جنازه ‏اش را به گودال قبر افکندم و بسوی منزل برگشتم. هنوز چند قدمی از محل حادثه نرفته بودم که صدائی به این مضمون بگوشم رسید: ای وای بر تو از مالک روز جزا چه خواهی کرد؟! آن وقتی که من و تو را به دادگاه عدل الهی نگه دارند؟! وای بر تو از عذاب قیامت که مرا در میان مردگان برهنه و جُنب قرار دادی؟! بله یا رسول‏ اللَّه شنیدن این کلمات وجدان خفته مرا بیدار کرد تا اینکه به حکم وظیفه وجدان برای بخشش گناهانم از خدای بزرگ خدمت شما آمده ‏ام تا به برکت وجود شما خداوند از سر تقصیرات من درگذرد. اما به نظرم به قدری گناهانم بزرگ است که حتی از بوی بهشت هم محروم خواهم ماند. یا رسول اللَّه آیا شما در این مورد نظر دیگری دارید که من انجام دهم؟! پیغمبر اکرم (ص) فرمود: ای فاسق از من دور شو. زیرا ترس از آن دارم که آتشی بر تو نازل شود و عذاب تو مرا متأثر کند. جوان گنهکار از پیش روی پیغمبر رفت و پس از تهیه مختصر غذائی سر به بیابان گذاشت و در محلی دور از چشم مردم به گریه وزاری و توبه پرداخت، لباسی خشن بر تن و غل و زنجیری هم به گردن انداخته آنگاه با تضرع و زاری روی به آسمان کرد و مناجات کنان پروردگار خود را می‏خواند، بارالها هر وقت از من راضی شدی به رسولت وحی نازل کن تا مرا مژده عفوت دهد و اگر نه آتشی بفرست تا در این دنیا به کیفر اعمالم معذب شوم. زیرا من طاقت عذاب آخرت تو را ندارم. دیری نپائید که در اثر نیایش صادقانه‏ اش، خداوند رحیم او را عفو فرمود و بر پیامبرش این آیه را فرستاد: «و الّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواللَّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الاّ اللَّه...»(1) رسول خدا از نزول این آیه شریفه در جستجوی جوان مذبور بر آمد و معاذبن جبل تنها کسی بود که اقامتگاه آن جوان را بلد بود و نشان پیغمبر(ص) داد. حضرت با گروهی از یارانش به محل آن جوان آمدند. وقتی که رسیدند دیدند که جوان از ترس عقوبت الهی دست نیایش بسوی حقتعالی دراز کرده و همچون ابر بهاران از دیدگانش اشک می‏ بارد جلو آمده غل و زنجیر را از گردنش برداشتند و بوی مژده آمرزش و عفو الهی را رساندند. سپس رو به اصحاب کرده فرمودند: جبران کنید گناهان خود را همانطور که بهلول نبّاش جبران کرد. 📚(1) آل عمران،134. 📚منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان
✍ هرکس با ایمان "سوره فلق و ناس" را با نیت خالص بنویسد و با خود نگاه دارد وسواس از او زایل شود اگر او را سحر کرده یا چشم زخم رسیده باشد خلاص شود 🗞 خواص آیات قرآن ۲۳۵ ■⇨ @Ganje_arsh
🍃🍂 علاقه مطلوب و معشوق🍃🍂 ☄ جهت محبت در برابر مطلوب ‌‌《آیہ ۶ سوره حشر》 را ۵ مرتبہ بخواند به جانب مطلوب بدمد مدعا حاصل شود ❥   Ⓜ️ اسرارالمقاصد ۲۷۸ مطالب بیشتر ↩️ @Ganje_arsh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️محبت 🎈تنها کلیدیست ♥️که بی هیچ بهانه ای 🎈هر قفلی ♥️را باز می کند 🎈شیشه ها ♥️شکستنی ست 🎈زندگی گذشتنی ست ♥️این فقط محبـت است 🎈که همیشه ماندنیست ♥️تقدیم به قلب مهربان شمـا @Ganje_arsh
💌وقتی شما می‌گویید الله اکبر، اگر از عمق روح و دل بگویید، عظمت الهی در نظرتان تجسم پیدا می‌کند. وقتی که عظمت الهی در دل شما پیدا شد، محال است کسی به نظرتان بزرگ بیاید، محال است از کسی بترسید، در مقابل کسی خضوع و خشوع کنید. این است که بندگی خدا آزادی‏ آور است. اگر انسان خدا را به عظمت بشناسد.... بنده او می‌شود و لازمه بندگی خدا آزادی از غیر خداست‼️ 🔰برش کتاب ✍ استاد مطهری، آزادی معنوی، ص104 @Ganje_arsh
❤️کاش انسانها میدانستند که مهم تر از شکستن دل💔 اعتمادی است که تخریب میشود😐 ودیگر ،هیچگاه بنا نمیشود❗️ @Ganje_arsh
: «باور کنیم که چشمهایمان نمی‌بیند» ✍ در اتوبان تهران ـ قم بودم و همانطور که به «پادکست روز» امروز گوش می‌کردم تا برایش کپشن بنویسم، به آسمان پیش رویم خیره شده بودم، گویی بغلش کرده بودم..! •استاد نرم نرمک از پتانسیل‌ها و قدرت‌های نهفته در زمین می‌گفتند که دست عقل بشر فقط به شناختی اندک و محدود از بعضی قدرتها رسیده است. مثلاً قدرتی که در هسته اورانیوم نهفته است  و قادر است عظمتی را نابود کند، ذره‌ای در برابر قدرتهای ناشناخته است ! • ایشان می‌گفتند و من پرت می‌شدم به دنیایی دیگر .... اینهمه سینه که مالامال معرفت‌الله بودند و کتاب نوشتند و درس گفتند و از پتانسیل «خلیفه‌اللهی» انسانها گفتند تا بلکه گوشی بشنود و سینه‌ای نور بگیرد و جانی قد بکشد و دستش برسد بقیه را نیز با خود ببرد! و چقدر از این پتانسیل‌ها زمین به خودش دید و ما نفهمیده و قدرناشناخته رهایشان کردیم تا دنیا را رها کردند و «إلیه راجعون» را به اشتیاق برگزیدند. • رسیدیم قبرستان شیخان! هربار که داخل این قبرستان می‌روم احساس کودکان سه چهارساله‌ای را دارم که در جمعی از بزرگان گوشه‌ای مشغول خاک بازی است! هم می‌فهمم کودکی و کوچکی‌ام را و هم سرگرم به همین کودکی و کوچکی‌ام! ایستادم مابین مزار میرزای قمی و آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی ... آرام نجوا کردم شما همان پتانسیل‌های ناشناخته‌ی زمینید که بزودی بدست آخرین حجت خدا تازه رونمایی می‌شوید، چقدر خجالت می‌کشم از اینجا ایستادن، دعا کنید نفهم نمیـــرم..! برگشتم به کپشن! ناتوان‌تر از آنم که از پوسته‌ی حرفهای استاد عبور کنم، چه برسد به فهم و ادراکشان! تکرار کردم باز: بعضی سینه‌ها، آسمان شده‌اند... هم برای همه جا دارند و هم از دسترس همه دورند! رو گرداندم سراغ گنبد حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها: گفتم مادر، شما مادر معجزه‌هایید! همه کوری ها که ندیدن چشم‌ها نیست، از این فقر کودکانه، از این کوری دل، مگر کوری بالاتری هست؟ معجزه کن مادر برایم ... معجزه لازم شده فرزندت ! مطالب بیشتر ↩️ @Ganje_arsh
✨﷽✨ 🌼مومن باید در بین جمع شوخ باشد ✍شهید مطهری: خدای متعال دوست می ‌دارد مردمی را که وقتی در جمع دیگران می ‌نشینند عبوس نمی ‌کنند، بلکه با مردم خوش و بش می ‌کنند، شوخی می ‌کنند، به اصطلاحِ دیگر "ادخال سرور" در قلب مؤمنین می ‌کنند. می ‌دانیم که بعضی از مؤمنینِ معمولی ما جزء آدابشان این است که کأنه یک نوع تکبری بر همه مردم دارند که ما مؤمن هستیم و چنان، به اینکه همیشه عبوس کنند، چهره ‌شان را بگیرند، به مردم بی ‌اعتنایی کنند، یعنی همه شما اهل جهنم هستید، همه شما مورد خشم خدا هستید و مورد خشم من؛ در صورتی که این برخلاف دستور اسلام است... 💥[در روایت است که] خدا دوست دارد مؤمنی را که وقتی در میان جمع است، برای اینکه دیگران را مسرور کند سخنان خوشحال ‌کننده می ‌گوید ولی وقتی که تنها می ‌ماند به فکر و اندیشه فرو می ‌رود ... و عبرتها به نظرش می ‌آید. 📚آشنایی با قرآن، ج۱۰، ص۳۹ ♥️ همراه ماباشید⇩⇩ 💠 ■⇨ @Ganje_arsh ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
❣ آیه ۱۴ سوره آل عمران را بر سیب سرخے ۴۱ مرتبه بخواند و بدمد و به همسر دهد تا ببوید 📚 گلهای ارغوان ۹۹/۱ ■⇨ @Ganje_arsh
✨﷽✨ ✅ داستان واقعی جوان همدانی ✍فراهم شدن امر ازدواج بصورت معجزه آسا بدست امام زمان عج 💠 اسمش حسن بود، در شهر نجف اشرف زندگی میکرد، دانشجو بود، اوضاع و احوال روبراهی نداشت، با خودش گفت بار و بندیلم را جمع میکنم و به کربلا می روم، دعایی می کنم برای گشایش رزق و ازدواجم... رسید کربلا، شب را خوابید ، هنوز به حرم مشرف نشده بود، در عالم رویا به خدمت مولا جانمان رسید، آقا فرمودند به او: فلانی دعا کن، پاسخ داد: ای مولای من ، به‌قصد دعا مشرف شدم... آقا فرمود: [همین جا بالای سر است، همین جا دعا کن]،دست به دعا برداشت و به حالت تضرع دعا کرد، آقا فرمود: نشد، برای بار دوم در حالیکه فکر می کرد بهتر از بار اول است دعا کرد، مولا باز فرمودند: نشد، برای بار سوم با تضرع و خشوع بیشتر دعا کرد، بازهم مولا فرمودند: [ نشد] دیگر عاجز شده بود، به امامش گفت: سیدی! آیا دعا کردن وکالت بردار هست ؟ آقا فرمودند: آری، گفت: من شما را وکیل کردم که برایم دعا کنید...آقا قبول کردند و برایش دعا کردند... دعای مولا برایش کافی بود، زندگی اش را از این رو به آن رو کرد، شخص تاجر همدانی که ساکن تهران بود به عتبات مشرف شد، آنجا به پیشنهاد و اصرار یکی از علما حسن را به دامادی پذیرفت، خلاصه اینکه صاحب زندگی شد و رزق و روزی اش گسترش پیدا کرد... 💥 می دانی این روزها که اجابت دعایم به تاخیر افتاده با خودم می گویم باید دست به دامن آقا بشومو از حضرتش بخواهم حال مرا هم مثل شیخ حسن زیر و رو کند، اما قبل از آن، دلم می خواهد، شبی برسد، سفره ی افطاری پهن کنم و آقا را مهمان نان و خرمایی کنم، دلم میخواهد، سر به شانه های زهرایی اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم...در این تلاطم دنیا ساحل آرامشش را می‌خواهم ... کنارِ نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که نام تو آرامشی ست طوفانی... 📚برداشتی آزاد از کتاب مستدرک البحاره ♥️ همراه ماباشید⇩⇩ 💠 ■⇨ @Ganje_arsh ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈