صف غذای رایگان در کانادا ، کشوری که آرزوی بعصی هاست مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402

اجازه ندهید بچه‌ها مادی‌گرا شوند! 🔸مادی‌گرایی، الگوی نوظهوری است که میان کودکان و نوجوانان هم فراگیر شده و غالبا از طریق خانواده، گروه همسالان و شبکه‌های اجتماعی در آن‌ها شکل می‌گیرد. مادی‌گرایی عموما باعث خودخواه شدن، عدم همدلی با دیگران و حتی کاهش عزت نفس کودکان و نوجوانان می‌شود. مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402

شیرین ترین نمازی که خوندید چیه❤️ مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402

📺خبرهای جدی؟ بله! چاشنی طنز؟ حتماً! فصل جدید #پاورقی شنبه تا چهارشنبه، ساعت ۱۹:۴۵ از شبکه دو مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402

نگاه به گنبد اماه رضا کارسازه ❤️💐 مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402

همراهان گرامی وقتتون بخیر کلیپ فوق العاده زیبا ❤️❤️ مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402

🎧 حاکم نفس ما 🔹شهید محراب آیت‌الله مدنی مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402

هزار ماشاءالله مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402

♨️همه نگرانیم. همه داریم از ترس می‌لرزیم، نیاز نیست از گفتنش خجالت بکشیم! مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402

یادی کنیم از بالا بردن عکس رهبران انقلاب اسلامی در سکوی قهرمانی توسط داگلاس کشتی گیر آمریکایی و عباس جدیدی در مسابقات جهانی کشتی مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402

دیگه غلط کردن فایده ندارد 😂😂😂 https://eitaa.com/amoohosein2 کانال عموحسین

کریم خان زند هر روز از صبحگاه تا چاشت برای دادخواهی ستمدیدگان می نشست و به شکایت مردم رسیدگی می کرد. یک روز مرد حیله گری نزد او آمد، همین که خواست وارد شود، چنان گریه کرد که دل شهریار به حال او سوخت. هر چه می خواست سخن بگوید، گریه به او مجال نمیداد. پادشاه دستور داد او را به آسایشگاه ببرند تا کمی آرام بگیرد. ساعتی نگذشته بود که غم و اندوهش فرو نشست؛ او را نزد شاه آورند. کریم خان قبل از آن که به خواسته اش رسیدگی کند، از او دلجویی کرد، آن گاه از کارش پرسید. مرد حیله گر گفت: من کور مادرزاد بودم. عمر خود را تا چندی پیش به همان وضع گذراندم تا این که روزی افتان و خیزان به آرامگاه پدر شما رفتم، در آن جا دست توسل به مزار شریف آن مرحوم زدم و از ایشان خواستم دو چشمم بینا شود. سپس آنقدر گریه کردم که بی حال شدم و در همان حال به خواب رفتم، در عالم خواب مردی جلیل القدر را مشاهده کردم که به بالین من آمد و دست بر چشمانم گذاشت، او گفت: من ابوالوکیل پدر کریم خان زند هستم. چشم تو را شفا دادم، اکنون با خاطری آسوده حرکت کن. از خواب بیدار شدم، چشم هایم بینا شده بودند و جهان تاریک برایم روشن شده بود. این گریه ی من برای ستایش و سپاسگزاری بود. شرفیاب شدم تا به عرض برسانم که فرزند چنین پدری هستید و چون زندگی تازه ای یافتم به پیشگاه شما آمدم تا خود را برای همیشه جزو دوستداران شما معرفی کنم و عرض کنم که از هیچ گونه خدمتگزاری دریغ ندارم. پس از آن که سخن آن مرد تمام شد، کریم خان امر کرد دژخیم را حاضر کنند. وقتی دژخیم آمد، دستور داد چشمهای او را بیرون آورد. کسانی که در بارگاه حضور داشتند، برای آن مرد تقاضای گذشت و عفو کردند و عرض کردند که او به امید کرم کریم آمده است. کریم خان از این کار منصرف شد؛ ولی فرمان داد او را به چوب بستند. آن گاه شهریار گفت: پدرم تا وقتی زنده بود، در گردنه ی بید سرخ دزدی میکرد، زمانی که من به این مقام رسیدم، عده ای چاپلوس برای خوش آیند من بر آرامگاهش مقبره ای ساختند و آن جا را عیناق ابوالوکیل نامیدند، اکنون توای دروغگوی چاپلوس! او را صاحب کرامت معرفی میکنی؟! ای کاش چشمهایت را در می آوردم، تا برای مرتبه ی دوم چشمهایت را از او می گرفتی؟ مثبت زندگی https://eitaa.com/Ge1402