حاج قاسم سلیمانی
#قسمت_اول با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ناحلہ
#قسمت_دوم2⃣
ی صدایی از پشت سرش بلند شد
(صبر منم خیلی کمه)
با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود
ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت
وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود
صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین
دستش درد نکنه تا جون داش زدتش..
اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ...
ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب
ی دستمال گرفت سمتم
با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم
سرشو گرفته بود اون سمت خیابون
دستاش از عصبانیت میلرزید
مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم
لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد.
دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم.
ازم دور شد.
اون یکی دوستش اومد جلو ...
جلو حرف زدنمو گرف
_نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ...
بابا مگه ناموس ندارین خودتون ...
رو کرد به منو ادامه داد
شما خوبین ؟
جاییتون که آسیب ندید ...؟
ازش تشکر کردمو گفتم که
نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ...
هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشاماشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود
دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش...
اه چقدر از خودم بدم اومد
پسره ادامه داد
_ما میتونیم برسونیمتون
سعی کردم آروم باشم
+نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم
_تعارف میکنین ؟
+نه !
پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ...
همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم
به خودم لعنت فرستادم که چرا
گذاشتم برن ...
وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم
اگه دوباره ...
حتی فکرشم وحشتناکه ....
اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم .
مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم
توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .
کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ...
همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ...
بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ...
تنم میلرزید
خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم .
چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم.
وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم
دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید .
اصلا نمیدونم چی گفتم بهش
فقط لای حرفام فهمیدم گفتم
شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ...
با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش.
کل راه تو سکوت گذشت...
وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ...
حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود .
دائم سرم گیج میرفت .
همش حالت تهوع داشتم .
به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه...
بہ قلمِــ🖊
غین_میم 💙و فاء_دآل 💚
#ناحله
#فوروارد👌🏻
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
‹🎻🍂›
•
•
یِڪـۍازعلـلِاینڪِهگُفتِـہانـدحآجـآت
ڪوچَـڪرٰاهَـمازخُـدٰابِـخـوٰاهیــد،ایــن
اسـتڪِهبِـہحَـوائـجوعجـزوحقـآرَتو
تُهـۍدَستـۍخودِمـآنتوجّـہپیدٰاڪُنیم
تـآببـینیـمڪِهچِقَـدرتُـهـۍدَسـتیـــــــم.
•
•
⃟¦⇢ #منبرۍ••
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
❧🔆✧﷽✧🔆❧
✨ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم ✨
🌞 #قرار_به_رسم_هرروز 🌞
🌱 #قرار_روزانه
🌤أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌤
🍃🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🦋 #دعای_سلامتی_امام_زمان_عج🦋
✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
❤️ #سلام_بر_حسین_علیه_السلام❤️
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🕊 #السلام_علیــک_یا_امـام_الـرئـــوف🕊
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌷 #دعـــاے_پــر_فیــۻ_قـــرآن 🌷
💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن
و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن
خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌸✿ اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُِ ✿🌸
@GeneralSoleimanii
‹...›
-
-
دلتنگیدرمانِقطعینداردتنهاباید
بهعکسهایحَرَمنگاهکردو
دردراکاهشداد . . .💔
-
-
¦⇢دلتنگیهایبیامان
#امام_حسین
#اربعین
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
خوشامدید جانان ها😍❤️
امیدوارم موندگار باشید😇
کانال رو دوست داشته باشید😉
نظر پیشنهادی بود⇟
پیام پین شده رو یه نظر بنداز جانا☺️
مرسی از حمایتتتون❤️
هم قدیمیا🤗
هم جدیدیا🤩
بنده بی نشان هستم
مدیر کانال
سوالی و پیشنهادی بود در ناشناس و یا پی وی در بیو کانال در خدمتم☺️
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
‹...›
-
-
دوتاڪتابدربارهحقوقزناندراسلامنخونده
بعدمیادمیگـہتواسلامبہزنـاظلممیشه
#دمتگرمعلمغیب . . ./:
-
-
⃟¦⇢ #بدون_تعارف
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
مثلاهردفعہموقعیتگناهپیشاومد
یهویڪےدرگوشٺبگہ:
"دلامامزمانـ💔ـتچـے؟!" ...
♥️├⏎ #امامزمانم
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
#شهیدانہ
❬چشماشمجروحشدو
منتقلشڪردندتھران؛
محسنبعدازمعاینہازدڪترپرسید:
آقا؎دڪترمجرا؎اشڪچشممسالمہ؟
میتونمدوبارھبااینچشمگریہڪنم؟ッ
دڪترپرسید :
برا؎چۍاینسوالرومیپرسۍپسرجون
محسنگفت :
"چشمۍڪہبرا؎امامحسین
گریہنڪنہبہدردمننمیخورھ! . . .シ ❭
📻⃟📞¦⇢ #شھیدمحسندرودی
#منٺقـم•°
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
حاج قاسم سلیمانی
#ناحلہ #قسمت_دوم2⃣ ی صدایی از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلی کمه) با شنیدن این صدا دلم اروم شد و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#قسمت_سوم3⃣
دیگه نایی برام نمونده بود
کلید انداختم و درو باز کردم
نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم
تو آینه یه نگاه ب صورت زخمیم انداختم و آروم روشو با کرم پوشوندم
رفتمسمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم
از درد زیادش صورتم جمع شد
دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا
با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد
خواستم بیخیالش شم
ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم
چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم ....
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
یه نگا به ساعت انداختم
ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم
با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون
بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم
ولی ازش جوابی نشنیدم
مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود
بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی.
از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم
بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم .
رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم
پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم
همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم
+ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم
چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم
مامان یه نگاه معنی داری کرد و گف
_اولا که با دهن پر حرف نزن
دوما صدبار صدات زدم خانم
شما هوش نبودی
دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم
مامان با کنایه گف
_نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی
با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم
+خدایی من درس نمیخونم؟
ن خدایی نمیخونم؟
اخه چرا انقده نامردی؟؟؟
با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم
دیگه اینجوری نگو دلم میگیره
مامان با خنده گف
_خب حالا توعم
مواظب خودت باش
براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم
کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت ...
کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد
یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم
از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم
به راننده سلام کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که یه نگاه بهش بندازم
این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم میخورد از همه چی
هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد
هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد
از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا
از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه بایدبا همه چی خداحافظی کنم
خیلی لحظات بدی بود
اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا الان من اینجا نبودم
تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم 0 درصد بود .
وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی
تا اینکه برسیم هزار بار خدارو شکر کردم و یادم افتاد
من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم
کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و حتی یک کلمه درس نخوندم
دریغ از یه خط ...
وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون کردم و نشستم رو صندلیم
کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم .
عادت نداشتم با کسی حرف بزنم
از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی لات و بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا از اون ور بوم افتاده
ولی خب من معمولا خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و اطلاعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن .
خب دیگه تکدختر قاضی بودن این مشکلاتم داره کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید بغل دستی خوش ذوق و خوش اخلاقم بود با اینکه چادری واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم همینکه وارد کلاس شد و سلام علیک کردیممتوجه زخم روی صورتم شد زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بودچشاش و گرد کرد و گفت
_وایییی وایییی وایییی دختر این چیههه رو صورتت ؟ خندیدم و سعی کردم بپیچونمش
دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف
+ای کلک!!!شیطون نگام کرد و گفت
شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ذلیل شده
با این حرفش باهم زدیم
#ناحله
#فوروارد
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
‹🪴🍃›
میگفت:↓
[ حسین‹؏›وگناه ]
یکجاکنارهمجانمیشوند
تاريکيکهباشهنورمیره✨
گناهکهباشهحسین‹؏›میره:)
#تلنگرانه
#مـهدیبیا
#یامہدے
Join↯🍂
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
#حرف_قشنگ🌿
اگر اخلاص باشد
•کمِ تو بزرگ است•
•و اگر نباشد•
•زیادِ تو هیچ ..! :)•
#مـهدیبیا
#یامہدے
Join↯🍂
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
¦→🌻🌼
.
•
هیچۅَقتبَرا؎تَبدیلشُدَنبِہڪَسۍ
ڪِھمیتۅنِستۍبـٰاشۍدیرنیستシ..!
.
•
¦← #انگیزشۍ🌿
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
‹...🖐🏻›
•
•
❬نَـزدیڪمیشَـویـمبِـہتَپِـشهـآ؎اربَعیـטּ
یِڪڪَربَـلآبِـدِهنـوڪَرِـتنَخـورَدزَمـیـטּ••❁❭
•
•
#امام_حسین
#اربعین
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
حاج قاسم سلیمانی
‹...🖐🏻› • • ❬نَـزدیڪمیشَـویـمبِـہتَپِـشهـآ؎اربَعیـטּ یِڪڪَربَـلآبِـدِهنـوڪَرِـتنَخـورَدزَم
💔(••♡••
همہدنیاࢪونمیدمبہیہلحظہ👀
حࢪمتآقا... حࢪمتآقا•
#قرار_هرشب📣
🦋اعمال قبل ازخواب↓
⚜حضرت رسول اڪرم صل الله علیہ فرمودند ڪہهرشب پیش ازخواب↓
۱:قرآنو ختم ڪنیدباخوندن۳بارسوره توحید💫
۲:پیامبرانو شفیع خودتون ڪنیدبافرستادن۱بارصلوات↓
اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُم
اَللهُمَ صَلِ عَلےٰجَمیعِ الاَنبیاءوَالمُرسَلین🙂
۳:مومنین رو ازخودتون راضےنگہ داریدباذڪر↓
اَللهُمَ اغْفِرلِلمومنین وَالمومِنات😍
۴:یہ حج و سہ عمره بہ جابیاریدباگفتن↓
سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَڪبر☺️
۵:خوندن هزاررڪعت نمازبا۳بارگفتن ذڪر↓
یَفعَلُ اللهُ مایَشاءُبِقُدرَتِہ وَیَحڪُمُ مایُریدُبِعِزَتِہ...
#التماس_دعا:)💚✨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
میگنجونمیتونہهمینسَرِشبـ🌙همـ #نمازشبـ🤲🏻روبخونہ... :)💙🔗
#محضاطلاع!!!🙃
پاشوبزنشزمیـنایننفسِڪوفتےِاَمّارهتۅ...🤨
پاشوبِسْمِاللہ:)😉🌱
یہیاعلے(ع)میخواد...💚💫
#یاعلے...🌼💕
#اهلدلا...
#دعامونڪنید...♥️🙏🏻
#مثلهمیشہبیشٺریندعاهاٺونوبراےقلبپسرحضرتزهراڪنید...👑🌸
#اݪلهمعجݪلولیڪاݪفرج🦋🌻
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
خوب یا بد😇
دفتر امروز هم بسته شد💫
به امید فردایی زیباتر از امروز🌝
شبتوݩـ حسیݩۍ رفقا:)💚
با ۅضۅ✨
بۍ گناهـ🙃
شبـ بخیر🖐🏻💤
نظر ۅ پیشݩهاد یادتوݩ نره🌿(پیامپینشده)
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
❧🔆✧﷽✧🔆❧
✨ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم ✨
🌞 #قرار_به_رسم_هرروز 🌞
🌱 #قرار_روزانه
🌤أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌤
🍃🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🦋 #دعای_سلامتی_امام_زمان_عج🦋
✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
❤️ #سلام_بر_حسین_علیه_السلام❤️
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🕊 #السلام_علیــک_یا_امـام_الـرئـــوف🕊
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌷 #دعـــاے_پــر_فیــۻ_قـــرآن 🌷
💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن
و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن
خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌸✿ اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُِ ✿🌸
@GeneralSoleimanii
!“•••
•.
مـٰاڪہلیـٰاقتحرمترانداشتیم
ازدوردستسـٰاڪنڪربوبلاسلام...シ!
•.
#امام_حسین
#اربعین
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
خوشامدید جانان ها😍❤️
امیدوارم موندگار باشید😇
کانال رو دوست داشته باشید😉
نظر پیشنهادی بود⇟
پیام پین شده رو یه نظر بنداز جانا☺️
مرسی از حمایتتتون❤️
هم قدیمیا🤗
هم جدیدیا🤩
بنده بی نشان هستم
مدیر کانال
سوالی و پیشنهادی بود در ناشناس و یا پی وی در بیو کانال در خدمتم☺️
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
بی سوادے را گفتن:
{عشق} چند حرف دارد
بی سواد گفت:
چهار حرف دارد🍃
همه زیࢪ خندہ زدن
بے سواد گفٺ:
مگر [[ح…س...ی...ن]] چند حرفـ دارد؟
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
‹🔗›
•
ازشوقاینمحال،ڪهدستمبھدستِ
توست؛منجا؎راھرفتنپروازمۍڪنم
•
🔗¦← #رفیقانہ
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
‹🌻💛›
-
-
هرڪسینمازمیخونہ
بایدبتونہڪسیرونمازخونڪنہ
تبلیغوظیفہمومننیست
تبلیغویژگیمومناست..!
#استادپناهیان
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
😌 باورِ من اینه که ... همیشه توو زندگیمی ... 💞
😔 من عوض شدم ولی ... تو حسینِ بچگیمی ... 💗
😭 حواست هست ؟؟؟ به موهای سفید سرم ...
چقدر امسال ، از گذشته شکسته ترم …
حواست هست ؟؟؟ نوکرت داره پیر میشه ؟
🙏 بخرم ! ببرم به حرم … داره دیر میشه ... 🥺
🕯#اربعین 🕯#کربلا 🕯#امام_حسين (ع)
#یازهرا
j๑ïท➺°.• @GeneralSoleimanii
📚 یکی از قشنگ ترین جملاتی که خوندم👇
استعمار یعنی تعطیلی فکر🍂
نه به آن معنا که «اجازه» ندهند شما فکر کنید،
بلکه به آن معنی که «فرصت» ندهند شما فکر کنید ...
استعمار نو به معنای رسیدن به جواب قبل از رسیدن به سوال است!!
آنها مرتبا کتاب حل المسائل برای شما فرستادند...
«مرحوم آیت الله حائری شیرازی»
#تلنگرانه
#بصیرتی
፨بانوبےنشاݧ፨
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
حاج قاسم سلیمانی
#قسمت_سوم3⃣ دیگه نایی برام نمونده بود کلید انداختم و درو باز کردم نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت_چهارم_رمانناحله4⃣
انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم
برا همین از سیر تا پیاز ماجرای دیروزو براش تعریف کردم
اونم هر دقیقه سرشو میبرد سمت سقف و خدا رو شکر میکرد ازینکه الان زندم .
مشغول صحبت بودیم که معلم زیست با ورقه های خوشگل امتحانی وارد شد
خیلی سریع صندلیامونو جابه جا کردیم و برا امتحان آماده شدیم
با اینکه چیزی نخونده بودم ولی یه چیزایی از قبل یادم می اومد به همونقدر اکتفا کردم....
___
معلم زیست با اخم اومد سمتم و رو به من کرد و گفت
_نگاه کن تو همیشه آخری...
همیشه هم من باید به خاطر تو بشینم
ازش عذرخواهی کردمو ورقه رو تحویل دادم
در همین حین مدیر وارد کلاس شد و گف
_چون امروز جلسه داریم شما زودتر تعطیل میشین
اونایی که پیاده میرن برن اونایی هم که میخان با خانوادشون تماس بگیرن دفتر بیان
با ذوق وسایلمو از روی میزم جمع کردم و بزور چپوندم تو کیفم
از ریحانه و بچه ها خداحافظی کردمو از مدرسه زدم بیرون
یه دربست گرفتم تا دم خونه
خودمم مشغول تماشای بیرون از زاویه پنجره نشسته و کثیف ماشین شدم
یه مانتو تو یکی از مغازه ها نظرمو جلب کرد همون طور که داشتم بهش نگاه میکردم متوجه صدای تیک تیکِ قطره های بارون شدم
یه خمیازه کشیدم و محکم زدم تو سرم
با این کارم راننده از تو اینه با حالت تاسف انگیزی نگام کرد خجالت کشیدم و رومو کردم سمت پنجره
اخه الان وقت بارون باریدنه؟
منم ک ماشالله به بارون حساس مث چی خوابم میبره اخمام رفت تو هم یه دست به صورتم کشیدم و مشغول تماشای بیرون شدم
ماشین ایستاد یه نگاه به جلو انداختم تا دلیلشو بفهمم که چشام به چراغ قرمز خورد
پوفی کشیدم و دوباره به یه جهت خیابون خیره شدم همینطور که نگاهم و بی هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم قیافه ی آشنایی به چشم خورد برای اینکه بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از آسمون برای نجاتم فرستاده شد .
دوسشم کنارش بود
خیره شدم بهشون و اصلا به قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم
دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو دستش، اون یکی هم بالای داربست مشغول بستن بنر بود
دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئته...
تا چراغ سبز شه خیلی مونده بود
سعی کردم بفهمم چی دارن میگن
با خنده داد میزد و میگفت
_از بنر نصب کردن بدم میاد
از بالا داربست رفتن بدم میاد
محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد
اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن
وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خو لابد واسه خودشون بودکه اینطوری میخندن !
چند متر پایین ترم دو نفر دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن
به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه
(ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)
زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود
قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم نوشته بود
یه لحظه به سرم زد از آدرسش عکس بگیرم)
سریع گوشیمو در اوردم زوم کردم و عکس گرفتم
یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد ک با اخم گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده .ماشینم خیس بارون شد
فکرم مشغول شده بود
نفهمیدم کی رسیدیم
از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم که دوباره صدای راننده و شنیدم : خانوم کرایه رو ندادین!!!
دوباره برگشتم و کرایه رو دادم بش
که اروم گفت معلوم نیست ملت حواسشون کجاست
بی توجه به طعنه اش قدمام و تند کردم و رفتم درو باز کنم تا بخوام
کلید و تو قفل بچرخونم موش ابکشیده شدم
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
#ناحله
#فوروارد
◥◣@GeneralSoleimanii◥◣