eitaa logo
حاج قاسم سلیمانی
531 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
﷽ "مَن‌کان‌لِلّٰه،کان‌الله‌ُلَه.. تو نگاهت به خدا باشه خدا و همه‌ ی نیروهاش، برای‌ تو خواهند بود:)🪐🤍 همسایه↶ @hamedzamanioriginal_eitaa @beiraghvelayat @paradisei ادمین↶ @paradiseii 🔴کپی با ذکر منبع بلامانع است
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟 🌸نمازحاجت‌ازامام‌رضا‌علیھ‌السلام: هرگاه دچار امر دشوارى شدى، دو ركعت نماز بخوان؛ در يك ركعت «حمد» و «آية الكرسى» و در ركعت ديگر «حمد» و «إنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، سپس ‏قرآن را بردار و بالاى سر خود قرار بده و بگو: أَللَّهُمَّ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ إِلى خَلْقِكَ، وَبِحَقِّ كُلِّ ايَةٍ فيهِ، وَبِحَقِّ كُلِّ مَنْ‏ مَدَحْتَهُ فيهِ عَلَيْكَ، وَبِحَقِّكَ عَلَيْهِ، وَلا نَعْرِفُ أَحَداً أَعْرَفَ بِحَقِّكَ مِنْكَ، ده ‏مرتبه: «يا سَيِّدي يا اَللَّهُ»، ده مرتبه: بِحَقِّ مُحَمَّدٍ، ده مرتبه: بِحَقِّ عَلِيٍّ، ده ‏مرتبه: بِحَقِّ فاطِمَةَ، ده مرتبه: بِحَقِّ الْحَسَنِ، ده مرتبه: بِحَقِّ الْحُسَيْنِ، ده‏ مرتبه: بِحَقِّ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، ده مرتبه: بِحَقِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، ده مرتبه: بِحَقِّ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، ده مرتبه: بِحَقِّ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، ده مرتبه: بِحَقِّ عَلِيّ ‏بْنِ مُوسى، ده مرتبه: بِحَقِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، ده مرتبه: بِحَقِّ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، ده مرتبه: بِحَقِّ حَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، ده مرتبه: بِحَقِّ الْحُجَّةِ.🌱 (و اگر چنين كردى) پيش از آنكه از جايت برخيزى، خداوند حاجتت را برآورده مى‏ سازد.✨ 📚مستدرڪ‌الوسائل‌ج315\6 •° ◥◣ @GeneralSoleimanii◥◣
❪🖤📓❫ ‌‌‌‌‌- رفـیـق‌ ! پاڪ‌بـودن‌بـہ‌ایـن‌نـیـسـت‌‌ڪہ تـسـبـیح‌بـرداری‌ُذڪربـگۍ‌ ...! پاڪۍبـہ‌ایـنہ‌ڪہ‌تـو‌موقـعـیـٺِ‌‌گُـناھ ؛ اَز‌‌گُـناھ‌‌فـاصـلہ‌‌بـگـیرۍ ! •° ◥◣ @GeneralSoleimanii◥◣
‹🖤🚓› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌° ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌° گاه‌گاهـےبانگاهـےحال‌ماࢪاخوب‌ڪن خلوٺ این‌قلب‌تنھاࢪاڪمـےآشوب‌ڪنツ ° ° 🕶⃟🖤|← •• 🕶⃟🖤|← •• ° ° ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
🏴!“••• •. کـٰارتۅ،هَمہ‌مِھرۅ؛ۅَفـٰابۅد،رِضـٰاجـٰان پـٰاداش‌تۅ،ڪِۍزَهرجَفـٰابۅد،رِضـٰاجـٰان آن‌لَحـظہ‌ڪہ‌پَـرپَـرزَدۍۅآه‌ڪِشیـدۍ مَعصۅم؟مَظلۅمہ‌،ڪُجـٰابۅدرِضـٰاجـٰان •. ፨بانو؁بےنشاݧ፨ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
خوشامدید جانان ها😍❤️ امیدوارم موندگار باشید😇 و کانال رو دوست داشته باشید😉 نظر پیشنهادی بود⇟ پیام پین شده رو یه نظر بنداز جانا☺️ مرسی از حمایتتتون❤️ هم قدیمیا🤗 هم جدیدیا🤩 بنده بی نشان هستم مدیر کانال سوالی و پیشنهادی بود در ناشناس و یا پی وی در بیو کانال در خدمتم☺️ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر! 🖤🍃 از امام رضا پرسیدند:😊 حد توکل چیست؟ 🤔 فرمودند: اینکه‌‌باوجودخدا ازهیـچکس‌نترسی😇✋ ፨بانو؁بےنشاݧ፨ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهرش خیلی جذاب تر شده بود مثه همیشهه تیپش عالی بود یه نفس عمیق کشیدم جلوتر که رفتم متوجه حضورم شد و ازجاش بلند شد خیلی محترمانه سلام کرد و مثه خودش جوابش و دادم ولی رفتارش فرق کرده بود دیگه نگام نکرد نشستم پیش مامانم و زل زدم ب ناخنام دلم میخواست بزنم خودمو الان ک رفتارش باهام عوض شده بود میخواستم مثه قبل رفتار کنه معلوم نبود چم شده یخورده با مادرش حرف زدم که عمو رضا گفت : + خب چ خبر عروس گلم ؟ با درسا چ میکنی ؟ دلم هری ریخت و نگام برگشت سمت مصطفی که اونم همون زمان صحبتش با بابام قطع شد و به من نگاه کرد یه لبخند مرموزیم رو لباش بود جواب دادم: _هیچی دیگه فعلا همش اضطرابه برام +نگران نباش کنکورت و میدی تموم میشه. برگشت سمت پدرم و گفت : +احمدجان میخوام ازت یه اجازه ای بگیرم بابا: + بفرما داداش؟ _میخوام اجازه بدی دخترمون و رسما عروس خودمون کنیم بابام یه لبخند زد و به من نگاه کرد دستام از ترس میلرزید دوباره ب مصطفی نگا کردم نگاهش نافذ بود خیلی بد نگام میکرد حس میکردم سعی داره از چشام بخونه تو دلم چیا میگذرع بابام ک سکوتم و دید به عمو رضاگفت : +از دخترتون بپرسین هرچی اون بخواده دیگه عمورضا خواست جواب بده که مصطفی با مادرم صحبت و شروع کرد و ب کل بحث و عوض کرد وقتی دیدم‌همه حواسشون پرت شد رفتم بالا ولی سنگینی نگاه مصطفی و به خوبی حس میکردم رو تختم نشستم و دستم و گرفتم ب سرم نمیدونم چن دیقه گذشت ک یکی ب در اتاقم ضربه زد با تعجب رفتم و در و باز کردم با دیدن چهره ی مصطفی تو چهارچوب در بیشتر تعجب کردم از جام تکون نخوردم ک گفت : +میخوای همینجا نگهم داری؟ رفتم کنار که اومد تو اتاق نشست رو تخت و ب در و دیوار نگاه کرد دست ب سینه ب قیافه حق ب جانبش نگاه کردم بعد چند لحظه گفت : +دختر عمو اومدم ازت عذر بخوام .واسه اینکه ی جاهایی تو کارت دخالت کردم ک حقش و نداشتم در کل اگه زودتر میگفتی نقشی ندارم تو زندگیت قطعا اینهمه آزار نمیدیدی و اینم اضافه کنم هیچ وقت کسی نمیتونه تورو مجبور ب کاری کنه ی لبخند مرموزم پشت بند حرفش نشست رو لبش از جاش بلند شد و همینطور ک داشت میرفت بیرون ادامه داد : + گفتن بهت بگم بیای شام سریع رفت بیرون و اجازه نداد جوابش و بدم ب نظر میرسید خیلی بهش برخورده بود خو ب من چه اصن بهتر شد ولی ن گناه داره نباید دلشو بشکنم خلاصه ب هزار زحمت ب افکارم خاتمه دادم و رفتم پایین ......... انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست نگاهشون پر از تردید شده بود سعی کردم خودمو نبازم. بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم عمو رضا صدام زد رفتم پیشش کسی اطرافمون نبود با لحن آرومش گفت : + دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟ _نه این چ حرفیه +خب خداروشکر یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد: +اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو اذیتت نمیکنم سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم‌: _عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من دیگه نمیدونستم چی بگم‌سکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم . تمام مدت فکرم جای دیگه بود وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم. شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد اخرین نفر مصطفی بود بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد و رفت با خودم‌گفتم‌کاش میشد همچی ی جور دیگه بود مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت خیلی برام جالب و عجیب بود تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداش و یا چهره جذابش!! سرم و اوردم بالا چشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن.... ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
حاج قاسم سلیمانی
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر! 🖤🍃 از امام رضا پرسیدند:😊 حد توکل چیست؟ 🤔 فرمودند: اینکه‌‌باوجودخدا از
‌ وَوَصْلُڪَ‌مُنَےنَفْسے وَ إلَيْڪَ‌شَوْقِے... همہ‌ۍداستان‌همین‌است "تو" آرزوۍ منے... :) 💛✨
🖤🍃 🍂 مُشک را گفتند: ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩهی.. ﮔﻔﺖ: "ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ‌ﺍﻡ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ‌ﺍﻡ!" 🍃 ፨بانو؁بےنشاݧ፨ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣