eitaa logo
حاج قاسم سلیمانی
530 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
﷽ "مَن‌کان‌لِلّٰه،کان‌الله‌ُلَه.. تو نگاهت به خدا باشه خدا و همه‌ ی نیروهاش، برای‌ تو خواهند بود:)🪐🤍 همسایه↶ @hamedzamanioriginal_eitaa @beiraghvelayat @paradisei ادمین↶ @paradiseii 🔴کپی با ذکر منبع بلامانع است
مشاهده در ایتا
دانلود
جࢪمَم‌‌این‌است‌‌کھ‌لبخندبھ‌پࢪوانھ‌زدم حـٰال‌دل‌میسوزدوشمـ؏‌بھ‌مـٰامیخنـدد...! - ¦➜ ፨بانو؁بےنشاݧ፨ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
حاج قاسم سلیمانی
‍ ‍ 💐 💐 🌴حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)، یکی از شخصیت‌های بزرگ علمی و جهادی است که تاکنون آن‌گونه که شایسته شناخته نشده است. 🌻نسبت وی با چهار واسطه به امام حسن مجتبی(علیه السلام) باز می‌گردد به همین علت حسنی شهرت یافت، در بین علما به عنوان محدث مطرح هستند، محدث کسانی‌اند که فن جمع آوری احادیث و طبقه بندی روایات را می داند، آن را جمع می‌کند یا می‌نویسد یا شاگرد تربیت می‌کند. 📢حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) سفیر سیار ائمه(ع)، از دانشمندان شیعه و راوی حدیث ائمه معصومین (ع) است و از چهره‌های بارز و محبوب و مورد اعتماد، نزد اهل بیت عصمت(ع) و پیروان آنان بود و در مسایل دین آگاه به معارف مذهبی و احکام قرآن، شناخت و معرفتی وافر داشت به همین مناسبت در این گزارش به مختصری از زندگی نامه،آثار ومنزلت ایشان می‌پردازیم: 🌴تولد و زندگی‌نامه حضرت عبدالعظیم(ع) 🌤عبدالعظیم(ع) فرزند عبدالله بن علی، از نوادگان حضرت امام حسن مجتبی(ع) است و نسبش با چهار واسطه به آن حضرت می‌رسد. پدرش "عبدالله" و مادرش "فاطمه" دختر عقبه بن قیس نام داشت. 🖋محقق بزرگ مرحوم علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی درباره تاریخ ولادت با سعادت حضرت عبدالعظیم (ع) می‌نویسند «بنابر نقل کتاب الخصائص العظیمیّه ولادت حضرت عبد العظیم (ع) در روز پنجشنبه چهارم ربیع الثانی سال 173 ق در مدینه واقع شده است» و مدّت 79 سال عمر با برکت او با دوران امامت چهار امام معصوم یعنی امام موسی کاظم(ع) ، امام رضا(ع)، امام محمّدتقی(ع) و امام علیّ النّقی(ع) مقارن بوده و احادیث فراوانی از آنان روایت کرده است. 🌻آن یادگار امام مجتبی(ع) تا آخر عمر در ری ماند و منشأ برکات بسیاری برای شیعیان ائمه(ع) شد و بالاخره در 15 شوال سال 253 هجری قمری رحلت کرد. 🌴آستان مقّدس حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع)، با بارگاه شریف حضرات امامزاده حمزه(ع) و امامزاده طاهر(ع) در شهرری و از قرن سوّم تاکنون ،به عنوان یکی از مشهورترین اماکن زیارتی و سیاحتی ایران مورد توجّه و عنایت دوست داران اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بوده. 🌴سرشارترین و حساس‌ترین مقطع حیات عبدالعظیم (ع)، دوران امام هادی(ع) بود که آخرین بار که به دیدارامام شرفیاب شد، حضرت به او دستور داد که از عراق هجرت کند و به ری برود .در ری در منزل یکی از شیعیان ساکن شد و در سرداب خانه اقامت کرد. او☀️ روزها را روزه می‌گرفت و🌙 شب‌ها رابه نماز می‌ایستاد و گاهی اوقات از مخفیگاه خود بیرون می‌آمد و به زیارت قبر حضرت حمزه ( برادر امام رضا (ع) که الان مدفنش در حرم خود حضرت است) می‌رفت. 🌻منزلت حضرت عبدالعظیم (ع) 🌴حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در دانش و تقوا به منزلتی رسید که همواره مورد احترام و اعتماد امام معصوم زمان خویش بود. نقل شده است که شخصی به نام* اَبا حَمّاد رازی* با تحمّل زحمت‌های فراوان خود را به سامرّا می‌رساند تا از امام علی النقی(ع) مسائلی را بپرسد. امام(ع) پس از پاسخ گفتن به پرسش‌های حمّاد فرمودند: «ای اباحمّاد، هرگاه با مشکلی از مشکلات دینی یا پرسشی از مسائل اسلامی روبه رو شدی آن مشکل و سئوال خود را با عبدالعظیم حسنی در میان بگذار و از او بخواه تا پاسخ سؤالات تو را بیان نماید». امام هادی در جای دیگر به شخصی از اهالی ری می فرمایند: «اگر قبر عبدالعظیم (ع) را که در نزد شماست زیارت می‌کردی مانند کسی بودی که امام حسین (ع) را در کربلا زیارت کرده است.» ፨بانو؁بےنشاݧ፨ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
‌‌‌‌امـٰام‌علۍ"ع"مۍفرمـٰایند؛ نگــٰاھ‌مومن‌عبرٺ‌آمیزونگـٰاھ‌منـٰافق‌سرگرمۍاسٺ..ツ! - - ‌‌‌‌‹⇢ ፨بانو؁بےنشاݧ፨ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
از نسل باشی و روی ماهت ثواب زیارت در را داشته باشد. (علیرضا پور مشیر) ولادت حضرت •° ◥◣ @GeneralSoleimanii◥◣
دِلم‌ڪِہ‌تنگ‌مۍشود‌نَظربِہ‌مـٰاه‌مۍڪُنم꧇) درون‌ِماه‌ِنَیمہ‌شَب‌،تُورا‌نگـٰاه‌مۍڪنم🖤! ↷‌‌‌‌‌‌‌ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
‌‌‌‌‹❤️› - - ‌‌‌‌گوشۍ‌بچہ‌شیعہ‌بــٰایدوسیلہ‌ا؎برا؎ٺعجیل‌در فرج‌بـٰاشہ‌ نہ‌‌عقب‌انداخٺن‌فرج‌وشڪسٺن‌دل‌آقـٰآ..シ‌! ¡ - - ‌‌‌‌‹⇢ ‌‌‌‌‌‌‌‌፨بانو؁بےنشاݧ፨ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
شهیدگمنام‌یعنی؛ شهیدی‌که‌می‌توانست‌عقب‌بیاید اما‌ماند . . . :)🖐🏻 - - ¦⇢ ፨بانو؁بےنشاݧ፨ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
「♥️🕊」 ◌ ◌ همیشه‌می‌گفت : اگر‌میخوای‌سربازامام‌زمان(عج)‌باشی باید‌توانایی‌هات‌رو‌بالاببری شیعه‌باید‌همه‌فن‌حریف‌باشه و‌از‌همه‌چی‌سردربیاره...シ ◌ ◌ 🔗⃟ 🧔🏻|↫ ✌️🏻⃟ 🇸🇾|↫ ◌ ‌‌፨بانو؁بےنشاݧ፨ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
‌‌‌‌‹❤️› - - ‌‌‌هرجور؎دلش‌میخواد‌راھ‌میرھ‌ هرجور؎دلش‌میخواد‌حرف‌میزنھ هرچیز؎دلش‌میخوادمۍپوشھ هرڪـٰاریومۍڪنہ‌بعدش‌میگہ دلت‌پــٰاڪ‌باشہ! عجب‌حـٰاجۍ؛مرجع‌تقلیدڪۍبود؎شمـٰا🚶‍♂؟ - - ‌‌‌‌፨بانو؁بےنشاݧ፨ ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣
محمد: از سر خاک برگشته بودم خونه. حالم خیلی بد بود. رفته بودم زیر دوش آب سرد. انقدر حالم بد بود حس میکردم دارم آتیش میگیرم. چپیدم تو اتاق ریحانه و زیر پتو دراز کشیدم از درون داغ بودم ولی نمیدونستم چرامیلرزم. میخواستم یه خورده استراحت کنم و دوباره برم مراسم. احساس ضعفم مانع میشد رو پاهام بایستم. حتی جون باز و بسته کردن پلکای داغم روهم نداشتم. _ با صدای ریحانه پلک زدم. حس میکردم یه غریبه تو خونمونه. ولی نمیتونستم دقیق شم. فقط به صداها گوش میکردم‌ . گریه ی ریحانه دوباره منو یاد نبود بابا انداخت‌. دلم نمیخواست چشامو باز کنم و جای خالیش رو ببینم‌ واسم عذاب بود نبودش! به صداها گوش میکردم ک دیدم یه خانومی گف : +ان شالله داداشت خوب میشه ریحانه جان. خودتو اذیت نکن دخترم‌.زیاد گریه نکن الهی قربون چشات برم‌ چه مهربون بود! آخرین بار مامان باهامون اینجوری حرف میزد! ادامه داد: +سرم داداشت هم دیگه اخراشه. یه پنبه الکلی گذاشتم اینجا،تموم که شد اروم از دستش جدا کن. مراقب باش که دستش کبود نشه. چشامو باز کردم و به دستم نگاه کردم. بهم سرم زده بودن. حتما همین باعث شده بود که رو به راه تر شم. خجالت میکشیدم به بقیه نگاه کنم. چشم هامو دوباره بستم که همون خانوم دوباره گفت: +بفرمایید. داداشتم که بیدار شد. ولوم صداشو کمتر کرد و مراقب باش زیادی بیتابی نکنه. خیلی تنهاست! البته ایشون خودشون یه مردِ بزرگن. عه این چرا انقدرشبیه مامان حرف میزد. میخواستم چشم باز کنم ببینمش ولی خجالت میکشیدم. ریحانه گفت +چشم خانوم. چقدر دلم واسه مامان تنگ شده بود. خیلی وقت بود کسی اینجوری باهامون حرف نزده بود! دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم. چشم هام رو باز کردم و سعی کردم از جام پاشم که یه دردی پیچید تو دستم بی اراده گفتم: _آییی! صورتم جمع شده بود. اون خانوم که دیگه پاشده بود دوباره نشست بالا سرم. +من که گفتم مراقب باش. وای ببین چیکار کرد؟ به دستم نگاه کردم که ازش خون میومد. ای وای این خانومه برام سرم زده بود؟ به چهرش نگاه کردم و دستمو کشیدم عقب‌ از اون گوشه یه دستمال گرفتم و گذاشتم روش. آستینمو کی باز کرد . ای بابا‌ . بیشتر که دقت کردم دوست ریحانه رو هم بالا سرم دیدم. سرم گیج میرفت، هنوز احساس ضعف میکردم. تازه متوجه حضورشون شده بودم. بیشتر خجالت میکشیدم. تکیه دادم به کمد که خانومه گفت. +تسلیت میگم ان شالله غم آخرت باشه پسرم. با تعجب به ریحانه نگاه میکردم که گفت: +ایشون مامان فاطمه جونن‌ . خواستم از جام پاشم که سرم گیج رفت. ولی بالاخره پاشدم و ایستادم. _خواهش میکنم +خب ما دیگه رفع زحمت کنیم . ریحانه خجول یه لبخند تلخ زد بغلش کرد و با تمام وجود فشرد. رو سرش و بوسید و گفت : +دیگه نگم ها. مراقب خودت و داداشت باش خیلی! ریحانه دوباره گریش گرفت: دست کشیدرو چشماش و +الهی من قربونت برم خدا بهتون صبر بده. ان شالله که غم آخرتون باشه. رو کرد به منو : +خدانگهدار. نتونستم جوابی بدم. سخت سرمو تکون دادم‌. از اتاق بیرون رفت. دوباره نشستم سر جام. فاطمه هم ریحانه رو بوسید. سنگینی نگاهش رو روی خودم حس میکردم‌ .تو همون حالت بودم که گفت: _ان شالله غم آخرتون باشه. خدانگهدار. منتظر جواب نموند و از اتاق رفت بیرون‌. از صورت قرمزش مشخص بود که گریه کرده. بی خیالش شدم‌ نشستم و پیراهنم رو در اوردم . ریحانه بعد از چند دقیقه برگشت داخل. به هر زحمتی که شده بود گفتم: _اجی ! اون یکی پیرهن مشکی منو میدی؟ بدون اینکه چیزی بگه در کمد و باز کرد و پیرهن و داد دستم‌ .یه بسم الله گفتمو از جام پاشدم‌ . پیرهنمو که خیس خالی بود عوض کردم و بعدش با ریحانه راهی مسجد شدیم‌ . چقدر دلم تنگ بود برای بابا. خودش راحت شده بود ازین دنیا. ما رو ول کرده بود و رفت... هعی .... چقدر تباه بود زندگی بعد از مامان و بابا! کاش منم میرفتم‌پیششون. دیگه بریدم ،خسته شدم از این همه درد و سختی. کاش منم میبردن پیش خودشون! کل راه با بابا تو دلم حرف میزدم و بهونه میگرفتم دیگه اشکام راه خودشونو پیدا کرده بودن. نمیخواستم ریحانه متوجه شه‌ صورتم رو خشک کردم و ادامه ی راه رو پیاده رفتیم. ____ فاطمه: نگاه کردن به چشم هاش ازارم میداد. نمیتونستم ببینم داره نابود میشه. برخلاف انتظارم مامان خیلی باهاشون خوب رفتار کرد‌ .احساس خوبی داشتم. کاش محمد زودتر خوب میشد. کاش دوباره میخندید! نمیدونم چی تو وجودش داشت که منو دیوونه کرده بود‌ ! من واقعا دیوونه شده بودم. علاقه به کسی که کاملا متفاوته با من. از لحاظ عقیده فکر پوشش خانواده.‌‌.. :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور ◥◣@GeneralSoleimanii◥◣