✳️ صدای ناله و گریههایشان آسمان را پر کرده بود
🔻 آن چیزی که حتی نمیخواستم فکرش را بکنم گریبانمان را گرفته بود. گم شده بودیم. آقامهدی هم وقتی ایستاد تا نفسی چاق کند، همین را گفت. ماندن در دل دشمن توی آن تاریکی شب هیچ خوشایند نبود اما چاره نداشتیم. خسته و هلاک، یک گوشه خزیدیم. دمدمای صبح، آقامهدی روی یک تختهسنگ تیمم کرد. زانو از زمین کند و برای #نماز_شب قامت بست. ندیری هم آن طرفتر تکبیر گفت و مشغول شد. صدای ناله و گریههایشان آسمان را پر کرده بود. سرما را از رو برده بودند و انگار داشتند خستگیهای چندروزه را میدادند و نیروی تازه برای فردا میگرفتند. آن شب من هم نماز شب خواندم اما نماز من کجا و نماز این دو کجا؟ نه قیامم شباهتی به قیام ندیری داشت که از ترس خدا پاهایش به لرزه افتاده بود، نه قنوتم شبیه قنوت آقامهدی بود که از اول تا آخرش اشک بود و آه و ناله.
👤 راوی: مهدی صباغی، مسئول آموزش لشکر ۱۷ علیبنابیطالب علیهالسلام
📚 از کتاب #تنها_زیر_باران (روایت زندگی #شهید_مهدی_زینالدین )
📖 صص ۲۰۴ تا ۲۰۶
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
🗓 ۲۷ آبان، سالروز شهادت مهدی زینالدین، فرمانده دلاور دفاع مقدس
@Gharargah_mehshekan
✳️ وابستهام میکنید به دنیا
🔻 خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد. لباسها را که دید، گفت «تو این شرایط جنگی وابستهام میکنین به دنیا.» گفتم «آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماها هم سربزنی؟» بالاخره پوشید. وقتی آمد، دوباره همان لباسهای کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت «یکی از بچههای سپاه عقدش بود لباس درستوحسابی نداشت.»
📚 از کتاب #یادگاران ۱۰
👤 خاطراتی از #شهید_مهدی_زینالدین
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
@Gharargah_mehshekan
✳️ نمرهی بیست!
🔻 مهدی در جبر هم حرف نداشت. اینکه میگویم حرف نداشت، نه که خواهرش هستم و خواستم تعریفش را کرده باشم، شاهدم، نمرهی بیستش از امتحان جبر یازدهم است. امتحانی که نهایی بود و در سرتاسر کشور هماهنگ برگزار شد. طراحِ خوشانصاف، هرچه مسئلهی سنگین و پیچیده دستش رسیده بود، آورده بود توی برگهی امتحان. خیلیها بهزور نمرهی قبولی آوردند و خیلیها مردود شدند. تکوتوک هم توانستند بیست بگیرند، این را آموزشوپرورش اعلام کرد؛ یکیشان مهدی بود.
📚 از کتاب #تنها_زیر_باران (روایت زندگی #شهید_مهدی_زینالدین )
📖 ص ۳۹
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
@Gharargah_mehshekan
✳️ ده دقیقه وقت پیدا میکرد، میرفت سروقت کتابهایش
🔻 وقتی از عملیات خبری نبود، میخواستی پیداش کنی، باید جاهای دنج را میگشتی. پیداش که میکردی، میدیدی #کتاب به دست نشسته، انگار توی این دنیا نیست. ده دقیقه وقت پیدا میکرد، میرفت سروقت کتابهایش. گاهی که کاری فوری پیش میآمد، کتاب همانطور باز میماند تا برگردد.
📚 از کتاب #یادگاران ۱۰
📖 صفحه ۵۲
👤 خاطراتی از #شهید_مهدی_زینالدین
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
@Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
حلقۀ شهید طاهری دوشنبه 26 آبان @Gharargah_mehshekan
حلقه شهید طاهری.mp3
4.56M
🎧🎧
🎙حاج حسن رضازاده
#نهج_البلاغه_خوانی
❓چه کسانی شایستۀ دریافت علوم الهی نسیتند؟
@Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
حلقۀ شهید طاهری دوشنبه 26 آبان @Gharargah_mehshekan
حلقۀ شهید طاهری
دوشنبه 26 آبان
@Gharargah_mehshekan