eitaa logo
۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
111 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
655 ویدیو
231 فایل
‌‌ ✨﷽✨‌ ‌‌‌📜از ازل خیالِ حوصله‌ی بحر می‌پزیم تا شعر بتراود؛ زندگی در جریان باشد و عشق بر لحظه ها چیره گردد. آری... شعر، نبض زندگی است. ‌ 🍃🌺🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
گفـت: آزارم مـده با این جنونِ عاشقی بیش‌ازاین غرقم‌مکن در اشک‌وخون‌عاشقی مـن گـریزانم از این نالیـدنِ در بندِ عـشق دل نبندم بر کمــندِ پُر فسونِ عاشقی شعله‌های جان‌فروزت خانمان‌سوزِ دل است مســتیِ جان و دلت دَردی درونِ عاشقی دور شــو تا نشـــنوم از آتشِ گفــتـارِ تو تو بمان در عشقِ خود من هم برونِ عاشقی زیر لب می‌گفت و با خود بود در گیرِ تضاد کِی تکانی می‌خورد با سر، سـتونِ عاشقی؟! شعرِ آتشبارِ تو با خامشی‌هایت فزون در سکوتت شعـر آموزد فنونِ عاشقی ۱۴٠۳/٠۶/٠۷ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿
چون وهم و خیالِ شاعرانه برخاسـته دل ز هر کرانه آمیخته شد به شهد نابی نالیدنِ لب به هر ترانه با هر نفسِ عمیقت ای مست آتش به دلـم کشـد زبانه در گردش روزگار بد عهـد هـر حادثه می‌شـود نشــانه ای قلـبِ گرفته‌ی حبیبان چون غصّه‌ی تو پر از بهانه -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿
گفـت: آزارم مـده با این جنونِ عاشقی بیش‌ازاین غرقم‌مکن در اشک‌وخون‌عاشقی مـن گـریزانم از این نالیـدنِ در بندِ عـشق دل نبندم بر کمــندِ پُر فسونِ عاشقی شعله‌های جان‌فروزت خانمان‌سوزِ دل است مســتیِ جان و دلت دَردی درونِ عاشقی دور شــو تا نشـــنوم از آتشِ گفــتـارِ تو تو بمان در عشقِ خود من هم برونِ عاشقی زیر لب می‌گفت و با خود بود در گیرِ تضاد کِی تکانی می‌خورد با سر، سـتونِ عاشقی؟! شعرِ آتشبارِ تو با خامشی‌هایت فزون در سکوتت شعـر آموزد فنونِ عاشقی -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿
دلِ غربت‌زده‌ام همچو وطن دیده تو را در تنـیّ و چقَدَر دور ز تن دیده تو را به ســراپرده‌ی جــانـم غــزلــی عطــرفشــان مستِ‌گیسوست‌که‌مُشکی ز ختن دیده‌تو را روی تو با دل تو نیست یکی در همه حال همچو من خلقِ‌جهان فتنه‌فکن دیده تو را رخنه‌ای کرده در ایمانِ من آن مژگانت هرچه نورُسته فِتَن واله چو من دیده تو را هوسی غرقِ خیال است که انفاسِ خوشی طرب افکنده که رخسـارِ سمن دیده تو را ۱۴٠۳/٠۵/۲۸ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿
نفست عطر بهشت است خودت می‌دانی زین سبب لطفِ لبت را به غـزل بنشانی گاه یک آهِ تو سرمست به قصد دل و جان هوسی ساخته تا شور و طلب بفشانی هرچه از زلفِ‌دل‌آویز تو آویخت خوش‌است دلِ آشـفــته‌ی ما را ز خَمَـش نرْهـانی! کم‌کن این فاصله را ای که نشستی به‌دلم در دلم هسـتی و از دیده‌ی من پنهـانی گرچه یک عمر به پایت دل و جانم فرسود به فـدای سـرت ای دوسـت، دلی و جانی شوقت افزوده مجالی به حوالی جنون چه خیالی که غمت هست فرا عقلانی ماهِ رویت به طربناکیِ احوالِ سحر مهـر باریده و هر روزنه‌ای نورانی فرصتی ده که حضورت به صفای‌دلِ‌شب جذبه‌ای فـوقِ تصوّر بدَمَد هـر آنـی چشـمه‌ی نور که تابیده به قلبِ لحظات رخنه‌ی عشــق درافتاده به هر ایمـانی ۱۴٠۳/٠۶/٠۷ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿
دلتنـگـیِ تو موجبِ دلشـوره‌ی من شد گرمـای لبِ شعله‌ورت کوره‌ی من شد از آهِ تو و جامِ مـیِ نابِ لبِ لعــل مستی‌وهوس، تاکِ‌من و غوره‌ی من شد چون نامِ مـرا برد، لبِ خوش نفــس تو بر لوحِ دلم نقشِ رخت سوره‌ی من شد گیسوی تو چون پرچمِ پیروزی‌ات افراشت مــژگانِ روایت‌گرت اســطوره‌ی من شد ۱۴٠۳/٠۶/۱٠ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿
تو، به لیموی خوش بوی بهاری طـراوت بخـشِ جـانِ کوهـسـاری ز لطفِ شب، ترنّم بر لبت مست سـحــر با ناله‌های خود خمـاری گهی در پرده‌ی ساز و گهی زلف به هر حلقـه نوای ناب داری مگـر بر جامه‌ی پاکـیزه‌ی تو نشیند از تفقّـدها غـباری؟ که زیر پا نداری التفاتی به رسم دوستی و غمگساری هزاران بار خواهش کردم از تو مـبادا بی‌خـبر جـانم گـذاری دوباره چشم من مانده به راهت چه دردی بدتر از چشم انتظاری؟ دعای هر شبم صحّت به جانت به جانت صحّتِ هر بیقـراری قـراری یافتم در قعـر جـانم که جانم یافته حُسنِ نگاری ۱۴٠۳/٠۱/٠۳ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿
نفست عطر بهشت است خودت می‌دانی زین سبب لطفِ لبت را به غـزل بنشانی گاه یک آهِ تو سرمست به قصد دل و جان هوسی ساخته تا شور و طلب بفشانی هرچه از زلفِ‌دل‌آویز تو آویخت خوش‌است دلِ آشـفــته‌ی ما را ز خَمَـش نرْهـانی! کم کن این فاصله را ای که نشستی به دلم در دلم هسـتی و از دیده‌ی من پنهـانی گرچه یک عمر به پایت دل و جانم فرسود به فـدای سـرت ای دوسـت، دلی و جانی شوقت افزوده مجالی به حوالی جنون چه خیالی که غمت هست فرا عقلانی ماهِ رویت به طربناکیِ احوالِ سحر مهـر باریده و هر روزنه‌ای نورانی فرصتی ده که حضورت به صفای‌دلِ‌شب جذبه‌ای فـوقِ تصوّر بدَمَد هـر آنـی چشـمه‌ی نور که تابیده به قلبِ لحظات رخنه‌ی عشــق درافتاده به هر ایمـانی ۱۴٠۳/٠۶/٠۷ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿ پی‌نوشت: تصویر برگرفته از هوشِ مصنوعی در پاسخ به این سروده است. 🌱
دیشب از شدّت غم، قلبِ مرا آزردی تا خیالت چو غـزالی ز غزل می‌بردی در تکاپوی وصالت، لبِ سوزانِ مرا نَمی از لب زدی و حرفِ دلت را خوردی منتظر، بود دلم تا بچشـم لعلِ تو را جرعه‌ای دادیّ و دل را به هوس بسپردی به شمارش چو درافتاد نفس‌ از نفست مُردن و زنده شدن‌های مـرا بشمردی جانِ بی‌عشقِ مرا بازستاندیّ و ز نو جانِ لبریز ز عشـقت به لبم آوردی ۱۴٠۳/٠۶/۱۲ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿ پی‌نوشت: تصویر برگرفته از هوشِ مصنوعی در پاسخ به این سروده است. 🌱
لحظه لحظه‌ی جهانِ هستی، معجزه است... رویش و جوانه زدن یک بذر، سرسبزی درختان با نفسِ زندگی بخشِ بهار، بارش باران، نور، رنگ، صدا... همگی معجزاتِ آفرینش خداست. پس ناامیدی، ممنوع❌❌❌ به امّیدِ زدن شدن و برآوردن...🌱 بخند؛ که خنده‌ات، ترنّمِ محبّت و طراوتِ زندگی است.
30.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو بمـان تا دلِ سرمست شود رامِ غزل‌ها نفس‌ِ‌پاک تو یک جرعه کشد جامِ غزل‌ها عشقِ نابِ تو به نامِ دلِ ما هست به ظاهر باطنش گشـته عمیقـاً به دل و کامِ غزل‌ها ۱۴٠۳/٠۶/۱۴ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿
52.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❀ ⃟ ⃟ •🍹یک نفس طراوت✓༺‌‌‌• ⃟ ⃟ ❀ ‌ ‌باز کن پنجره را و ببین که خدا به تو می‌اندیشید... ذهن سرزنده‌ی تو مستعدّ است به فهمیدنِ احساسِ هوا باز کن پنجره را... -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿