eitaa logo
قصه های کودکانه
34.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
918 ویدیو
330 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
یک آیه یک قصه (8).mp3
8.27M
#قصه_شب #قصه_صوتی 🌼 #یک_آیه_یک_قصه #این_قسمت : قرآن 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شبهای مهتابی_.mp3
3.86M
#شبهای_مهتابی با کانال قصه های کودکانه 🌛🌙🌛🌙🌛🌙🌛 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
لالایی امام زمان(عج) لالا، لا لا، لالا، لايي🌺 گل ريحون و نعنايي🌹 بخواب وقتي بشي بيدار🌺 مياد پيش تو بابايي🌹 بابا ميگه برات قصه🌺 از اون که دوره از ماها🌹 بابات ميگه يه روز غصه🌺 تموم ميشه مياد آقا🌹 لالا،لا لا، گل لاله🌺 ببين ماماني خوشحاله🌹 ميخونه آيه ي قرآن🌺 گل نسرين و آلاله🌹 مي بيني کودک نازم🌺 ميخونه هي دعا مامان🌹 تا زود زود بياد آقا🌺 بخونه آيه ي قرآن🌹 لالا، لا لا گل پيچک🌺 صداي ساز جيرجيرک🌹 همه ميگن مياد آقا🌺 بخواب اي کودک کوچک🌹 مياد روزي امام ما🌺 ميشه دنياي ما عالي🌹 ميشه دنياي ما اون روز🌺 پر از لبخند و خوشحالي🌹 لالا، لا لا گل انگور🌺 بشه چشماي دشمن کور🌹 امام مهربون ما🌺 مياد از راه خيلي دور🌹 تموم دشمنا اون وقت🌺 ميشن پيش امام کوچک🌹 بدي ميره از اين دنيا🌺 لالا، لا لا گل ميخک🌹 لالا، لا لا گل مينا🌺 دعا کن زود بياد آقا🌹 بديم ما نقل و شيريني🌺 که عيد ميشه همه دنيا🌹 همه خوشحال و خندانن🌺 به هم ميگن مبارک باد🌹 لالا، لا لا، گل نازم🌺 تو باشي شاد شاد شاد🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ لینک کانال قصه های کودکانه برای ارسال👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
Ⓜ️ چند نکته برای پرورش کودکی شاد Ⓜ️ 🔹 اولین راز پرورش كودكی شاد تمجید از اوست. 🔹 عملكرد كودك را نقد كنید و نه شخصیت او را. 🔹 افكار مثبت و تأیید‌كننده را به كودكتان القا كنید. 🔹 کودكان كم‌سن با احساس امنیت شاد می‌شوند. 🔹 به كودكان بیاموزید كه خوش‌بین باشند. 🔹 كودكان چاق، در مقایسه با سایر كودكان، افسرده‌ترند. 🔹 سعی نكنید كودك خود را از همهٔ ناراحتی‌ها دور نگه دارید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
⚜🌿 لانه جدید🌿⚜ هزار پا هر روزوبا خودش می گفت: آخه هزار تا پای کوچولو به چه دردم می خورد! من که نمی توانم با این پاها هیچ کار بزرگ و مهمی انجام بدهم.یک روز که هزار پا داشت تو باغ راه می رفت صدایی شنید . صداها می گفتند: کمک،کمک. لطفا به ما کمک کنید.لطفا به ما کمک کنید.  هزار پا دورو برش رانگاه کرد . یک چاله کوچک آب دید که چند تا مورچه داشتند در آب دست و پا می زدند. هزار پا گفت: نترسید.نترسید. الان خودم نجاتتان می دهم. بعد زودی رفت  تو پاله و مورچه ها از روی پاهای او بالا آمدند و نجات پیدا کردند. هزار پا همان طور که مورچه ها روی پشتش سوار شده بودند پرسید:پی شد که تو چاله افتادید؟ یکی  از مورچه ها که داشت شاخک هایش را صاف می کرد گفت: امروز صبح وقتی بیدار شدیم دیدیم باران آمده و آب در لانه مان جمع  شده و همه خوراکی هایمان را خیس کرده. ما هم آمدیم تا کسی را پیدا کنیم  که تو بردن خوراکی هایمان به ما کمک  کند! هزار پا پاهایش را نگاه کرد و رفت تو فکر.بعد به طرف لانه مورچه ها رفت و داد زد:زود باشید پشت من سوار شوید. خوراکی هایتان را هم با خودتان بیاورید! جا برای آن ها هم هست.  مورچه ها با خوش حالی گفتند: آمدیم. آمدیم.  بعد از روی پاهای کوچولوش بالا رفتند و روی پشتش سوار شدند. خوراکی هایشان را هم با خودشان آوردند. آن وقت همگی با هم رفتند تا یک لانه جدید برای خودشان پیدا کنند.  🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
36.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه #کارتون_آموزنده #این_داستان: #دوستی_و_راستی 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفاً لینک زیر را برای دوستانتان ارسال نمایید👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خرس قطبی.mp3
6.73M
🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
‍ 🎲💭جوجه خروس نادان💭🎲 روزی جوجه خروسی در مزرعه ای گردش می کرد که یک کالسکه اسباب بازی پیدا کرد. او با دیدن کالسکه از خوش حالی بالا و پایین پریدو چند بار دور خودش چرخید.  مرغ و جوجه هایی که کمی دورتر دانه بر می چیدند، با شنیدن صدای جوجه خروس دور او جمع شدند و پرسیدند: برای چه این طور شادی می کنی؟ جوجه خروس گفت: برای این که من با این کالسکه به سرزمین های دور سفر می کنم و و قتی از سفر بر می گردم همه شما در برابر کالسکه ام تعظیم می کنید و به من احتام می گذارید. اما جوجه خروس ناگهان یادش آمد که کسی باید کالسکه اش را بکشد، اما در آن مزرعه. کسی حاضر نبود این کار را انجام دهد، چون او هیچ وقت به مرغ ها و جوجه های دیگر خوبی نکرده بودو حتی آن ها را آزار داده بود. جوجه خروس با خود فکر کرد: من خروس مهمی هستم، آن ها خیلی خوش حال  خواهند شد که به من خدمت کنند بهتر است به آن ها پیشنهاد کنم. اما در همان موقع، دو گربه گرسنه از راه رسیدند آن ها وقتی فهمیدند که جوجه خروس چه فکری کرده به او گفتند: ما خیلی قوی هستیم و می توانیم مثل دو اسب کالسکه تو را به هر جا که می خواهی ببریم. جوجه خروس که می دانست خوراک گربه ها مرغ و خروس است،  اما رویای سفر با کالسکه  به او اجازه نمی داد که درست فکر کند. بنابراین به گربه ها گفت: باشه. و آن ها برنامه رفتن به سفر را تدارک دیدند. صبح روز بعد، جوجه خروس آماده رفتن به سفر شد. مرغیکه از آن جا می گذشت، با دیدن آن ها به جوجه خروس گفت: هیچ وقت پرنده ها نمی تواندد با گربه ها دوست شوند، چون پرنده ها غذای گربه ها هستند پس بهتر است به این سفر نروی. اما جوجه خروس به حرف های مرغ هم گوش نکرد و به گربه ها گفت: برویم. گربه ها با سرعت حرکت کردند. آن ها به قدری سریع رفتند  که خیلی زود به جنگل بزرگی رسیدند و در گوشه ی تاریکی ایستادند. جوجه خروس سرش را از پنجره کالسکه بیرون آور و گفت: حالا برگردید! زودتر حرکت کنید! گربه ها در حالی که چشم هایشان از شادی برق می زد، به او خیره شدند. جوجه خروس تازه فهمید که آن ها می خواهند چه کنند. از ترس فریاد کشید و کمک خواست. ولی آن ها از خانه و دوست های جدید خروس خیلی دور شده بودند و هیچ کس نمی توانست به جوجه خروس کمک کند. از آن روز به بعد، هیچ کس جوجه خروس را در مزرعه ندید و همه فهمیدند که چه اتفاقی برایش افتاده است. نتیجه اخلاقی: گوش نکردن به حرف های بزرگ ترها باعث بدبختی و نابودی می شود. 👆👆👆 🎲 💭🎲 🎲💭🎲 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
شعر کودکانه درباره زمستان ❄️❄️❄️❄️❄️ دی آمد و شد فصل زمستان فصلی که با آن برف است و باران ❄❄❄❄ بهمن پس از دی می آید از راه شبها بلند است روز است کوتاه پایان این فصل اسفند ماه است همراه هرکس شال و کلاه است ⛄⛄⛄⛄⛄ بازی چه خوب است در فصل سرما با برف بازی شادیم، هاها 🐰🐰🐰🐰🐰 در لانه خود خوابیده خرگوش و زندگی را کرده فراموش سرد است و دیگر رفته پرستو نه سبزه،نه برگ نه باغ،گل کو؟  🌿🌿🌿🌿🌿   اما نرفته زاغ و کبوتر گنجشک هم هست به به چه بهتر! هستند اینها دور و بر ما باید غذا داد حتما به آنها 🌸🌸🌸🌸🌸 مادربزرگم پیر است و با ماست هم بازی ماست در فصل سرما گرم است خانه با قصه هایش می خوابم آرام با لای لایش 🐾🐾🐾🐾🐾   گرمای خانه سرمای کوچه آجیل و خرما چای وکلوچه 🐟🐟🐟🐟🐟 هرکس در این فصل چشم انتظار است چون بعد از این فصل عید و بهار است 🌺🌺🌺🌺🌺 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
33.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مثل_نامه #این_داستان: #طبیب_دود_چراغ_خور 🍃فرزندان خود را با داستان ها و ضرب المثل های ایران آشنا نماییم. 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌿🐘فیل ها در خواب علی کوچولو🐘🌿 علی کوچولو قفس کوچکش را به حیاط آورد. قفس، پر بود از فیل های کوچولو!   علی کوچولو برای فیل هایش علف گذاشت. فیل ها علف ها را خوردند و گفتند: « باز هم علف بِده! » اما علی کوچولو دیگر علف نداشت. احمد و رضا آمدند، توی دستشان پر از علف بود. علی کوچولو گفت: « خوب شد که علف آوردید. فیل هایم سیر نشده بودند. » احمد و رضا، علف ها را روی زمین ریختند. علی کوچولو هم درِ قفس را باز کرد. بچه فیل ها بیرون آمدند. تند و تند علف خوردند و بزرگ شدند. بعد، گفتند: « ما دیگر باید برگردیم پیش پدر و مادرمان! » علی کوچولو اَخم کرد. احمد به او گفت: « ناراحت نشو. آن ها نمی توانند این جا بمانند. » رضا هم گفت: « تازه، دلشان برای پدر و مادرشان تنگ شده! » بچه فیل ها گفتند: « اما ما راه رسیدن به شهرمان را بلد نیستیم! … » علی کوچولو و احمد و رضا هم نمی دانستند شهر فیل ها کجاست.  آن ها سوار سه تا از فیل ها شدند و به دنبال هم به راه افتادند. توی کوچه، هر کس آن ها را دید، گفت: « فیلِ بچه ها، یادِ هندوستان کرده! » علی کوچولو راه هندوستان را بلد بود. آن ها از کنار ماشین ها و ساختمان های بلند گذشتند. از کنار باغ ها و رودها و کوه ها گذشتند تا به هندوستان رسیدند. فیل ها تا پدر و مادرشان رادیدند، کوچک شدند.  با خوش حالی به طرف آن ها دویدند. علی کوچولو به احمد و رضا گفت: « حالا باید برگردیم! » احمد پرسید: « چه طوری؟ » یکی از فیل های بزرگ جلو آمد و گفت: شما بچه های ما را آوردید. من هم شما را به شهرتان می رسانم. علی کوچولو و احمد  و رضا سوار فیل بزرگ شدند.  فیل به راه افتاد. رفت و رفت و رفت و … یک مرتبه علی کوچولو داد زد: « رسیدیم!… » و چشم هایش را باز کرد! مادر علی کوچولو کنارش نشسته بود. پرسید: « رسیدید؟ کجا رسیدید؟ حتما باز هم خواب دیده ای! »  علی کوچولو گفت: « آره، مادر. دیدم که من و احمد و رضا رفتیم به هندوستان و برگشتیم!» بعد هم با خوشحالی از جایش بلندش شد. او می خواست برود، به احمد و رضا خبر بدهد که با هم به هندوستان رفته اند و برگشته اند. 🐘 🌿🐘 🐘🌿🐘 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
هنگامی که نخستین نوزادان هفت قلوی دنیا در سال 1997 چشم به جهان گشودند، پزشکان نگران بودند که این نوزادان تا چند روز زنده نخواهند ماند! اما واقعیت این است که آن ها با خوشنودی تا به امروز زندگی کرده اند. نوزدهم نوامبر، آن ها هجدهمین سال تولد خود را جشن گرفتند . @Ghesehaye_koodakaneh عکسها از بارداری تا هجده سالگی👇👇👇