#آموزش_رنگها
#صورتی
زودی بساز با دو رنگ
رنگ قشنگ ، صورتی
سفید و قرمز ،بریز
چقدر کار راحتی
حالا بامن بزن رنگ
شکوفه های یاسو
یا گلهای قشنگه
رو آستین لباسو
#باران
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#چرا_روزه_می_گیریم
آی بچه ها میدونید
چرا روزه می گیریم
غروب که شد دوباره
سر سفره می شینیم
دعای وقت افطار
چه خوب و دل نشینه
دعا نماز عبادت
چقد به دل می شینه
توی ماه مبارک
ما مهمونیم بچه ها
ماه رمضون میریم
به مهمونی خدا
کانال قصه های کودکانه
@ghesehaye_koodakaneh
داستان مرغ طلایی
روزی روزگاری در یک دهکده، یک کشاورز و همسرش زندگی می کردند. آنها بسیار فقیر بودند و چیزی جز یک مزرعه کوچک که در آن سبزیجات پرورش می دادند نداشتند. کشاورز هر بار که سبزیجات مزرعه ی خود را می فروخت مقداری از پول آن را پس انداز می کرد تا اینکه سرانجام پول کافی برای خرید یک مرغ جمع کرد. کشاورز مرغی را از بازار خرید و به خانه برد و یک لانه برای آن ساخت تا در آن تخم بگذارد.
کشاورز و همسرش قصدشان این بود که تخم هایی که مرغ میگذارد را بفروشند و از پول آن برای خرید نان و گوشت و ... استفاده کنند.
صبح روز بعد وقتی او برای جمع آوری تخم ها به لانه مرغ رفت، در کمال تعجب دید که مرغ تخم طلایی گذاشته است.
چند روز گذشت و مرغ هر روز یک تخم طلا می گذاشت. کم کم، کشاورز و همسرش ثروتمند شدند.
همسر حریص کشاورز گفت: اگر می توانستیم تمام تخم های طلایی موجود در مرغ را داشته باشیم، می توانستیم خیلی سریع تر ثروتمند شویم و دیگه مجبور نبودیم هر روز صبر کنیم تا مرغ تخم طلا بگذارد.
کشاورز گفت حق با توست!!!
روز بعد، کشاورز بی سر و صدا به لانه مرغ رفت و مرغ را برداشت. او چاقو را در جیب خود مخفی کرده بود. آنها مرغ را کشتند و شکم او را باز کردند تا ببینند چند تخم طلا در شکم مرغ وجود دارد اما آنها هیچ تخم طلایی در شکم او ندیدند و و بدن مرغ شبیه بقیه مرغها بود.
افسوس!
حالا کشاورز و همسرش دیگر مرغی نداشتند که تخم طلا برایشان بگذارد و هر روز فقیر و فقیرتر شدند....
نتیجه اخلاقی: هیچ وقت نباید حریص و جاه طلب باشیم...
کانال قصه های کودکانه
@ghesehaye_koodakaneh
31.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون خاطره انگیز #سندباد
#ادامه_قسمت_دهم
#مثبت_9سال
(+۹)
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آینه آرزو.mp3
10.07M
#قصه_کودکانه
#قصه_شب
#عنوان_قصه:
🍃آینه آرزو
کوردیلا دختری بود که در خانه ی نایتینگل زندگی می کرد. پلی هم دختر خدمتکار خانه ی آن ها بود. زمانی که پلی به مادرش در کارهای خانه کمک می کرد، بادقت زیاد به وسایل کوردیلا نگاه می کرد. تا اینکه روزی بسته ای برای کوردیلا رسید...
🍃این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می آموزد که هرگز حسرت زندگی کسی را نخورند و با داشته های خود شاد باشند.
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#آموزش_رنگها
#سفید
سفیدم من رنگ قو
رنگ پنبه رنگ برف
می بارم از آسمون
دارم یه عالمه حرف
سفیدم من مثل ماست
یا مثل شیر و پنیر
به رنگ نرگسم من
دقت بکن یاد بگیر
#باران
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
📖 نکات کلیدی جزء ششم قرآن
🔸از بدیهای دیگران بگذرید، خدا هم از شما میگذرد
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
33.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه_کودکانه
#انیمیشن
🐌حلزون و درخت گیلاس🍒
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه :
سفیده ، پی کار جدیده
سفیده مثل همیشه صبح زود از خواب بیدار شد؛ از جعبه بیرون آمد و کش و قوسی به بدنه ی چوبی اش داد. نگاهی به بقیه مدادها که هنوز خواب بودند کرد . از دیروز که رضا آن ها را از آقا صادق خرید همگی منتظر بودند که کار خود را شروع کنند.
چشمش به دفتر افتاد دیگر طاقت نداشت ، بلند تک تک مدادها را صدا زد و گفت:« پاشید بچه ها بالاخره انتظار تموم شد بیاید باهم نقاشی بکشیم» سبزه یک چشمش را باز کرد و گفت:« چه خبر شده؟ چرا اینقدر سروصدا میکنی؟»
مشکینه گفت:«بذار بخوابیم خسته ایم تازه از راه رسیدیم»
سفیده به دفتر اشاره کرد و گفت :«یعنی شما نمی خواین نقاشی بکشید؟! خسته نشدید انقدر تو جعبه موندید بیاید بیرون ببینید اینجا چه خبره!»
قرمزه که تازه از خواب بیدار شده بود از جعبه بیرون آمد و به همه سلام کرد . بعد هم رفت سراغ دفتر و گفت:« اجازه می دی ما روی برگه های سفیدت نقاشی بکشیم؟»
دفتر که دیروز همراه مدادرنگی ها به اینجا آمده بود با خوشحالی باز شد و گفت:«اره آره حتما بفرمایید»
مداد ها کم کم از جعبه بیرون آمدند و دور دفتر جمع و مشغول کار شدند. هرکس چیزی کشید، قهوه ای درخت سیبی گوشه ی برگه کشید بعد هم چندتا پرچین کنارش ، سبزه برگ های درخت را کشید و بعد هم چمن هایی پای درخت، قرمزه گل های سرخ و زیبایی روی چمن ها و چندتا سیب روی درخت کشید، مشکینه خانه ای کنار درخت کشید ، زرده خورشید پرنوری در آسمان کشید. بنفشه چندتا بنفشه کنار گل های سرخ کاشت. نارنجی و سورمه ای پنجره های خانه را رنگ کردند و آباده هم آسمان نقاشی را آبی کرد .
نقاشی که تمام شد همگی با خوشحالی کنار دفتر ایستادند ولی سفیده هنوز کاری نکرده بود کناری ایستاده و منتظر بود! به هر طرف برگه رفت و به هرجای نقاشی نگاه کرد اما کاری برای او نبود. از غصه نوکش کج شد . نگاهی به دوستانش کرد و گفت:«پس من چی؟»
آباده گفت:« ببخشید سفیده جان تو نقاشی های دیگه حتما تو هم می تونی کمک کنی »
سفیده دیگر حرفی نزد ارام و بی صدا به جعبه برگشت و به فکر فرو رفت.
او دلش می خواست مثل دوستانش کار مفیدی انجام دهد . اما در دفتر سفید نقاشی او دیده نمی شد . سورمه ای که نگران سفیده بود به دوستانش گفت:« بچه ها بیاید یه چیزی بکشیم که سفیده هم بتونه اون رو رنگ کنه» سبزه گفت:«مثلا چی؟» سورمه ای و بقیه مداد رنگی ها به فکر فرورفتند. ناگهان آباده از جا پرید و گفت :«فهمیدم» و بعد نقشه نقاشی را به دوستانش گفت. مدادها دفتر را ورق زدند و در صفحه جدیدی دست به کار شدند.
اول خاکستری جاده ای کشید . آباده به کمک مشکینه یک ماشین توی جاده کشید. قهوه ای چندتا درخت کنار جاده کاشت قرمزه چندتا گل پای درخت کنار جاده کشید. حالا نوبت سورمه ای بود که آسمون نقاشی را رنگ کند کارش که تمام شد توی نقاشی شب شده بود. حالا وقتش بود که سفیده بیاید و نقاشی را کاملش کند. سبزه سراغ سفیده رفت:« سفیده جون میشه بیای نقاشی رو کاملش کنی ما به کمکت نیاز داریم» . سفیده با تعجب از جعبه بیرون پرید نگاه به نقاشی کرد . از خوشحالی نوکش حسابی تیز شده بود . باید دست به کار می شد . با تشویق دوستانش کارش را شروع کرد اول خط های وسط جاده را کشید. بعد سراغ چراغ های ماشین رفت . چراغ ها که پرنور شدند. سراغ آسمان رفت ماه گردی وسط نقاشی کشید. و یک عالمه ستاره دورو برش. نقاشی خیلی زیبا شده بود.
سفیده به آرزویش رسیده بود.
#باران
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃مامان باباهای عزیز
🍃کوچولوهای ناز
🍃🌸قصه بسیار زیبای امشب رو از دست ندهید.
#یک_آیه_یک_قصه
🍃موضوع:
سلام کردن
🍂قصه در مطلب بعدی👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سلام کردن.mp3
8.46M
#قصه_شب
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🍂 عنوان قصه:
🌸سلام کردن
🍃اشاره به آیه۶۱سوره نور
فَإِذَا دَخَلْتُم بُیُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَیٰ أَنفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَکَةً طَیِّبَةً
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4