eitaa logo
قصه های کودکانه
34.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
آن کار نتیجه داد! .pdf
7.04M
👆 🌼پی دی اف 🌼عنوان:آن کار نتیجه داد 🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سنجاقک و مورچه ها_صدای اصلی_220199-mc.mp3
10.64M
🌼 سنجاقک و مورچه ها 🍃در یک صبح بارانی که باران بند آمده بود و خورشید در آسمان می تابید مورچه ها از خواب بیدار شدند و با صدای بلند شعر می خواندند. سنجاقک که در آن نزدیکی خوابیده بود، از صدای شعر خواندن مورچه ها بیدار شد و تصمیم گرفت تا در آن صبح آفتابی... 😊این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می آموزد که با کمک و همکاری، کارهای سخت آسان می شود. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃 کانال تربیتی کودکانه در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
: موش🐀شتـر دزد🐪 روزی روزگاری موش کوچکی مهار شتری را به دهان گرفت و شتر را ربود و شتر نیز چست و چالاک همراه او می‌آمد. موش به خود مغرور شد و با خود گفت: «من مانند یک پهلوان قوی هستم زیرا می‌توانم یک شتر به این بزرگی را همراه خود بِکِشم.» شتر هم با خود می‌گفت: «موش بخند به زودی درسی به تو می‌دهم که از کرده خود پشیمان شوی.» موش و شتر رفتند و رفتند تا به یک رودخانه رسیدند که ناگهان موش از حرکت ایستاد و از ترس خشکش زد. شتر که دید موش حرکت نمی‌کند گفت: «رفیق چرا ایستاده‌ای؟ مانند یک مرد پا درآب بگذار و از آن رد شو تا من هم از آب رد شوم.» موش گفت: «دوست من این آب خیلی عمیق است و من از غرق شدن می‌ترسم.» شتر گفت: «بگذار ببینم عمق آب چقدر است.» و پایش را درون آب گذاشت. شتر به موش گفت: «ای موش نادان چرا از ترس رنگت پریده است؟ این آب که عمقی ندارد و تا زانو بیشتر نیست.» موش گفت: «زانوی من کجا زانوی تو کجا. اگر این آب برای تو تا زانو است برای من چند متر از سر هم می‌گذرد.» شتر گفت: «وقتی موجودی به بزرگی مرا می‌دزدیدی باید فکر این روزها را هم می‌کردی.» موش گفت: «از کار خود توبه کردم. به خاطر خدا مرا از این آب مهلک بگذران.» شتر دلش برای موش سوخت و گفت: «بپر و بر کوهان من سوار شو. این ماجرا باعث شد بفهمم شتری مانند من قادر است هزار موش مانند تو را از آب رد کند ولی هزاران موش مانند تو نمی‌توانند شتری مانند مرا از آب رد کنند.» شتر این را گفت و موش را بر پشت خود سوار کرد و سلامت از رودخانه گذشتند و به راه خود ادامه دادند و رفتند. 🍃فرزندان خود را با داستان های شیرین و آموزنده مثنوی آشنا نماییم. 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آقای کلاه فروش_صدای اصلی_84797-mc.mp3
12.24M
👒 آقای کلاه فروش مرد کلاه فروش در طول سال کلاههای رنگارنگی درست می کرد و می فروخت. مرد کلاه فروش یک روز کلاه هایش را روی یک میز چید و فریاد زد کلاه دارم کلاه های رنگارنگ دارم. مردم هم برای خریدن کلاه های رنگی آقای کلاهی جمع شدند. آن روز آقای کلاهی کلاه هایش را اشتباهی به مشتریانش می فروخت چون کلاه مناسب فصل زمستان نداشت. 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
‍ 🐿🍰 کیک امانتی 🍰🐿 یک روز صبح، خرگوشک پای درخت سنجاب کوچولو آمد و گفت: «سلام، دم‌قرمز! این کیک سیب زمینی را برایم نگه می‌داری؟ می‌ترسم مورچه‌ها بخورندش. آن بالا جایش امن‌تر است.» دم‌قرمز قبول کرد. سبدش را با طناب پایین انداخت و کیک را بالا کشید. خرگوشک گفت: «خوب مواظبش باش. عصر می‌آیم می‌برمش.» خرگوشک هنوز خیلی دور نشده بود که یک ‌دفعه، چیزی از شاخه‌ی بالایی تِلِپی افتاد پایین. دم‌قرمز پرید کنار. جغد همسایه بود که درست وسط کیک فرود آمد. جغد خواب‌آلود‌ بال‌هایش را لیسید و گفت: «پیف! چه بد مزّه! هم شور شده هم سوخته!» بعد به سختی از کیک بیرون آمد و گفت: «ببخشید که مزاحم شدم.» و گیجِ خواب به لانه‌اش برگشت. دم‌قرمز به سوراخ بزرگ وسط کیک نگاه کرد. آه کشید و با خودش گفت: «حالا چه کار کنم؟ جواب خرگوشک را چه بدهم؟» آن ‌وقت از لانه‌اش پایین پرید و پیش خانم خرسه دوید. ماجرای جغد خواب‌آلود را گفت و کیک را نشان داد و پرسید: «شما می‌توانید درستش کنید؟» خانم خرسه به سوراخِ وسط کیک نگاه کرد. با مهربانی خندید و گفت: «این که دیگر درست شدنی نیست. ولی اگر برایم سیب زمینی و عسل پیدا کنی، بعد بچّه‌هایم را نگه داری، یک کیک جدید برایت می‌پزم.» دم‌قرمز یک عالم دوید تا سیب زمینی و عسل پیدا کرد. یک عالم هم با بچّه‌خرس‌ها بازی کرد تا کیک آماده شد. از خانم خرسه تشکّر کرد و خسته و خوش‌حال به لانه‌اش برگشت. کیک سوراخ شده را جلوی مورچه‌ها گذاشت و گفت: «بفرمایید.» مورچه‌ها کیک را بو کردند و گفتند: «خیلی ممنون، حالا میل نداریم.» و زودی رفتند. کمی بعد خرگوشک برگشت. دم‌قرمز با نگرانی پرسید: «اگر بفهمی کیکت یک‌ذرّه خراب شده، عصبانی نمی‌شوی؟» خرگوشک گفت: «خب... خب... یک‌ذرّه عیبی ندارد.» دم‌قرمز گفت: «حالا اگر همه‌اش خراب شده باشد، و من یک کیک دیگر به تو بدهم، عصبانی نمی‌شوی؟» خرگوشک با تعجّب توی چشم دم‌قرمز نگاه کرد و پرسید: «مگر چه شده؟» دم‌قرمز کیک جدید را با سبدش پایین آورد و گفت: «یکی اشتباهی توی کیکت افتاده. بعد یکی این را به جایش پخته. بیا، مالِ تو.» خرگوشک به کیک نگاه کرد. بویش کرد و با خوش‌حالی گفت: «این که بزرگ‌تر و خوشبوتر از کیک من است! پس تو می‌توانی کیک قبلی را برای خودت نگه داری!» دم‌قرمز خنده‌اش گرفت ولی چیزی نگفت. خرگوشک که رفت، نفس راحتی کشید و چشم‌هایش را بست تا خستگی در کند. امّا یک‌دفعه از خواب پرید. چندتا خرگوش، کیک به دست، پای درختش جمع شده بودند. یکی گفت: «ما شنیدیم که کیک امانت می‌گیری و بهترش را پس می‌دهی. حالا کیک ما را نگه می‌داری؟» دم‌قرمز فریاد کشید: «وای، نه، نه! همان یک دفعه بود!» خرگوش‌ها که رفتند، دم‌قرمز روی تکه چوبی نوشت: «این‌جا کیک امانتی پذیرفته نمی‌شود.» بعد آن را به درختش آویزان کرد و با خیال راحت خوابید. امّا... امّا صبح روز بعد با شنیدن اسمش بیدار شد: «دم‌قرمز، کجایی؟» پای درخت، خرگوشک با یک ظرف کتلتِ هویج ایستاده بود. آن را به دم‌قرمز نشان داد و گفت: «برایم نگه‌اش می‌داری؟» 🍰 🐿🍰 🍰🐿🍰 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ایران سرای ماندگار 🌸🌼🍃🌸🌼 ایران که سرایِ ماندگارست جاوید و همیشه برقرارست 🍃🌺 آداب و رسومِ دلپسندش ازعهدِ قدیم یادگارست 🍃🌼 زیبا و لطیف و با طراوت مانندِ شکوفه‌ی بهارست 🍃🌺 این ملتِ با نجابتِ آن خود عاشقِ آفریدگارست 🍃🌼 با بوسه‌ زدن به دستِ مادر او در پیِ کسبِ اعتبارست 🍃🌺 گل بوسه زند به دستِ بابا این مایه‌ی عز وافتخارست 🍃🌼 سرمایه‌دِگر‌به‌از ادب‌نیست آثارِ ادب چه بیشمارست 🍃🌺 چون‌باادبست‌وپرامیدست این‌خاک‌همیشه‌برقرارست 🍃🌼 افتد گِرَهی اگر به کارش مُستحکم‌و هم‌امیدوارست 🍃🌺 بر مقدمِ صاحب الزمانش دل بسته‌و‌چشم انتظارست 🍃🌼 وا میشود این گره به دستِ مهدی که امیدِ روزگارست 🌸🌼🍃🌸🌼 شاعر:سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بنفشه‌ های نقره‌ای _صدای اصلی_495270-mc.mp3
4.5M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 بنفشه های نقره ای 🌳توی جنگل قصه ی ما همه ی حیوونا با خوبی و خوشی کنار هم زندگی میکردن یه رودخونه ی بزرگ هم از وسط این جنگل میگذشت. یه روز صبح، «نقره ای» که یه آهوی قشنگ بود، به کنار رودخونه اومد اون گلای بنفشه رو خیلی دوست داشت..... 🌼کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که کمک کردن به دیگران کار خیلی خوبیه. 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
﴿ دخترِ باحجاب ﴾ ✨🔸✨🔶✨ یه دخترِ نمونه نجیب و مهربونه قدرِحجابِ خودرا هرجا باشه می‌دونه 🌸🔸🌸 دختر که با حجابه مثلِ گل و گلابه زندگیِ‌ قشنگش مثلِ بهشتِ نابه 🌸🔸🌸 دختر گلِ بهاره چادر به سر میذاره مثلِ فرشتگانه خدا دوسِش میداره 🌸🌼🍃🌼🌸 💠شاعر: سلمان آتشی 🌷 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦜طوطی و بقّال   روزی، روزگاری، در شهری، مرد بقّالی زندگی می‌کرد. بقّال، مغازه‌ای داشت که در آن کار می‌کرد و برای این‌که از صبح تا شب تنها نباشد، یک طوطی سبز و زیبا خریده بود. طوطی سبز، علاوه بر زیبایی، خیلی هم باهوش و زرنگ بود. خیلی زود یاد گرفت که حرف بزند. هر چه بقّال می‌گفت، تکرار می‌کرد و همین باعث شادی و سرگرمی بقّال شده بود. علاوه بر این‌ها، گاهی که کاری پیش می‌آمد و بقّال به خانه یا جای دیگری می‌رفت، طوطی در مغازه می‌ماند، از آن مواظبت می‌کرد و به مشتری‌ها می‌گفت که کمی صبر کنند تا بقّال برگردد و چیزهایی را که لازم دارند، به آن‌ها بفروشد. طوطی قصّۀ ما، آن‌قدر زرنگ و باهوش بود که بعضی از مشتری‌ها را می‌شناخت و با آن‌ها حرف می‌زد. به آن‌ها سلام می‌کرد و احوال‌شان را می‌پرسید. مشتری‌ها هم او را دوست داشتند. این مسأله باعث شده بود که رفت و آمد مردم به مغازۀ بقّال بیشتر شود و کار و کسب او رونق بگیرد. روزها و هفته‌ها و ماه‌ها گذشت. تا این‌که روزی از روزها، بقّال برای ناهار به خانه‌اش رفت و طوطی در مغازه ماند. ظهر بود و همه جا خلوت. اصلاً کسی به مغازه نیامد تا طوطی با او حرف بزند. ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_مثنوی 🦜طوطی و بقّال   #قسمت_اول روزی، روزگاری، در شهری، مرد بقّالی زندگی می‌کرد. بقّال،
👆👆👆👆👆👆👆 🦜طوطی و بقّال  حوصلۀ پرندۀ بیچاره سر رفت و خواست خودش را سرگرم کند. مدّتی این طرف و آن طرف پرید. کمی با خودش حرف زد. امّا این چیزها هم خسته‌اش کرد. پر زد و روی بالاترین قفسۀ مغازه نشست تا از آن بالا همۀ گوشه و کنارهای مغازه را تماشا کند. بعد پر زد تا گوشۀ دیگری بنشیند که ناگهان نوک بالش به شیشۀ روغنی خورد که قیمتی و کمیاب بود و بقّال آن را بالای قفسه‌ها قایم کرده بود. شیشۀ روغن از آن بالا افتاد پایین، شکست و روغن‌های داخل آن روی زمین ریخت. طوطی بیچاره ترسید و پرید روی زمین؛ امّا دیگر دیر شده بود. چند بار با بالش به سرش زد و گفت: «ای وای! دیدی چه خاکی بر سرم شد؟! حالاجواب بقال را چه بدهم؟ اگر برگردد و بپرسد که چرا شیشه روغن را شکستی، چه بگویم؟» طوطی، ترسان و لرزان پرید و روی پیشخوان مغازه نشست. ساکت و ناراحت بود افسوس میخورد و به خودش بد و بیراه میگفت که چرا بازیگوشی کرده و مواظب نبوده که شیشه زمین نیفتند و نشکند؛ اما افسوس فایده ای نداشت شیشه شکسته و روغنها ریخته و قاتی خاک کف مغازه شده بود. یک ساعتی گذشت تا این که سر و کله بقال پیدا شد. جواب بقال را چه بدهم؟ اگر برگردد و بپرسد که چرا شیشه روغن را شکستی، چه بگویم؟» طوطی، ترسان و ،لرزان پرید و روی پیشخوان مغازه نشست. ساکت و ناراحت بود افسوس میخورد و به خودش بد و بیراه میگفت که چرا بازیگوشی کرده و مواظب نبوده که شیشه زمین نیفتند و نشکند؛ اما افسوس فایده ای نداشت شیشه شکسته و روغنها ریخته و قاتی خاک کف مغازه شده بود. یک ساعتی گذشت تا این که سر و کله بقال پیدا شد. با دیدن شیشهٔ شکسته و روغنهای ریخته همه چیز را .فهمید برگشت و سر طوطی فریاد کشید و چنان ضربه ای به سرش زد که پرنده بیچاره از روی پیشخوان پرت شد ،پایین و اگر بال نداشت و نمیتوانست بپرد، حتماً استخوانهایش شکسته بود. بقال، شیشه های شکسته را جمع کرد و بیرون برد؛ اما ،طوطی از ضربهٔ مرد ،بقال، چنان به لاک خودش فرو رفت که دیگر نتوانست حرف بزند. پرید گوشه تاریکی نشست و در خود فرو رفت. یکی دو روز که گذشت پرهایش شروع کرد به ریختن یعنی ،طوطی هم کچل شد و هم لال... ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کاکُلی و مامان دکتر_صدای اصلی_495290-mc.mp3
5.11M
🌃 قصه شب 🌃 🌼کاکلی و مامان دکتر 🌲توی یه جنگل سبز و قشنگ بالای یه درخت کاج، پرنده ای دانا به نام «شونه به سر» زندگی میکرد اون پزشک جنگل بود. خانم دکتر قصه ی ما یه پسر داشت به نام «کاکلی کوچولو» که به مادرش کمک میکرد و دوست داشت در آینده مثل مادرش پزشک بشه... 🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که باید مراقب سلامتیشون باشن و اگر هم بیمار شدن باید حتماً داروهایی رو که پزشک براشون تجویز کرده استفاده کنن و نباید سرخود دارو بخورن. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4