نوروز_صدای اصلی_188045.mp3
6.39M
#نوروز
#شعر_کودکانه
🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
#عنوان_قصه
🌸 سفره هفت سین
🍃قصه در مطلب بعدی امشب👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سفره ی هفت سین_صدای اصلی_93670.mp3
13.8M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🍃 سفره هفت سین
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_متن 🐻🏕سه بچه خرس🏕🐻 روزی روزگاری، سه بچه خرس با مادرشان در گوشه ای از جنگل زندگی می کردند
🍃 ادامه داستان سه بچه خرس👇👇👇
بیایید در را بازکنید، چون که رسیده مهمان. هر دو بچه خرس با هم گفتند: نه در باز نمی کنیم. چون می دانیم تو گرگه گرسنه بزرگی. آقا گرگه هم عصبانی شد. لپهایش را پر از هوا کرد و فوت کرد به خانه چوبی خانه چوبی خراب شد و چوبها به زمین ریخت. دو بچه خرس پا به فرار گذاشتند.
رفتند و رفتند تا به خانه خرس زرنگ رسیدند. داد کشیدند: کمک ، کمک، در را باز کن برادرجان! خرس زرنگ در را باز کرد. برادرهایش را راه داد و در را بست. آقا گرگه از راه رسید. به در زد و گفت: آی خرسهای کوچولو، آی خرسهای مهربان. بیایید در را باز کنید، چون که رسیده مهمان. هرسه بچه خرس با هم گفتند: نه، در را باز نمی کنیم. چون می دانیم تو گرگی، گرسنه و بزرگی. آقا گرگه عصبانی شد لپهایش را پر از هوا کرد. فوت کرد به خانه آجری. اما خانه آجری تکان نخورد. آقا گرگه سرش را به دیوار خانه کوبید. دیوار آجری خراب نشد. اما سر آقا گرگه زخمی شد. آقا گرگه ناله کنان و زوزه کشان راه افتاد و رفت به خانه خودش.
چند روز گذشت. از آقا گرگه خبری نشد. تا اینکه . . . یک روز بچه خرسها، روی تپه، زیر سایه درخت سیب مشغول بازی بودند. ناگهان گرگ از راه رسید. بچه خرسها پریدند روی درخت سیب. آقا گرگه با خودش گفت: همین جا منتظر می مانم تا بیایند پایین. یک ساعت گذشت، دو ساعت گذشت، سه ساعت گذشت، بچه خرسها پایین نیامدند. گرگ خسته و گرسنه بود.
خرس زرنگ از بالای درخت، یک سیب کند و پرت کردبه آن دورها. آقا گرگه رفت که سیب را بخورد، بچه خرسها از درخت پایین پریدند و فرار کردند.
چند روز دیگر هم گذشت. از آقا گرگه خبری نبود. خرس زرنگ می خواست برای خودش یک بشکه بخرد. از خانه بیرون آمد و به شهر رفت. بشکه را خرید و به طرف خانه برگشت. در میان راه، آقا گرگه را دید. آقا گرگه هم او را دید و به طرفش دوید. خرس زرنگ رفت تو بشکه، با بشکه قل خورد و آمد به طرف گرگه. بشکه به گرگه رسید و محکم به او خورد. گرگه به زمین افتاد و آه و ناله اش بلند شد. خرس زرنگ از توی بشکه درآمد و پا به فرار گذاشت.
چند روز بعد، بچه خرسها توی خانه،کنارآتش نشسته بودند. یک مرتبه سرو صدایی شنیدید. از پنجره نگاه کردند. دیدند که آقا گرگه با یک نردبان به آن طرف می آید. گرگ، نردبان را به دیوار خانه تکیه داد و از آن بالا رفت. او می خواست از راه دودکش خانه، وارد شود. خرس زرنگ این را فهمید.
به برادرهایش گفت: زود باشید، یک دیگ پر از آب بیاورید.دیگ پر از آب را آوردند. آن را روی آتش گذاشتند. آب جوش آمد و قل قل کرد. آقا گرگه از دودکش پایین آمد.
و ناگهان توی دیگ آب جوش افتاد. داد و فریادش بلند شد. ناله کنان و زوزه کشان پا به فرار گذاشت.
بعد از این اتفاق، آقا گرگه فکر خوردن بچه خرسها را از سر بیرون کرد. دیگر هم به سراغشان نیامد. خرس تنبل و خرس شکمو، تنبلی و پرخوری را کنار گذاشتند. با کمک برادر زرنگشان، در زمین جلوی خانه دانه کاشتند و مشغول کشت و کار شدند. به این ترتیب سه بچه خرس قصه ما،زندگی خوب و خوشی را در کنار هم شروع کردند.
#قصه
🐻
🏕🐻
🐻🏕🐻
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_شب
🛤جاده های پیچ پیچی🛤
🚂قطاری مسافرهایش را سوار کرد و راه افتاد.
🌲توی راه می خوند:
🌲هو هو هو... چی چی
🌲هو هو هو... چی چی
🌲این جا خیلی پیچ پیچی
🌲آن جا خیلی پیچ پیچی
🚂همان طور که می خواند یک هو ایستاد و حرکت نکرد. مسافر ها پیاده شدند و دورش جمع شدند. آقای دکتری که بین مسافرها بود گفت: بروید کنار ببینیم چی شده؟
🚂آقای دکتر دنبال قلب قطار گشت تا او را معاینه کند، اما هر چه گشت قلب قطار را پیدا نکرد. دامپزشکی که میان مسافران بود گفت: یک دامپزشک می داند قلب قطار کجاست.اما او هم هرچه گشت فلب قطار را پیدا نکرد
🚂 مکانیکی که آن جا بود گفت: فقط یک مکانیک می داند قلب قطار کجاست.
🚂همه پرسیدند: قلب قطار کجاست؟
مکانیک گفت: قطارها قلب ندارند فکر کنم موتورش خراب شده.
🚂موتور قطار را معاینه کرد و گفت: چیزیش نیست فقط غش کرده.
🚂کم کم قطار به هوش آمد و گفت: وای چه قر جاده پیچ پیچی و میچ میچی بود. سرم گیج رفت.
🚂این طوری شد که مسافرها سوار قطار بعدی شدند . از جاده های پیچ پیچی و مار پیچی گذشتند و به شهرستان رسیدند. قطارر قبلی هم بازنشسته شد. رفت توی پارک کودکان ایستاد و منتظر شد بچه ها بیایند سوارش بشوند و باهاش عکس یادگاری بگیرند و بخوانند:
🌲هوهو... چی چی
🌲هو هو... چی چی
🌲این جا خیلی پیچ پیچی
🌲آن چا خیلی پیچ پیچی
🌲هو هو ... چی چی چی
🌲هو هو... چی چی/ماهنامه نبات
🚂🚂🚂🚂🚂🚂
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
#عنوان_قصه
🕊 کبوتر بی صبر🕊
🍃قصه در مطلب بعدی امشب👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
كبوتر بی صبر_صدای کل کتاب_188549.mp3
9.04M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🕊 کبوتر بی صبر🕊
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💕💕
#قصه_متن
🔶🔹درخت بیمیوه
🌲درخت سرو نگاهی به اطراف انداخت؛ جنگل پر بود از درختان کوچک و بزرگ.
🍋
🌳روی هر درخت یک جور میوه بود: آلبالو، گیلاس، زرد آلو ...
🍏
🌲درخت سرو با ناراحتی گفت : «کاش من هم میوه ای داشتم. تا دیگران برای خوردن آن به من نزدیک میشدند. از شاخ و برگهایم بالا پایین میرفتند و با شاخههایم بازی میکردند.»
🍅
🌲یک پرنده پرزد و روی شاخه سرو نشست. با دقت اطراف را نگاه کرد.
🍒
درخت پرسید: « برای چی این طرف آن طرف را نگاه میکنی؟»
🍑
🌲پرنده گفت: « مدت هاست دنبال جایی میگردم تا لانه درست کنم.» درخت خندید: « این همه درخت! خیلی راحت یکی را انتخاب کن.»
🍌
🌲پرنده گفت: «همه این درختها در زمستان برگهایشان میریزد. من دلم میخواهد روی درختی لانه بسازم که در تابستان و زمستان برگهایش سبز باشند و روی شاخهها باقی بمانند.»
🍊
🌲درخت پرسید : «برای چه؟»
🥝
🌲_ اگر لانهام را روی یک درختِ همیشه سبز بسازم؛ آن وقت حیوانهای بدجنس نمیتوانند لانهام را ببینند و به من و خانوادهام آسیب بزنند.
🍓
🌲درخت سرو لبخند زد و با خوشحالی گفت: «پس لانهات را روی شاخههای من بساز. در زمستان هم، تمام شاخههایم برگ دارند.»
پرنده لبخند زد: «ممنون! همسایه جدید.»
🍇
🌲 بعد با خوشحالی رفت تا برای ساختن لانه جدیدش چوب جمع کند.
تبیان-زهرا عبدی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#عید_عبادت
🍃سرود زیبای عید عبادت برای بچه هایی که تازه به سن تکلیف رسیدند.👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عید عبادت_عید عبادت_270834.mp3
3.09M
#عید_عبادت
🍃سرود زیبای عید عبادت برای بچه هایی که تازه به سن تکلیف رسیدند.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃با ارسال این لینک ما را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐥🐝 بیست تا پول 🐝🐥
عید اومده دوباره
با هم میریم مهمونی
عیدی می دن، می بوسن
منو با مهربونی
پارسال گرفته بودم
بیست تا پول کاغذی
کاشکی بگیرم امسال
عیدی یه اسباب بازی
#شعر
🐥
🐝🐥
🐥🐝🐥
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃با ارسال این لینک ما را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4