eitaa logo
قصه های کودکانه
34.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
328 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🐛🌼کرم ابریشم 🐛🌼 تو باغچه ی خونه ی ما، درخت توت سبزی بود روی درخت توتمون یه پیله قشنگی بود تو پیله سفید ما یه کرم ابریشمی بود نخ سفید و خوشگلی به دور خود تنیده بود لباس زیبای تنم از نخ اون بافته شده ترمه رنگارنگ من از نخ اون ساخته شده کرم ابریشم ما حالا پروانه شده تو باغچه حیاط ما، اون داره پرواز می کنه 🌼 🐛🌼 🌼🐛🌼 🐛🌼🐛🌼 🌼🐛🌼🐛🌼 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐻🐿سنجاب کوچولو و خرس مهربون🐿🐻 سنجاب کوچولو هنوز آنقدر بزرگ نشده بود که بدون اجازه پدر و مادرش ، بتواند به تنهایی از لانه خارج شود. اما خواهر بزرگترش را می دید که هر روز صبح، برای چیدن میوه به جنگل می رفت. وبا سبد پر از خوراکی های خوشمزه بر می گشت. سنجا ب کوچولو هم آرزو می کرد کاش زود تر بزرگ شود تا بتواند به تنهایی از درختا ن بلند و پر شاخ و برگ بالا برود و هر قدر که دوست دارد فندق و بادام وگردو و بلوط های خوشمزه و درشت بچیند. یک روز که سنجاب کوچولو در لانه نشسته بود و داشت به بزرگ شد ن خودش فکر می کرد ، سنجاب های دیگر را دید که روی شاخ و برگ درختان جنگل بالا و پایین می پرند. او خیلی غصه خورد. چرا؟چون دلش می خواست مثل آنها به هر طرف که می خواهد برود. وقتی پدر و مادرش از راه رسیدند به آنها گفت:من چه وقت می توانم به جنگل بروم؟ پدر گفت: وقتی که بزرگ شدی و توانستی یک سبد از میوه های این جنگل را بغل کنی و به خانه بیاوری ! سنجاب کوچولو که فکرمی کرد حالا بزرگ شده ، گفت: این که کاری ندارد،من همین الان هم می توانم یک سبد پر ازمیوه های جنگل را بچینم و بیاورم! پدر سنجا ب کوچولو که خیلی بچه اش را دوست داشت گفت: اگر تو می توانی به تنهایی به جنگل بروی فردا صبح به جنگل برو. حالا دیگر ما پیر شدیم اگر تو بتوانی یک سبد بلوط بیاوری ما خوش حال می شویم. سنجاب کوچولو تا این را شنید از ذوق تا صبح خوابش نبرد. صبح روز بعد ، همین که آفتاب درآمد سنجاب کوچولو یک سبد برداشت و از لانه خارج شد. جنگل و همه آن چیزی که در آن وجود داشت. درختان بلند و در هم، میوه های خوشمزه و رنگارنگ ، پرندگان پر سر و صدا و .... سنجاب کوچولو از دیدن آن همه زیبایی غرق لذت و تماشا شده بود. او موجوداتی را می دید که تا به حال ندیده بود: گله گوزن ها ، میمون هایی که از جلوی چشم او با سرعت بالا و پایین می رفتندو پرندگانی که از این شاخ به آن شاخ می پریدند.... سنجاب کوچولو که از شوق و ذوق نمی دانست باید چکار کند، بدون هدف این طرف و آن طرف می دوید و نمی دانست باید چه نوع میوه ای را از کدام درخت جدا کند. سنجاب کوچولو که حیران و سرگردان توی جنگل در حال حرکت بود، ناگهان چشمش به یک خرس قهوه ای افتاد. اول خیلی ترسید، اما وقتی خنده خرس را دید، آرام شد و در پشت درختی ایستاد. خرس مهربان پرسید: نترس... چی شده... دنبال چی می گردی سنجاب کوچولو؟ سنجاب کوچولو کمی جرات پیدا کرد و گفت: دنبال میوه های خوشمزه می گردم. بخصوص بلوط های درشت... اما نمی دانم چرا از هر درختی بالا می روم بلوط پیدا نمی کنم؟خرس مهربان خنده ای کرد و گفت:هر درختی یک نوع میوه دارد. تو اول باید درخت آن را بشناسی و بعد از آن بالا بروی. مثلا اگر بلوط می خواهی باید از درخت بلوط بالا بروی. حالا دنبال من بیا تا درخت بلوط را به تو نشا ن بدهم ! سنجاب کوچولو وقتی دید خرس قهوه ای اینقدر مهربان است، دنبال او به راه افتاد تا به یک درخت بلوط رسیدند. سنجاب کوچولو که تا به حال درختی به این بزرگی و پر از میوه ندیده بود، بدون معطلی از درخت بالا رفت و شروع به چیدن بلوط کرد. از این شاخه به آن شاخه... هرچه بلوط می دید می چید. سبدش کاملا پرشده بود. خرس قهوه ای که پایین درخت ایستاده بود فریاد زد: دیگر بس است. سبد تو پر از بلوط شده... ممکن است ازآن بالا بیفتی. اما سنجاب کوچولو که خیلی ذوق زده شده بود، به دنبال بلوط های درشت بالا و بالا تر می رفت. تا اینکه سبدش آنقدر سنگین شد که ناگهان از آن بالا به پایین پرتاب شد. سنجاب کوچولو شانس آورد که در لابلای شاخ و برگ درختان آویزان شد، وگرنه معلوم نبود که چه بلایی ممکن است به سرش بیاید. خرس مهربان که در پایین درخت منتظر او بود، کمکش کرد و او را نجات داد، اما دیگر از سبد پر از بلوط خبری نبود، زیرا بلوط ها همه، به اطراف درخت ریخته بودند و چند سنجاب بزرگتر داشتند آنها راجمع می کردند... آن وقت بود که سنجاب کوچولو از خرس مهربان خجالت کشید و با خودش فکر کرد که: پدر درست می گفت، من بزرگ نشده ام و بازهم باید صبر کنم... 🐻 🐿🐻 🐻🐿🐻 🐿🐻🐿🐻 🐻🐿🐻🐿🐻 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ✅اگر زد تو هم بزن ✍🏼اين جمله، آسيب فراواني به كودك شما خواهد زد. تمام آموخته هاي فرزندتان را زير سوال خواهد رفت و اين سوال پيش مي آيد پس اگر كسي كار بدي كرد من هم ميتوانم آنرا تكرار كنم!! 💠كودكي كه ميزند درونش لبريز از حس بد به خود و ديگران است. در حقيقت كودكي كه كتك ميزند از كودكي كه كتك ميخورد بيشتر اسيب ميخورد و احساسات منفي بيشتري را درون خود احساس ميكند. 💠به علاوه او را در خطر آسيب فيزيكي بعضا جبران ناپذير قرار ميدهيد.و به كودكان خشم، مجازات و كينه ورزي را آموزش خواهد داد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کفشدوزک فراموش کار_صدای اصلی_450702-mc.mp3
9.84M
🐞 کفشدوزک فراموش کار 🌸در یک دشت ،بزرگ بر روی یک شاخه گل سرخ و قشنگ یک کفش دوزک کوچولو زندگی میکرد یک روز که کفش دوزک داشت خانه اش را تمیز و مرتب میکرد ... 👆بهتر است ادامه ی داستان را بشنوید. 🌼قصه های کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌞سلام صبحتون بخیر 💖دلتون شاد روزتون پر نشاط ✨دیدگانت از همیشہ شادتر قلبت زندہ و آبادتر ✨غصہ هایت دم بہ دم اے مهربان در گذر گاہ زمان بر بادتر 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ پاکیزگی‌ و بهداشت ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 دلم میخواد همیشه‌ 🌱 خونه‌مون رو جارو کنم 🌸 بابویِ‌خوش‌فضای‌ِخونه‌ 🌱 مون رو خوشبو کنم 🌱🔸 🌸 به گلهایِ تووگلدونایِ 🌱 خونمون آب بدم 🌸 پروانه‌‌هایِ خوشکل‌و 🌱 رو شاخه‌‌هاش‌تاب‌بدم 🍃🔸 🌸 دلم‌میخوادتمیزباشه 🌱 خیابونا خونه‌ها 🌸 بارونِ‌ پاییزی‌ بیاد 🌱 دونه دونه ازهوا 🌱🔸 🌸 کوچه‌‌ها و خیابونا 🌱 نداشته باشه چاله 🌸 این ‌ور و اون ورنباشه 🌱 حتی یه کم زباله 🔸🍃 🌸 زباله‌ها بیماری و 🌱 درد و مرض میارن 🌸 شادیِ‌بچه‌های‌ِ شهرِ 🌱 ما رو دوست ندارن 🌸🌼🍃🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸خودنویس جلال پسر نجاری فقیر بود. او گوشه‌ی خیابان نشست و گریه می‌کرد چون خودنویس خود را گم کرده بود. مرد شیک پوشی داشت از آنجا می‌گذشت. متوقف شد و از جلال پرسید چه شده است. وقتی مشکل را شنید دست در جیب خود کرد و خودکاری از آن بیرون آورد و پرسید: "آیا این خودکاری است که تو گم کردی؟" جلال گریه‌ی خود را کنترل کرد و گفت: "نه، این مال من نیست. خودکار من به خوبی خودکار شما نبود. " مرد به تحسین صداقت جلال پرداخت. "چون تو پسری صادق هستی و حقیقت را می‌گویی من به تو این خودکار را پاداش می‌دهم. لطفا این را بپذیر. " پیامبر مهربان ما در حدیث بعدی برای شما می‌گوید که پاداش راستگویان چیست: "گفتن حقیقت منجر به نیکی و نیکی منجر به بهشت می‌شود. " ((ان الصدق یهدی الی البر و ان البر یهدی الی الجنه)) 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دانه ی ریزه میزه_صدای اصلی_449240-mc.mp3
9.89M
🌱دانه ریزه میزه 🌼هوا تاریک و خنک بود.ریزه میزه در دل خاک نشسته و جاش خیلی راحت بود... 👆بهتر است ادامه داستان را بشنوید. 🌸قصه های کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸نقاشی خارپشت 🌼آموزش در مطلب بعدی 🎨کانال آموزش نقاشی به کودکان👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
24.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎨ویدیو آموزش نقاشی خارپشت 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
〰〰〰〰🌱🌷🌱〰〰〰〰 💟بازی کامل کردن یک داستان💟 💭یکی از بازی هایی که برای کاهش هراس اجتماعی و رفع خجالت مناسب است، بازی کامل کردن داستان است. 💭یک نفر ابتدای یک داستان را تعریف می کند و از کودکان می خواهد که آن داستان را ادامه دهند. 💭مثال: یک روز یک شکارچی در جنگل با یک شیر برخورد کرد... حالا بقیه داستان را یک نفر از کودکان ادامه می دهد و به همین ترتیب بقیه داستان را سایر کودکان ادامه می دهند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سروصداکردن ممنوع بالاي يك درخت بزرگ، در يك جنگل سرسبز ، ميمون كوچولو با پدر و مادرش زندگي مي كردند. ميمون كوچولو از صبح زود كه از خواب بيدار مي شد با سوت خودش شروع مي كرد به سر و صدا كردن. به خاطر همين هم حيوونهاي جنگل اسمش را گذاشته بودند سوت سوتي. البته موقع حرف زدن هم خيلي بلند صحبت ميكرد. وقتي پدر و مادرش بهش تذكر مي دادند كه آرامتر صحبت كن، يا اينقدر صداي سوتو در نيار،ميمون كوچولو با صداي بلند فرياد مي زد واين شعر را مي خوند: من شادم و من شادم مشغول جيغ و دادم بهترين بازي من سوت زدن و فريادم همسايه ها هم از دست صداي سوت سوتي آرامش و آسايش نداشتند و هر چقدر هم تذكر مي دادند فايده اي نداشت تا اينكه يك روز تصميم گرفتند كاري كنند تا سوت سوتي را متوجه كار اشتباهش كنند. شب شده بود و سوت سوتي بعد از يك روز پر سر و صدا خيلي خسته شده بود و خيلي زود خوابش برد. هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود كه سوت سوتي از صداي بلندي از جا پريد و شروع كرد به فرياد زدن كه چه صداي بلندي، واي سرم رفت؟!! سوت سوتي پنجره را باز كرد و ديد صداي طبل زدن و جيغ و داد از بالاي چند تا درخت اون طرفتر مياد. سرش درد گرفته بود ، روي درخت كناري پريد وديد حيوونهاي جنگل جشن گرفتند و بازي مي كنند، با صداي بلند گفت: چه خبره من خوابيده بودم از صداي جيغ و داد شما از خواب بيدار شدم. آقا كلاغه قار قار كرد و گفت: مگه چي شده؟ ما شاديم و ما شاديم مشغول جيغ و داديم سوت سوتي كه تازه متوجه اشتباه خودش شده بود سرش را پايين انداخت و از حيوونهاي جنگل معذرت خواهي كرد و تصميم گرفت كه ديگه با صداي بلند ديگران را اذيت نكند. ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4