eitaa logo
قصه های کودکانه
35.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
918 ویدیو
337 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 #فعلاً_نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸کوچ پرستوها پرستوها برای کوچ کردن آماده شدند. آسمان آبی و صاف بود و نسیم ملایمی در حال وزیدن بود. پرستوهای جوان با شوق و هیجان در اطراف لانه‌هایشان پرواز می‌کردند و صدای جیک‌جیکشان در هوا پیچیده بود. یکی از پرستوهای جوان به نام "تیز بال" به دوستانش گفت: "چقدر هیجان‌انگیز است! ما به سفر خواهیم رفت و دنیای جدیدی را کشف خواهیم کرد!" پرستوهای دیگر با خوشحالی پاسخ دادند: "بله! ما به سمت جنوب پرواز خواهیم کرد و در آنجا آب و هوای گرم و خورشید درخشان را خواهیم دید!" اما پرستوهای بزرگ‌تر، که تجربه بیشتری داشتند، به جوان‌ترها گفتند: "یادتان باشد که در سفر باید مراقب باشید. تغییرات آب و هوا و طوفان‌ها می‌توانند ما را به چالش بکشند. اما با همکاری و اتحاد، می‌توانیم از پس هر مشکلی برآییم." تیزبال با دقت به صحبت‌های بزرگ‌ترها گوش داد و گفت: "ما با هم خواهیم بود و هرگز یکدیگر را تنها نخواهیم گذاشت!" سپس، پرستوها به سمت آسمان پرواز کردند. آن‌ها به صورت گروهی پرواز می‌کردند و با هم هماهنگ بودند. تیزبال و دوستانش در کنار هم پرواز می‌کردند و از مناظر زیبای زمین زیر پایشان لذت می‌بردند. در میانه راه، ناگهان طوفانی شدید به وجود آمد. بادهای تند و باران شدید به آن‌ها حمله کرد. تیزبال و دوستانش ترسیده بودند و نمی‌دانستند چه کار کنند. اما بزرگ‌ترها به آن‌ها گفتند: "نگران نباشید! به هم نزدیک شوید و با هم پرواز کنید. ما می‌توانیم از این طوفان عبور کنیم!" پرستوها به هم نزدیک شدند و با هم پرواز کردند. آن‌ها به یکدیگر کمک کردند و با هم از طوفان عبور کردند. وقتی طوفان تمام شد، آسمان دوباره صاف و آبی شد و خورشید درخشان به آن‌ها خوشامد گفت. تیزبال با خوشحالی گفت: "ما موفق شدیم! با همکاری هم توانستیم از این خطر عبور کنیم!" پرستوها با شادی و سرزندگی به سفرشان ادامه دادند. آن‌ها یاد گرفتند که با اتحاد و همکاری می‌توانند بر هر مشکلی غلبه کنند و به سوی مقصدشان پرواز کنند. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آرزوی ستاره کوچولو_صدای اصلی_54218-mc.mp3
12.65M
🌃 قصه شب 🌃 🌼آرزوی ستاره کوچولو 🌸شب بود و همه مردم در خواب بودند، ماه آسمان به ستاره ها گفت همه چشم هایتان را ببندید تا یک قصه خوب از خورشید خانوم برایتان بگویم. ستاره کوچولو اما خوابش نمی برد، بیدار ماند و منتظر شد تا خورشید را ببیند. ماه به ستاره کوچولو گفت... 😍کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐰خرگوش و هویج‌ها یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، در یک جنگل زیبا و سرسبز، خرگوشی به نام "بنی" زندگی می‌کرد. بنی خرگوشی بسیار شاد و پرانرژی بود و همیشه به دنبال ماجراجویی‌های جدید می‌گشت. یک روز، وقتی که بنی در حال بازی با دوستانش بود، ناگهان بوی خوشی به مشامش رسید. او با کنجکاوی گفت: "چی بوی خوشی میاد؟" دوستش، سنجاب گفت: "به نظر می‌رسد بوی هویج‌های تازه است! من شنیدم که در باغچه‌ای نزدیک اینجا، هویج‌های خوشمزه‌ای رشد کرده‌اند." بنی با شوق گفت: "بیایید به سمت باغچه برویم و هویج‌ها را جمع کنیم!" دوستانش، سنجاب و جوجه‌تیغی، با خوشحالی موافقت کردند و سه‌تایی به سمت باغچه حرکت کردند. وقتی به باغچه رسیدند، دیدند که هویج‌های بزرگ و نارنجی در خاک رشد کرده‌اند و بوی خوشی از آن‌ها به مشام می‌رسید. بنی با هیجان گفت: "وای! چقدر هویج‌های زیبا و خوشمزه‌ای هستند! بیایید شروع کنیم به جمع کردن آن‌ها." آن‌ها شروع به کندن هویج‌ها کردند و هر کدام چند هویج بزرگ برداشتند. اما ناگهان، صدای عجیبی از دور شنیدند. صدای غرش یک حیوان بزرگ بود. بنی و دوستانش ترسیدند و به هم نگاه کردند. بنی گفت: "چی کار کنیم؟ ما باید مراقب باشیم!" سنجاب گفت: "ما می‌توانیم هویج‌ها را سریع‌تر جمع کنیم و بعد به خانه برویم." آن‌ها با سرعت بیشتری به جمع‌آوری هویج‌ها ادامه دادند. وقتی که سبدشان پر شد، ناگهان یک خرس بزرگ از پشت درخت‌ها بیرون آمد. خرس با صدای بلند گفت: "سلام بچه‌ها! من فقط می‌خواستم بگویم که این هویج‌ها مال من هستند!" بنی و دوستانش ترسیدند و به هم نگاه کردند. اما بنی به خود جرأت داد و گفت: "ما فقط می‌خواستیم کمی هویج برای خودمان جمع کنیم. آیا می‌توانیم کمی از آن‌ها را برداریم؟" خرس با لبخند گفت: "البته! اما باید با هم تقسیم کنیم. من هم خیلی دوست دارم هویج بخورم." بنی و دوستانش خوشحال شدند و با خرس تصمیم گرفتند که هویج‌ها را با هم تقسیم کنند. آن‌ها دور هم نشسته و هویج‌ها را خوردند و از طعم خوشمزه آن‌ها لذت بردند. از آن روز به بعد، بنی و دوستانش با خرس دوست شدند و هر بار که به باغچه می‌رفتند، با هم هویج‌ها را جمع می‌کردند و با هم می‌خوردند. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خروس باهوش🐓 مزرعه بزرگی در كنار جنگل قرار داشت. اين مزرعه پر از مرغ و خروس بود . يک روز روباهی گرسنه تصميم گرفت با حقه ای به مزرعه برود و  مرغ و خروسی شكار كند. رفت و رفت تا به پشت نرده های مزرعه رسيد. مرغ ها با ديدن روباه فرار كردند و خروس هم روی شاخه درختف پريد.  روباه گفت : صدای قشنگ شما را شنيدم برای همين نزديكتر آمدم تا بهتر بشنوم، حالا چرا بالای درخت رفتی؟ خروس گفت : از تو می ترسم و بالای درخت احساس امنيت مي كنم. روباه گفت : مگر نشنيده ای كه سلطان حيوانات دستور داده كه از امروز به بعد هيچ حيوانی نبايد به حيوان ديگر آسيب برساند؟ خروس گردنش را دراز كرد و به دور نگاه كرد. روباه پرسيد: به كجا نگاه می كند؟ خروس گفت: از دور حيوانی به اين سو می دود و گوشهای بزرگ و دم دراز دارد. نمی دانم سگ است يا گرگ!  روباه گفت : با اين نشانی ها كه تو می دهی ، سگ بزرگی به اينجا می آيد و من بايد هر چه زودتر از اينجا بروم. خروس گفت : مگر تو نگفتی كه سلطان حيوانات دستور داده كه حيوانات همديگر را اذيت نكنند، پس چرا ناراحتی؟ روباه گفت : می ترسم كه اين سگه دستور را نشنيده باشد. و بعد پا به فرار گذاشت. و بدين ترتيب خروس از دست روباه خلاص شد. 🦋🌼🌸🦋👦 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
هر کاری وقتی داره_صدای اصلی_56872-mc.mp3
11.83M
🌃 قصه شب 🌃 🌼هر کاری وقتی داره 🐒میمون کوچولویی بود که هر کس کاری به او می سپرد، پشت گوش می انداخت و فراموش می کرد. آهو خانم یکبار از میمون کوچولو خواست که سبد میوه برای آهو خانوم بچیند اما به دنبال بازی رفت و ... 😍کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بمناسبت شهادت امام موسی کاظم علیه السلام 🌸🏴🍃🕌🌱🌸 🔸شعر ﴿ امامِ هفتمِ ما ﴾ ✨🍃✨ 🌼 امامِ هفتمِ ما 🌱 که قلب مهربان داشت 🌸 آیه‌ی کاظمَ الغیظ 🌱 همیشه بر زبان داشت 🌸🍃 🌼 این آیه تا به آخر 🌱 عطرِ گلابِ نابه 🌸 وقتی که خونده میشه 🌱 خشم وغضب میخوابه 🌸🍃 🌼 صبوریِ امامم 🌱 معروفه تویِ عالَم 🌸 خشمو فرو میبردن 🌱 تا غصه‌ها بشه کم 🌸🍃 🌼 خوشنودیِ خدا هم 🌱 همیشه در همینه 🌸 که دور بشه‌غضب تا 🌱 شادی‌ به‌جاش‌بشینه 🌸🍃 🌼 امامِ هفتمِ ماست 🌱 الگویِ هر مسلمان 🌸 زیارتش توو دنیاست 🌱 همیشه آرزومان 🌸🍃 🌼 ضریحِ باصفاشون 🌱 توو کاظمینه آقا 🌸 زیارتش خدایا 🌱 نصیبمون بفرما 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🌸🕌🏴🌸 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
روزی از روزهای قشنگ خدا 🌤امام هفتم ما داشتند از کوچه ای عبور می کردند. دیدند صدای گریه ی 😭یک خانم و بچه ای می آید. جلوتر رفتند. دیدند یک گاوی 🐄آنجا مُرده و آن زن و بچه بالای سر گاو 🐄 گریه می کنند. امام موسی کاظم(علیه السلام) فرمودند: چرا گریه 😭 می کنید؟ آن زن گفت: من مادر این کودک 👶خردسال هستم. این گاو ما است که مرده. وقتی زنده بود، من شیر او را می دوشیدم. قسمتی از آن را با کودکم 🍼 می خوردیم. قسمتی را می فروختیم و با پولش لباس و چیزهایی که احتیاج داشتیم، می خریدیم. اما الان مرده و نمی دانم باید چه طور زندگی را ادامه دهم. امام موسی کاظم مهربان فرمودند: دوست داری با اجازه خداوند گاوت 🐄 را زنده کنم؟ آن زن با خوشحالی 😍 گفت بله. امام مهربان دو رکعت نماز خواندند. بعد دستان پر مهر خود را به آسمان بلند کردند. دعایی زیر لب خواندند. بعد بلند شدند و با پای مبارکشون ضربه آرومى به آن گاو زدند و فرمودند: ای گاو، با اجازه ی خداوند توانا زنده شو. در همان موقع آن گاو 🐄 بلند شد و ایستاد. آن زن و بچه تا دیدند گاوشان زنده شده، از خوشحالی فریاد زدند و شادی کردند. با معجزه ی امام هفتم، هم گاو زنده شد و هم زندگی آن زن و کودک نجات پیدا کرد. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼امام کاظم علیه السلام و مرد کشاورز سلام غنچه ها، بچه های خوب و زیبا، امیدوارم خوب باشید، همیشه محبوب باشید. قصه خیلی قشنگ و آموزنده ای داریم از امام هفتم، امام موسی کاظم علیه السلام. روزهای آخر تابستان بود و تمامی کشاورزان شهر مدینه بعد از گذشت روزهای سخت و طاقت فرسای کار کردن در زیر آفتاب گرم، از این که امسال باران بسیار زیادی باریده بود و تمامی درختان پر بار شده بودند بسیار احساس رضایت می کردند. خوشه های گندم طلایی رنگ، سیب های آب دار سرخ و انگور های یاقوتی بسیار درشت از میان درختان خود نمایی می کردند. بلبل ها در بین گل ها و درختان چه چه می زدند و شادی می کردند. در آن سال کشاورزان که دست رنج زحمات خود را دریافت کرده بودند به خاطر آن همه نعمت شکرگزار خداوند متعال و بخشنده بودند. در میان این همه کشاورز که همگی خوش حال و شکرگزار بودند، یکی از این کشاورزان در کنار زمین کشاورزی خود با ناراحتی نشسته بود و زانوی غم بغل گرفته بود. اتفاقاً این مرد غمگین یکی از دوستان نزدیک امام هفتم ما یعنی امام موسی کاظم بود. آن مرد که برای زمین کشاورزی خود بسیار زحمت کشیده بود ثمره خوبی از آن دید و تمام محصولات گندم را برداشت کرد. پس از اینکه آخرین خوشه های گندم را برداشت کرد نفس راحتی کشید و با خوش حالی به منزل رفت. در تمام طول شب در فکر پول هایی بود که از فروش آن گندم ها به دست می آورد. صبح روز بعد بعد از نماز به سمت گندم های خود رفت. بچه های خوب ، چشمتان روز بد نبیند. مرد ملخ های قرمز رنگ بسیاری را دید که به محصولات گندم او حمله کرده‌ بودند. با نا امیدی در کنار زمین خود بر روی زمین نشست و به خوشه های گندم خیره شد. چند دقیقه گذشت و تمامی ملخ ها رفتند اما دیگر گندمی باقی نمانده بود. مرد کشاورز با ناامیدی و غصه بسیار زیاد بر روی زمین نشسته بود و آرام آرام اشک می ریخت، در همین حال بود که ناگهان متوجه حضور مردی شد. وقتی سرش را بالا آورد امام موسی کاظم علیه السلام را دید که به او لبخند میزند. مرد غمگین به احترام امام کاظم علیه السلام بلند شد و سلام کرد. امام کاظم علیه السلام جواب سلام او را با لبخند داد. مرد با ناراحتی و گریه گفت: ای فرزند رسول خدا من تمام تابستان را تلاش کردم و در زیر نور خورشید با تحمل آفتاب طاقت فرسا محصولات خود را به ثمر رساندم اما ملخ ها تمام محصولات من را خوردند و دیگر هیچ چیز برایم باقی نمانده است. امام با مهربانی از مرد غمگین پرسید: ارزش این محصولات چقدر بود؟ مرد با ناراحتی آهی کشید و گفت: ۱۲۰ دینار. امام کاظم علیه السلام فرمودند: صد و پنجاه دینار به همراه دو عدد شتر به این مرد بدهید. مرد که بسیار خوشحال شده بود از امام بسیار تشکر کرد و گفت: لطف کنید و به زمین من وارد شوید تا زمین من با دعای شما پربار و پرثمر باشد. امام کاظم علیه السلام در خواست او را پذیرفت، وارد زمین کشاورزی او شد و دست به دعا برداشت. پس از آن مرد کشاورز زندگی و کشاورزی پر رونق و با برکتی داشت. سالیان سال زندگی پربرکت و پر باری را تجربه کرد و حتی دو عدد شتری که امام به او هدیه داده بودند بچه های زیادی به دنیا آوردند که بعد از فروش آن ها بسیار ثروتمند شد. بچه های خوب و نازنین، ما در طول زندگی برای رسیدن به اهداف، نیازمند تلاش فراوان هستیم. حتما می دانید که هیچ کس بدون تلاش به اهداف خود نمی رسد. در رسیدن به موفقیت علاوه بر تلاش و کوشش فراوان نیاز به کمک دیگران داریم. همه انسان ها برای رسیدن به آرزو ها و اهداف خود نیازمند حضور و کمک های دیگران هستند. در بین مردم بهترین انسان ها ائمه و امامان معصوم هستند. بهترین کار این است که همیشه در زندگی تلاش کنیم و در کنار تلاش از ائمه و امامان معصوم کمک بخواهید. بله بچه های عاقل، امامان معصوم هر چند در این دنیا حضور فیزیکی ندارند اما هر وقت آن ها را صدا بزنید صدای شما را می شنوند و به شما کمک می کنند. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸گنجشک و کفشدوزک روزی روزگاری، در یک روز سرد و بارانی، گنجشکی به نام جیک جیک روی یک درخت بزرگ در لانه نشسته بود. باران به آرامی می‌بارید و جیک جیک با خود می‌گفت: - کاش کمی خورشید هم می‌درخشید تا بتوانم پرواز کنم و با دوستانم بازی کنم. در همین حین، کفشدوزکی کوچک و شاداب به نام قرمز از زیر برگ‌ها بیرون آمد. او با خوشحالی گفت: - سلام جیک جیک! چرا اینقدر ناراحتی؟ جیک جیک با نگاهی غمگین پاسخ داد: - سلام قرمز! باران نمی‌گذارد من پرواز کنم و از درخت پایین بیایم. دلم برای بازی با دوستانم تنگ شده است. کفشدوزک با لبخند گفت: - نگران نباش! باران همیشه خوب است. به یاد داشته باش که بعد از باران، دنیا زیباتر می‌شود و همه چیز تازه و شاداب می‌شود. جیک جیک کمی فکر کرد و گفت: - راست می‌گویی، قرمز! اما من هنوز نمی‌توانم پرواز کنم. کفشدوزک گفت: - بیایید با هم یک بازی جدید بسازیم! ما می‌توانیم زیر باران ، از قطرات باران لذت ببریم. جیک جیک به پیشنهاد قرمز فکر کرد و گفت: - این عالی است! بیا کمی زیر باران پرواز کنیم! آن‌ها شروع به پرواز زیر باران کردند. جیک جیک بال‌هایش را به آرامی تکان می‌داد و قرمز با نقطه‌های قرمز و سیاهش در زیر قطرات باران پرواز می‌کرد. آن‌ها با هم می‌خندیدند و از زیبایی باران لذت می‌بردند. ناگهان، باران متوقف شد و خورشید از پشت ابرها بیرون آمد. جیک جیک با شادی فریاد زد: - نگاه کن قرمز! حالا می‌توانم توی آسمان پرواز کنم! کفشدوزک با خوشحالی گفت: - بله! و حالا می‌توانیم با هم به دنیای زیبای بیرون برویم! جیک جیک با شوق پرواز کرد و قرمز هم به دنبالش پرواز کرد. آن‌ها با هم به دنیای تازه و شاداب بعد از باران رفتند و از زیبایی‌های طبیعت لذت بردند. از آن روز به بعد، جیک جیک و قرمز هر بار که باران می‌بارید، کمی زیر باران میرفتند و بعد از آن با هم پرواز می کردند . آن‌ها یاد گرفتند که حتی در روزهای بارانی هم می‌توانند خوشحال باشند و از زندگی لذت ببرند. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌺عید مبعث مبارک 🌼 جشنِ مبعثه توو عالَم ☘ برایِ نبیِ خاتَم 🌼 شکرِ خدا که دل شد ❤️ عاشقِ رسولِ اعظم 🌸 صَلُوا علی محمد ☘ صلوات برمحمد 🌸 صلوات برمحمد 💚 و علی آل احمد 🌼 با نامِ رسولِ اکرم ☘ شاد میشه دلا مُسَلَم 🌼 لقبِ رسولِ اکرم ❤️ شد حالا نبیِ خاتم 🌸 صَلُوا علی محمد ☘ صلَوات بر محمد 🌸 صلَوات بر محمد 💚 و علیٰ آلِ احمد 🌼 بر قلبِ رسولِ اعظم ☘ احمد آن نبیِ خاتم 🌼 اِقرأ بسمِ رب رسیده ❤️ مومنا بگین دمادم 🌸 صَلُوا علیٰ محمد ☘ صلَوات برمحمد 🌸 صلَوات برمحمد 💚 و علیٰ آلِ احمد 🌼 احمد ای نبیِ خاتَم ☘ بر تو از تمامِ عالَم 🌼 میرسد سلام و ماهم ❤️ ذکرمون شده دمادم 🌸 صَلُوا علیٰ محمد ☘ صلَوات بر محمد 🌸 صلَوات بر محمد 💚 و علیٰ آلِ احمد 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🦋🌼🌸🦋👦 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4