eitaa logo
قصه های کودکانه
34.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
913 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بمناسبت شهادت امام موسی کاظم علیه السلام 🌸🏴🍃🕌🌱🌸 🔸شعر ﴿ امامِ هفتمِ ما ﴾ ✨🍃✨ 🌼 امامِ هفتمِ ما 🌱 که قلب مهربان داشت 🌸 آیه‌ی کاظمَ الغیظ 🌱 همیشه بر زبان داشت 🌸🍃 🌼 این آیه تا به آخر 🌱 عطرِ گلابِ نابه 🌸 وقتی که خونده میشه 🌱 خشم وغضب میخوابه 🌸🍃 🌼 صبوریِ امامم 🌱 معروفه تویِ عالَم 🌸 خشمو فرو میبردن 🌱 تا غصه‌ها بشه کم 🌸🍃 🌼 خوشنودیِ خدا هم 🌱 همیشه در همینه 🌸 که دور بشه‌غضب تا 🌱 شادی‌ به‌جاش‌بشینه 🌸🍃 🌼 امامِ هفتمِ ماست 🌱 الگویِ هر مسلمان 🌸 زیارتش توو دنیاست 🌱 همیشه آرزومان 🌸🍃 🌼 ضریحِ باصفاشون 🌱 توو کاظمینه آقا 🌸 زیارتش خدایا 🌱 نصیبمون بفرما 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🌸🕌🏴🌸 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
روزی از روزهای قشنگ خدا 🌤امام هفتم ما داشتند از کوچه ای عبور می کردند. دیدند صدای گریه ی 😭یک خانم و بچه ای می آید. جلوتر رفتند. دیدند یک گاوی 🐄آنجا مُرده و آن زن و بچه بالای سر گاو 🐄 گریه می کنند. امام موسی کاظم(علیه السلام) فرمودند: چرا گریه 😭 می کنید؟ آن زن گفت: من مادر این کودک 👶خردسال هستم. این گاو ما است که مرده. وقتی زنده بود، من شیر او را می دوشیدم. قسمتی از آن را با کودکم 🍼 می خوردیم. قسمتی را می فروختیم و با پولش لباس و چیزهایی که احتیاج داشتیم، می خریدیم. اما الان مرده و نمی دانم باید چه طور زندگی را ادامه دهم. امام موسی کاظم مهربان فرمودند: دوست داری با اجازه خداوند گاوت 🐄 را زنده کنم؟ آن زن با خوشحالی 😍 گفت بله. امام مهربان دو رکعت نماز خواندند. بعد دستان پر مهر خود را به آسمان بلند کردند. دعایی زیر لب خواندند. بعد بلند شدند و با پای مبارکشون ضربه آرومى به آن گاو زدند و فرمودند: ای گاو، با اجازه ی خداوند توانا زنده شو. در همان موقع آن گاو 🐄 بلند شد و ایستاد. آن زن و بچه تا دیدند گاوشان زنده شده، از خوشحالی فریاد زدند و شادی کردند. با معجزه ی امام هفتم، هم گاو زنده شد و هم زندگی آن زن و کودک نجات پیدا کرد. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼امام کاظم علیه السلام و مرد کشاورز سلام غنچه ها، بچه های خوب و زیبا، امیدوارم خوب باشید، همیشه محبوب باشید. قصه خیلی قشنگ و آموزنده ای داریم از امام هفتم، امام موسی کاظم علیه السلام. روزهای آخر تابستان بود و تمامی کشاورزان شهر مدینه بعد از گذشت روزهای سخت و طاقت فرسای کار کردن در زیر آفتاب گرم، از این که امسال باران بسیار زیادی باریده بود و تمامی درختان پر بار شده بودند بسیار احساس رضایت می کردند. خوشه های گندم طلایی رنگ، سیب های آب دار سرخ و انگور های یاقوتی بسیار درشت از میان درختان خود نمایی می کردند. بلبل ها در بین گل ها و درختان چه چه می زدند و شادی می کردند. در آن سال کشاورزان که دست رنج زحمات خود را دریافت کرده بودند به خاطر آن همه نعمت شکرگزار خداوند متعال و بخشنده بودند. در میان این همه کشاورز که همگی خوش حال و شکرگزار بودند، یکی از این کشاورزان در کنار زمین کشاورزی خود با ناراحتی نشسته بود و زانوی غم بغل گرفته بود. اتفاقاً این مرد غمگین یکی از دوستان نزدیک امام هفتم ما یعنی امام موسی کاظم بود. آن مرد که برای زمین کشاورزی خود بسیار زحمت کشیده بود ثمره خوبی از آن دید و تمام محصولات گندم را برداشت کرد. پس از اینکه آخرین خوشه های گندم را برداشت کرد نفس راحتی کشید و با خوش حالی به منزل رفت. در تمام طول شب در فکر پول هایی بود که از فروش آن گندم ها به دست می آورد. صبح روز بعد بعد از نماز به سمت گندم های خود رفت. بچه های خوب ، چشمتان روز بد نبیند. مرد ملخ های قرمز رنگ بسیاری را دید که به محصولات گندم او حمله کرده‌ بودند. با نا امیدی در کنار زمین خود بر روی زمین نشست و به خوشه های گندم خیره شد. چند دقیقه گذشت و تمامی ملخ ها رفتند اما دیگر گندمی باقی نمانده بود. مرد کشاورز با ناامیدی و غصه بسیار زیاد بر روی زمین نشسته بود و آرام آرام اشک می ریخت، در همین حال بود که ناگهان متوجه حضور مردی شد. وقتی سرش را بالا آورد امام موسی کاظم علیه السلام را دید که به او لبخند میزند. مرد غمگین به احترام امام کاظم علیه السلام بلند شد و سلام کرد. امام کاظم علیه السلام جواب سلام او را با لبخند داد. مرد با ناراحتی و گریه گفت: ای فرزند رسول خدا من تمام تابستان را تلاش کردم و در زیر نور خورشید با تحمل آفتاب طاقت فرسا محصولات خود را به ثمر رساندم اما ملخ ها تمام محصولات من را خوردند و دیگر هیچ چیز برایم باقی نمانده است. امام با مهربانی از مرد غمگین پرسید: ارزش این محصولات چقدر بود؟ مرد با ناراحتی آهی کشید و گفت: ۱۲۰ دینار. امام کاظم علیه السلام فرمودند: صد و پنجاه دینار به همراه دو عدد شتر به این مرد بدهید. مرد که بسیار خوشحال شده بود از امام بسیار تشکر کرد و گفت: لطف کنید و به زمین من وارد شوید تا زمین من با دعای شما پربار و پرثمر باشد. امام کاظم علیه السلام در خواست او را پذیرفت، وارد زمین کشاورزی او شد و دست به دعا برداشت. پس از آن مرد کشاورز زندگی و کشاورزی پر رونق و با برکتی داشت. سالیان سال زندگی پربرکت و پر باری را تجربه کرد و حتی دو عدد شتری که امام به او هدیه داده بودند بچه های زیادی به دنیا آوردند که بعد از فروش آن ها بسیار ثروتمند شد. بچه های خوب و نازنین، ما در طول زندگی برای رسیدن به اهداف، نیازمند تلاش فراوان هستیم. حتما می دانید که هیچ کس بدون تلاش به اهداف خود نمی رسد. در رسیدن به موفقیت علاوه بر تلاش و کوشش فراوان نیاز به کمک دیگران داریم. همه انسان ها برای رسیدن به آرزو ها و اهداف خود نیازمند حضور و کمک های دیگران هستند. در بین مردم بهترین انسان ها ائمه و امامان معصوم هستند. بهترین کار این است که همیشه در زندگی تلاش کنیم و در کنار تلاش از ائمه و امامان معصوم کمک بخواهید. بله بچه های عاقل، امامان معصوم هر چند در این دنیا حضور فیزیکی ندارند اما هر وقت آن ها را صدا بزنید صدای شما را می شنوند و به شما کمک می کنند. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸گنجشک و کفشدوزک روزی روزگاری، در یک روز سرد و بارانی، گنجشکی به نام جیک جیک روی یک درخت بزرگ در لانه نشسته بود. باران به آرامی می‌بارید و جیک جیک با خود می‌گفت: - کاش کمی خورشید هم می‌درخشید تا بتوانم پرواز کنم و با دوستانم بازی کنم. در همین حین، کفشدوزکی کوچک و شاداب به نام قرمز از زیر برگ‌ها بیرون آمد. او با خوشحالی گفت: - سلام جیک جیک! چرا اینقدر ناراحتی؟ جیک جیک با نگاهی غمگین پاسخ داد: - سلام قرمز! باران نمی‌گذارد من پرواز کنم و از درخت پایین بیایم. دلم برای بازی با دوستانم تنگ شده است. کفشدوزک با لبخند گفت: - نگران نباش! باران همیشه خوب است. به یاد داشته باش که بعد از باران، دنیا زیباتر می‌شود و همه چیز تازه و شاداب می‌شود. جیک جیک کمی فکر کرد و گفت: - راست می‌گویی، قرمز! اما من هنوز نمی‌توانم پرواز کنم. کفشدوزک گفت: - بیایید با هم یک بازی جدید بسازیم! ما می‌توانیم زیر باران ، از قطرات باران لذت ببریم. جیک جیک به پیشنهاد قرمز فکر کرد و گفت: - این عالی است! بیا کمی زیر باران پرواز کنیم! آن‌ها شروع به پرواز زیر باران کردند. جیک جیک بال‌هایش را به آرامی تکان می‌داد و قرمز با نقطه‌های قرمز و سیاهش در زیر قطرات باران پرواز می‌کرد. آن‌ها با هم می‌خندیدند و از زیبایی باران لذت می‌بردند. ناگهان، باران متوقف شد و خورشید از پشت ابرها بیرون آمد. جیک جیک با شادی فریاد زد: - نگاه کن قرمز! حالا می‌توانم توی آسمان پرواز کنم! کفشدوزک با خوشحالی گفت: - بله! و حالا می‌توانیم با هم به دنیای زیبای بیرون برویم! جیک جیک با شوق پرواز کرد و قرمز هم به دنبالش پرواز کرد. آن‌ها با هم به دنیای تازه و شاداب بعد از باران رفتند و از زیبایی‌های طبیعت لذت بردند. از آن روز به بعد، جیک جیک و قرمز هر بار که باران می‌بارید، کمی زیر باران میرفتند و بعد از آن با هم پرواز می کردند . آن‌ها یاد گرفتند که حتی در روزهای بارانی هم می‌توانند خوشحال باشند و از زندگی لذت ببرند. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌺عید مبعث مبارک 🌼 جشنِ مبعثه توو عالَم ☘ برایِ نبیِ خاتَم 🌼 شکرِ خدا که دل شد ❤️ عاشقِ رسولِ اعظم 🌸 صَلُوا علی محمد ☘ صلوات برمحمد 🌸 صلوات برمحمد 💚 و علی آل احمد 🌼 با نامِ رسولِ اکرم ☘ شاد میشه دلا مُسَلَم 🌼 لقبِ رسولِ اکرم ❤️ شد حالا نبیِ خاتم 🌸 صَلُوا علی محمد ☘ صلَوات بر محمد 🌸 صلَوات بر محمد 💚 و علیٰ آلِ احمد 🌼 بر قلبِ رسولِ اعظم ☘ احمد آن نبیِ خاتم 🌼 اِقرأ بسمِ رب رسیده ❤️ مومنا بگین دمادم 🌸 صَلُوا علیٰ محمد ☘ صلَوات برمحمد 🌸 صلَوات برمحمد 💚 و علیٰ آلِ احمد 🌼 احمد ای نبیِ خاتَم ☘ بر تو از تمامِ عالَم 🌼 میرسد سلام و ماهم ❤️ ذکرمون شده دمادم 🌸 صَلُوا علیٰ محمد ☘ صلَوات بر محمد 🌸 صلَوات بر محمد 💚 و علیٰ آلِ احمد 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🦋🌼🌸🦋👦 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عید گل و گلاب_صدای اصلی_91648-mc.mp3
9.9M
🌸عنوان: عید گل و گلاب 🍃روز عید مبعث بود و پدربزرگ داشت باغچه ی گل را مرتب کرد. ریحانه کوچولو توی باغچه بود که صدایی را شنید.گل سرخ بود که ریحانه را صدا کرده بود. او دلش میخواست در مهمانی عید مبعث شرکت کند. ریحانه به پدربزرگ گفت که گل سرخ دلش میخواهد در میهمانی شرکت کند اما پدربزرگ پیشنهاد دیگری به ریحانه کوچولو کرد... 🌼این برنامه به مناسبت عید مبعث تهیه و تولید شده است. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
هدایت شده از تبلیغات موقت
مادرهای خوش سلیقه کانال ✅اینجا هم لباسهاش شیکه،هم قیمت‌هاش عالیه😍 عضو نشین ضرر میکنین👇 https://eitaa.com/shokufeyeman
🌼قصه مبعث پیامبر اسلام (ص) روزی روزگاری، در سرزمین عربستان، در شهر مکه، مردی به نام محمد (ص) زندگی می‌کرد. او از کودکی به صداقت و راستگویی معروف بود و مردم او را "امین" می‌نامیدند. محمد (ص) در خانواده‌ای محترم و با شخصیت بزرگ شد و همیشه به فکر کمک به دیگران و گسترش خوبی‌ها بود. سال‌ها گذشت و محمد (ص) به سن چهل سالگی رسید. او به تنهایی به کوه حرا می‌رفت و در آنجا به تفکر و عبادت می‌پرداخت. در یکی از شب‌های مبارک، هنگامی که او در غار حرا مشغول عبادت بود، ناگهان نور بزرگی در غار تابید و فرشته‌ای به نام جبرئیل (ع) به او ظاهر شد. جبرئیل (ع) به حضرت محمد (ص) گفت: - ای محمد! تو پیامبر خدا هستی و مأموریت داری که پیام خدا را به مردم برسانی. حضرت محمد (ص) با ترس و شگفتی به فرشته نگاه کرد و گفت: - من نمی‌توانم این کار را انجام دهم. من فقط یک انسان عادی هستم. اما جبرئیل (ع) به او گفت: - خداوند تو را انتخاب کرده است و تو باید این پیام را به مردم برسانی. پس از این واقعه،حضرت محمد (ص) به خانه برگشت و به همسرش خدیجه (س) گفت که چه اتفاقی برایش افتاده است. خدیجه (س) با ایمان و اطمینان به او گفت: - تو بهترین انسان هستی و خداوند تو را برای این مأموریت انتخاب کرده است. حضرت محمد (ص) به تدریج شروع به دعوت مردم به اسلام کرد. او به آن‌ها گفت که خداوند یکی است و باید به او ایمان بیاورند و از گناهان دوری کنند. او همچنین به مردم آموخت که باید با یکدیگر مهربان باشند و به نیازمندان کمک کنند. اما دعوت حضرت محمد (ص) با مخالفت‌های زیادی از سوی قریش، که حاکمیت مکه بودند، مواجه شد. آن‌ها نمی‌خواستند که مردم از آئین‌های قدیمی خود دست بکشند و به دین جدید بگروند. اما حضرت محمد (ص) با صبر و استقامت به دعوت خود ادامه داد. پس از سال‌ها تلاش و زحمت، بسیاری از مردم به اسلام گرویدند و ایمان آوردند. در نهایت،حضرت محمد (ص) به عنوان پیامبر خدا شناخته شد و دین اسلام در سرزمین عربستان و سپس در سرتاسر جهان گسترش یافت. مبعث پیامبر اسلام، نه تنها آغاز رسالت او بود، بلکه آغاز یک دوره جدید در تاریخ بشریت بود. این واقعه به مسلمانان یادآوری می‌کند که ایمان، صداقت و تلاش برای گسترش خوبی‌ها می‌تواند زندگی انسان‌ها را تغییر دهد. 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
از نور یه فرشته روشن شده آسمون اومده از اون بالا برای ما یه مهمون فرشته هست جبرئیل تو یک غار پر از نور میگه بخون محمد (صلی علی الله علیه واله) هستی تو از بدی دور بخون به نام خدا پروردگار جهان تویی رسول خدا راهنمای مردمان بیست و هفت رجب شد روز مبعث ، عید ما باید همیشه این روز جشنی کنیم ما برپا 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودک @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4