💕💕
▪️ تنبیه در عرصه ارزش ها صورت میگیرد نه مهارت ها
مهارت مثل وقتی که فرزندتان میخواهد آب بیاورد و لیوان از دستش می افتد و می شکند، اشکالی ندارد. با حفظ آرامش، از او بخواهید در جمع و تمیز کردن آن به شما کمک کند.
ارزشها مثل وقتی که فرزندتان هنگام عصبانیت وسیله ای را می شکند یا به دیگران(با کتک یا فحاشی) آسیب وارد میکند، لازم است با عواقب رفتارش به شکل محرومیت و جبران خسارت مواجه شود. سپس در شرایط مناسب، مهارت های مدیریت خشم و ارتباط موثر را به او آموزش دهید.
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کانال قصه های کودکانه تجربه اي جديد از قصه گويي تربيتي و مطالب مفيد براي والديني كه به تربيت و رشد فرزندان خود اهميت مي دهند باماهمراه باشيد و به دوستان خود اطلاع دهيد.💌http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4🆔
#قصه_متن
#هم قصه بگید هم با فرزندتون بازی کنید.
#مورچه_کوچولو
@Ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
یه روز صبح مورچه کوچولو همراه مامانش از خونه اومد بیرون
مامانش بهش گفت :از من دور نشی مورچه کوچولو
اما بچه ها مورچه کوچولوی شیطون حرف مامانشو گوش نکرد و گم شد.
همینطوری که داشت می رفت رسید به 5 تا پله پیش خودش گفت اینجا کجاست ؟!
برم بالا شاید مامانمو از روی بلندی پیدا کنم مورچه با زور و زحمت از پله ها رفت بالا
👈(اینجای قصه انگشتهای دست بچه رو یه کم فشار می دهیم )
اینجا کجاست ؟... یه جاده است!
بهتره برم تا ته جاده شاید مامانم اونجا باشه
👈(مادر با انگشتاش روی ساق دست بچه حرکت می کنه )
رفت و رفت و رفت تا که رسید به دره !اینجا کجاست یه دره؟!
مورچه کوچولو افتاد توی دره چند دفعه سعی کرد از دره بیاد بالا ولی نمی تونست تا اینکه بالاخره موفق شد و اومد بالا
👈(دره زیر بغل بچه است که با انگشت قلقلک می دهیم )
رفت و رفت و رفت تا که رسید به یک غار اینجا کجاست؟
یه غاره چه تاریکه !چه تنگه !شاید توش یه پلنگه
👈(غار گوش بچه است )
ترسید و رفت بالاتر رفت و رفت و رفت تا که رسید به جنگل اینجا کجاست یه جنگل!!
👈( جنگل در واقع موهای بچه است)
یواش یواش رفت توی جنگل وسطهای جنگل که رسید ترسید و تند دوید ودوید از جنگل که اومد بیرون به یک غار دیگه رسید
چه تاریکه چه تنگه شاید توش یه پلنگه!
ترسید و سرخورد پایین دوباره افتاد تو دره
مورچه کوچولو چند دفعه سعی کرد از دره بیاد بالا تا اینکه موفق شد
رسید به یک دشت وسیع
👈(شکم بچه )
اینجا کجاست ؟!یه دشته !!خدای من چه نرمه
بهتره اینجا یه کمی بازی کنم مورچه کوچولو می دوید و می پرید پایین و بالا
خوشحال بود و می خندید
👈(مادر با دستش شکمه بچه رو قلقلک می ده )
اما یه دفعه افتاد توی یه گودال
👈(ناف بچه که مادر با انگشت ناف بچه رو قلقلک می ده )
خدایا حالا چیکار کنم !اینجا کجاست ؟
مورچه کوچولو ترسید شروع کرد به فریاد زدن مامان مورچه صداشو شنید اومد کمکش
👈(مادر با دستش پهلوی بچه رو قلقلک میده )
دست مورچه کوچولو رو گرفت از گودال آوردش بیرون بهش گفت مورچه کوچولو دیگه نباید بی اجازه من جایی بری گم میشی.
حالا ببریم به خونه باهم غذا بخوریم .
بعدش مورچه کوچولو و مامانش سرخوردن از دشت اومدن پایین و رفتن خونشون.
👈(مادر با دو تا دستاش پهلوهای بچه رو قلقلک می ده )
کانال قصه های کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🚺🚹🚼
گلی و خانم بق بقو.mp3
5.96M
#قصه_صوتی
#گلی_و_خانم_بق_بقو
📖 داستانی از #مژگان_شیخی
کانال قصه های کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_متن
داستان کودک ” وسایل مانی” ، آموزنده و کوتاه برای سنین مهد کودک.
@ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
امسال اولین سالی بود که مانی می خواست بره مدرسه .خیلی هم خوشحال بود و عجله داشت .کیفشو برداشت تا وسایل مدرسه شو توی کیفش بذاره .اما بعد از یه مدتی با خستگی و عصبانیت اومد پیش بابا و گفت :هر کاری می کنم کتابام توی کیفم جا نمی شه !
بابا نگاهی به کیف مانی کرد و با تعجب گفت :مگه چی توی کیفت گذاشتی که این همه باد کرده .
بعد کیف مانی رو گرفت و وسایلشو درآورد تا ببینه مانی چه چیزایی باخودش برداشته .
اول خرس کوچولو ،بعد تلفن اسباب بازی ،ماشین کوکی ،چند تا کتاب قصه …زیر همه اینها هم یه دفترچه بود که البته مچاله شده بود و جلدش خراب شده بود .
بابا گفت :آخه عزیزم دیگه قرار نیست بری مهد کودک .تو باید بری مدرسه ،اینها هیچ کدوم توی مدرسه به درد نمی خوره .
مانی از مخالفت بابا ناراحت شد و گفت آخه خرس کوچولوم می خواد درس بخونه .تازه تلفن باید باشه تا به مامان زنگ بزنم .کتاب قصه هامو هم برداشتم تا وقتی باسواد شدم خودم بخونم
@Ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
بابا گفت مدرسه جای آدمهای بزرگ و مهمه .تو هم الان یه آدم بزرگ و مهم هستی که باید درس بخونی و بعد بری سر کار و کارهای خیلی مهم انجام بدی .این اسباب بازی ها برای نی نی هاست که تو مهد کودک بازی می کنن.
مانی گفت: مثل شما ،مثل عمو … آره خیلی بزرگ شدم .بعد یه کم فکر کرد و گفت اصلا خرسه بمونه توی خونه تا من برگردم .تلفن هم نمی خوام .آخه اینکه واقعا زنگ نمی زنه .بابا با لبخند گفت کتاب قصه ها تو هم بذار توی خونه .تو مدرسه باید کتابای درسی مدرسه رو بخونی .
مانی گفت پس چی بذارم تو کیفم ؟
بابا اول کتابای مانی رو توی کیفش گذاشت .بعد جلد دفتر چه مانی رو با کاغذ کادو و چسب درست کرد و گذاشت توی کیفش .بعد یه لیوان ،یه دستمال،یه جعبه مداد رنگی و مداد پاکن و تراش و ..
بابا همه وسایل لازم رو توی کیف مانی گذاشت ولی هنوز کیف مانی پر پر نشده بود و سبک بود .مانی گفت حالا راحت می تونم کیفمو ببرم .
@Ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
فردا صبح وقتی می خواست بره مدرسه بابا صدا زد راستی مانی جان یادت نره همیشه باید زیبهای کیفتو ببندی .اگه زیب کیفتو باز بزاری ممکنه مدادات ، پاکن یا تراشت بیفتن و گم بشن .
مانی گفت حواسم هست و بعد راهی مدرسه شد تا یه آدم مهم و با سواد بشه
🍁🍂🌼🍃🌸🍂
کانال قصه های کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
بیدار شو
@Ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
به نام خدا
بیدار شو خوابالو , بیدار شو
وقت بازی و کاره
هر بچه ای بیداره
بیدار شو تو از خواب
ببین خاله آفتاب
آروم آروم اومده
خورشید خانوم اومده
صبح شده دیگه بسته
چقدر می خوابی ؟
تو که خوابیدی
شب تا صبح رو حسابی
صبح بخیر کوچولو
صبح بخیر خوابالو
خودت را به خواب نزن
به صورتت آب بزن
یادت نره مسواک
دنودنات می شه پاک
@Ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
#شعر_کودکانه
#حمام
@Ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
امروز يه جا ميرم که
دوسش دارم يه عالم
عروسکامم ميان
واسه همين خوشحالم
اون جايي که ما ميريم
دريا و کشتي داره
رو سرمون از بالا
همش بارون ميباره
دوستاي خوبم اونجا
منتظرم نشستن
صابون و شامپو و ليف
دوستاي خوبم هستن
حموم خونه ي ما
يه وان گنده داره
مامان برام کنارش
يه چارپايه ميذاره
وان که پر از آب ميشه
انگار يه اقيانوسه
عروسکام توي آب
ميشن ماهي و کوسه
يه قوطي شامپوي
خالي دارم هميشه
وقتي رو آب ميفته
مثل يه کشتي ميشه
مامان صابونو با ليف
ميکِشه رو تن من
تا ميکروباي بدجنس
يکي يکي بميرن
با بدن صابوني
مثل يه ماهي ليزم
کيف مي کنم وقتي که
آب رو تنم مي ريزم
بعد مي شوره سرم رو
با شامپو بچه گونه
خيلي خوبه، چشمامو
اصلن نمي سوزونه
با کمک مامان و
صابون و شامپو بچه
تميز و خوشکل ميشم
مثل گلاي باغچه
زهرا مفاخری (زارا)
@Ghesehayekoodakane
🚹🚺🚼
⚠️تهديد
چه قدر مي گوييد: " اگر بلند بشم من ميدونم و تو" . مي دانيد در ذهن بچه چه مي گذرد؟ و چه اتفاقي مي افتد؟ مادر يا پدر يعني خدا، عظمت مطلق، گفته اگر بلند بشم... حالا اگر بلند بشه چي ميشه؟ و كودك دچار اضطراب مي شود و ترس از موهون.
گاهي هم تهديد به كارهاي عجيب مثل الان ميام له ات مي كنم، مي كنيم و كودك خودش را در اين حالت تصور مي كند و دچار وحشت مي شود. روزها اين حرف ها در ذهن كودك مي ماند چون پدر و مادر در ذهن كودك خدا هستند و دروغ نمي گويند پس اگر حرفي مي زنند حتماً عمل مي كنند. بذار شب بابات بياد بهت ميگم، حسابتو مي رسم، با كمربند سياهت مي كنم و جگرت را در مي آورم، همه اين تهديد ها باعث آسيب هاي ذهني در كودك مي شود. قلعه ي تنهايي و ترس ذهني را ايجاد مي كند و ماندگار مي شود. اقتدار مادر زير سؤال مي رود و تعارض به وجود مي آيد.
تا هفت سالگي و از اين سن به بعد هم كه ديگر از پس اين گونه بچه بر نخواهيم آمد چون كاملاً خاطرش جمع مي شوند كه امنيت برقرار است وپدر و مادرم فقط بيخودي حرف مي زنند پس هر كاري دلم بخواهد مي كنم.
بنابراين اگر دچار وسوسه ي كتك زدن شديد، بزنيد ولي تهديد نكنيد چون تهديد خيلي مخرب تر است.
[استادسلطانی]
@Ghesehayekoodakane
#شعر_كودكانه
#سلام
ما پیرو قرآنیم
خوشخو و مهربانیم
عادت ما سلام است
سفارش اسلام است
به پدرو به مادر
به خواهر و برادر
به هر که روبروییم
اول سلام گوییم
سلام عزت آرد
خیر و سعادت آرد
نشان دین اسلام
تعارف است و سلام
🍁🍂🍁🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
طاووس زیبا.mp3
7.47M
#قصه_صوتی
#طاووس_زیبا
#قسمت_اول
👈لطفا با ذکر نام کانال ارسال نمایید
🌼🍃🌸🍃🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4