eitaa logo
قصه های کودکانه
34.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
329 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه ی خورشید پشت ابر ☀️🌤⛅️☀️🌤⛅️☀️ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
#بازی بادکنک بازی برای کودکان نوپا 😊😍 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
با کلاه یا بی کلاه در جنگلی که نه خیلی دور بود و نه خیلی نزدیک، خرسی زندگی می‏کرد. این خرس یک کلاه قشنگ داشت. به همین خاطر به او خرس با کلاه می‏گفتند. کلاه او بافتنی بود. خرس با کلاه آن را از آب رودخانه گرفته بود. وقتی که پاییز می‏ آمد و هوا سرد می‏شد، کلاه بافتنی ‏اش را به سر می‏گذاشت و توی جنگل راه می‏رفت. روباه، همسایه ‏ی خرس با کلاه بود. او کلاه خرس را خیلی دوست داشت. بزرگ‏ترین آرزویش این بود که کلاه او را بگیرد و به سرخودش بگذارد. در یک روز سرد، خرس با کلاه کلاهش را به سر گذاشت. از خانه بیرون آمد و شروع کرد به قدم زدن. روباه او را دید، جلو رفت و سلام کرد. خرس با کلاه با مهربانی جواب سلام او را داد. روباه گفت: «راستی، همسایه‏ ی عزیز! هدیه ‏هایت را گرفته‏ ای؟» خرس با کلاه با تعجب پرسید: «هدیه‏ ها؟ کدام هدیه ‏ها؟» روباه خندید و گفت: «معلوم است، که خبر نداری!» خرس با کلاه گفت: «نه، روباه جان! از چیزی خبر ندارم. روباه گفت: «شنیده‏ ام یکی از دوستانت که در پشت کوه زندگی می کند، برای تو دو هدیه فرستاده است: یک ظرف پر از عسل و یک کلاه قشنگ رنگارنگ.» خرس با کلاه با تعجب پرسید: «دوست من؟! من که پشت کوه دوستی ندارم!» روباه گفت: «چرا داری! حتما فراموش کرده‏ ای!» خرس با کلاه پرسید: «خب، حالا هدیه ‏هایم کو؟ کجاست؟» روباه باز هم خندید و گفت: «می‏گویم، اما به یک شرط! به شرط اینکه کلاهت را به من بدهی. کلاهی که دوستت برایت فرستاده، خیلی قشنگ‏تر از این کلاه است. حالا که دیگر احتیاجی به این کلاه نداری، آن را به من بده!» خرس با کلاه خیلی خوشحال شد، کلاهش را از سرش برداشت و به سر روباه گذاشت. روباه هم خیلی خوشحال شد. دور خرس چرخید و گفت: «هدیه ‏های تو پیش کلاغ و لاک پشت است. آنها نمی‏خواهند هدیه ‏هایت را بدهند.» @Ghesehaye_koodakaneh خرس با کلاه که دیگر بی‏ کلاه شده بود، عصبانی شد و گفت: «چی! آخر برای چی این کار را کرده‏ اند؟ آنها که دوست‏های خوب من بودند!» روباه گفت: «دیدی اشتباه کردی؟ تو فقط دو تا دوست خوب داری. یکی من و یکی هم همان دوستی، که پشت کوه زندگی می‏کند.» خرس بی ‏کلاه با خودش فکر کرد. او اصلاً دوستش را که پشت کوه زندگی می‏کرد به یاد نمی ‏آورد. روباه گفت: «خرس جان» تا دیر نشده، برو و هدیه ‏هایت را بگیر.» خرس بی‏ کلاه هم زود به طرف رودخانه رفت. او می‏خواست دوستانش را پیدا کند. وقتی رسید، لاک‏پشت و کلاغ را دید که نشسته ‏اند و با هم حرف می‏زنند. خرس فریاد زد: «خوب شد پیدای‏تان کردم. زود باشید هدیه ‏هایم را بدهید.» لاک‏پشت از صدای خرس ترسید. زود سرش را توی لاکش برد. کلاغ از ترس جستی زد و روی لاک‏پشت نشست. قار قاری کرد و گفت: «چه شده دوست عزیز، چرا فریاد می‏زنی؟ داد می‏زنی؟» خرس که بیشتر عصبانی شده بود، گفت: «چرا فریاد نزنم؟ زود کلاه را بده!» کلاغ که خنده ‏اش گرفته بود، قارقاری کرد و گفت: «کلاه؟ مگر کلاه تو دست من است؟» لاک پشت آهسته سرش را از توی لاکش بیرون آورد. خرس به او گفت: «ای لاک‏پشت بدجنس! عسلم را چه کار کردی؟ آن را خوردی؟» لاک پشت ناراحت شد و دوباره سرش را توی لاکش کرد. کلاغ گفت: «دوست عزیز! عسل چیست؟ این حرف‏ها دیگر چیست؟» خرس به طرف کلاغ پرید تا او را بگیرد. کلاغ جستی زد و آن طرف‏تر روی سنگی نشست. خرس گفت: «کلاهم را بده!» کلاغ با تعجب گفت:«برای چه کلاهت را از من می‏خواهی؟ اصلا بگو چرا امروز بی ‏کلاهی؟» خرس تمام ماجرا را برای آنها تعریف کرد. کلاغ فکری کرد و گفت: «پس این حرف‏ها را روباه به تو گفته است؟» خرس گفت: «بله، من هم کلاهم را به او داده ‏ام.» کلاغ با ناراحتی گفت: «ای خرس بی‏ کلاه! روباه تو را گول زده است. آخر تو فکر نکردی که کلاه تو به چه درد من می‏خورد؟ کلاه تو برای سر من خیلی گشاد است. من اگر آن را بر سرم بگذارم، زیرش گم می‏شوم.» لاک‏پشت سرش را از لاکش درآورد و گفت: «آخر کسی دیده که لاک‏پشت عسل بخورد؟ تو خیلی خیلی ساده‏ ای.» کلاغ گفت: «آخر چرا کلاهت را به روباه دادی؟» خرس فکر کرد و فکر کرد. فهمید که روباه گولش زده است. کنار لاک‏پشت و کلاغ نشست و گفت: «حالا چه کار کنم؟ چه‏ طور می‏توانم کلاهم را از روباه بد جنس بگیرم؟ اگر کلاهم را نگیرم، از غصه می‏میرم.» کلاغ فکری کرد و گفت: «غصه نخور این کار ساده است.» بعد هم نقشه ‏ای کشید و آن را برای خرس و لاک‏پشت تعریف کرد. خرس پشت درختی پنهان شد. لاک‏پشت و کلاغ با هم به خانه‏ ی روباه رفتند. روباه با دیدن آنها گفت «چی شده است؟ اینجا چه کار دارید؟» لاک‏پشت گفت: «مگر خبر نداری؟ خرس، سرت کلاه گذاشته.» روباه تعجب کرد، پرسید: «خرس؟ سر من؟ سر من کلاه گذاشته‏؟» کلاغ گفت: «بله، خرس تو را گول زده. او مخصوصاً کلاهش را به تو داده. او سرت کلاه گذاشته.» روباه با تعجب به کلاغ و لاک‏پشت نگاه کرد. پرسید: «چه می‏گویید؟» لاک‏پشت گفت: «تو می
‏دانی که خرس، آن کلاه را از رودخانه پیدا کرده بود. حالا صاحب کلاه به جنگل آمده و دارد به دنبال کلاهش می‏گردد.» کلاغ گفت: «صاحب کلاه خیلی عصبانی است. خیلی هم زور دارد. اگر کلاه را سر تو ببیند، حتما تو را می‏کشد!» روباه ترسید و گفت: «راست می‏گویید؟ حالا من چه کار کنم؟ به کجا فرار کنم؟» کلاغ گفت: «هیچ جا! کلاهت را دور بینداز. آن وقت صاحب کلاه، آن را پیدا می‏کند و می‏رود.» لاک‏پشت گفت: «من فکر بهتری دارم. بهتر است کلاه را به ما بدهی تا آن را روی سرخرس بگذاریم. آن وقت صاحب کلاه، خرس را می‏ بیند و او را مجازات میکند.» کلاغ با این نقشه کلاه را از روباه گرفت و به خرس داد. خرس بی‏ کلاه دوباره خرس با کلاه شد. پشیمانی و ناراحتی هم نصیب روباه شد. 🌼🍃🌸🌼🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
:پی دی اف قصه در مطلب بعدی👇 👇👇👇
کلاغ تشنه.pdf
2.14M
توضیحات:پی دی اف_کیفیت بالا 🐧🌼🐧🌼🐧🌼🐧 اولین کانال قصه های کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
😍مامان باباهای عزیز 😘کوچولوهای ناز 🌸امشب قسمت سوم(آخر) قصه صوتی ببر مهربان رو براتون خواهیم گذاشت🐅 🌼قصه گو:سرکار خانم پگاه رضوی توضیحات:از قصه های قدیمی که مامان بزرگ ها تعریف میکردند 🍃قصه در مطلب بعدی امشب 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ببر مهربان.mp3
10.1M
عنوان: 🐅 (آخر) قصه گو:سرکار خانم پگاه رضوی توضیحات:از قصه های قدیمی که مامان بزرگ ها تعریف میکردند 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لالا لالا گل کاشی، یه خونه توی نقاشی لالا لالا گل پسته، پدر بار سفر بسته لالا لالا گل سوسن، نخای رنگی و سوزن لالا لالا گل مهتاب، بدوزم نقش تو در خواب لالا لالا گل نازم، سپند آویز می سازم لالا لالا گل نرگس، که بد بر تو نیاد هرگز لالا لالا گل زیره، نشه روزت شب تیره لالا لالا گل ریزم، به گوشت طوق میاویزم لالا لالا گل ارزن، الهی پیر شی فرزند لالا لالا گل زردم، پناه پیری و دردم لالا لالا گل لادن، نگهدارت خدای من لالا لالا گل چینی، بخوابی خواب خوش ببینی 🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
#سلامت Ⓜ️⭕️نه‌تنها عطر و ادکلن، بلکه حتی کرم‌های معطر مخصوص بزرگسالان هم مناسب کودکان نیست زیرا پوست بچه‌ها و سیستم تنفسی‌شان بسیار حساس است و محصولاتی که برای آنها به کار می‌رود، باید خاص و تایید شده باشد. Ⓜ️⭕️امروزه عطر و ادکلن‌های مخصوص کودکان هم وارد بازار شده اما به صرف اینکه روی عطری نوشته شده مخصوص کودکان، نباید به آن اطمینان کرد. لازم است عطر یا محصول بهداشتی که خریداری می‌شود، نشانه استاندارد و برچسب معتبر داشته باشد. Ⓜ️⭕️برای کودک مبتلا به آلرژی اصلا نباید از عطر یا محصولات آرایشی – بهداشتی معطر استفاده کرد زیرا باعث می‌شود بدن کودک واکنش شدید نشان دهد. Ⓜ️⭕️ اگر فرزندتان آلرژی ندارد، استفاده گهگاهی از عطر مخصوص کودکان اشکالی ندارد اما هرگز عطر را روی پوست کودک اسپری نکنید زیرا ممکن است باعث بروز حساسیت یا لک شود. دکترنیلفروش‌زاده 🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🐥🔆قصه زیبای بچه ها سلام یادتون نره🐥🔆 به نام خداوند مهربان یکی بود یکی نبود، پسری بود به اسم فلفلی. فلفلی پسر خوبی بود ولی تنها یک عادت بد داشت و اونم این بود که سلام نمی کرد. یک روز بعد از ظهر که از مدرسه برمی گشت به مغازه ی سرکوچشون رفت و گفت: آقا رضا پفک می خوام، آلوچه و بادکنک می خوام. آقا رضا نگاهی کرد به فلفلی و گفت: فلفلی سلامت چی شد؟ ادب کلامت چی شد؟ تو دیگه بزرگ و مردی، پس چرا سلام نکردی؟ برای بچه های بی ادب نداریم آلوچه و پفک. فلفلی ناراحت شد و از مغازه بیرون اومد و خونه رفت. وقتی عصر شد و هوا خنک شد و فلفلی تکالیف مدرسش رو انجام داد از خونه بیرون اومد و به خونه ی دوستش هادی رفت و در زد. مادر هادی در رو باز کرد. فلفلی گفت: هادی خوابه یا بیداره بگید توپش رو بیاره. مادر هادی از دست فلفلی ناراحت شد و گفت: کسی که سلام بلد نیست رفیق پسر من نیست و به خانه رفت و درو بست. فلفلی که از اتفاقی که براش افتاده بود ناراحت بود، به خونه رفت. مادر فلفلی اونو ناراحت دید: از او پرسید چرا انقدر غمگین است و فلفلی همه چیز رو تعریف کرد. مادر فلفلی بهش گفت: فلفلی دیگه سلام یادت نره تا همه بگن گل پسره. غروب مادر فلفلی به او پول داد و گفت: فلفلی دو تا نون بخر، نون داغ و کنجدی. وقتی فلفلی می خواست از خونه بیرون بیاد مامانش گفت: فلفلی سلام یادت نره. فلفلی به مغازه ی نانوایی رسید و به یاد حرف مادرش افتاد و گفت:شاطر آقا سلام سلام شاطر آقا با مهربانی به فلفلی نگاه کرد و گفت: علیک سلام آقا فلفلی، چی شده از این وری اومدی؟ فلفلی خوشحال شد و گفت: شاطر آقا من نون می خوام، دوتا نون کنجدی می خوام. شاطر آقا جواب داد: برای بچه ی با ادب، نون داغ و کنجدی بیار مشت رجب!و دوتا نون به فلفلی داد. و فلفلی یاد گرفت از این به بعد به همه سلام کنه و احترام بذاره. 🐥 🔆🐥 🐥🔆🐥 🔆🐥🔆🐥 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh