9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 ماجرای عمامه سیاهی که در غدیر پیامبر اکرم (ص) بر سر امام علی علیه السلام بستند چه بود؟
فلسفه ی عمامه مشکی رو سر سادات👌
🇮🇷https://eitaa.com/Ghodratpanah
هادی اگر تویی که کسی گم نمیشود...
#میلاد_امام_هادی_مبارک🌼❤️
https://eitaa.com/Ghodratpanah
11.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مناظره زیبا هشام بن حَکم در اثبات ولایت امام علی علیه السلام که هارون الرشید پشت پرده داره گوش میده ....
👌کسی نباشه که دانلودش نکنه
#عید_غدیر
#غدیر
انتشارش با شما خوبان 🌹
🇮🇷https://eitaa.com/Ghodratpanah
30.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙بیانات آیت الله العظمی جوادی آملی در شرح دعای اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَكَ...
«...تا انسان برهان اقامه نکند آفريدگار جهان را نشناسد موحّد نشود، ربوبيت، الوهيت و خالقيت و اينها را نشناسد،پيغمبرشناس نيست. #امام خليفه رسول است، تا رسالت نبوت اين گونه از مناصب آسمانی شناخته نشود خليفه رسول شناخته نمی شود.»
درس اخلاق ٩٧/۴/٢٨
#عید_غدیر
👈🏻کانال رسمی دفتر آیت الله العظمی جوادی آملی
30.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙بیانات آیت الله العظمی جوادی آملی در شرح دعای اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَكَ...
«...تا انسان برهان اقامه نکند آفريدگار جهان را نشناسد موحّد نشود، ربوبيت، الوهيت و خالقيت و اينها را نشناسد،پيغمبرشناس نيست. #امام خليفه رسول است، تا رسالت نبوت اين گونه از مناصب آسمانی شناخته نشود خليفه رسول شناخته نمی شود.»
درس اخلاق ٩٧/۴/٢٨
#عید_غدیر
👈🏻کانال رسمی دفتر آیت الله العظمی جوادی آملی
قدرت پناه
🔸🔸🌸💐💐💐🌸🔸🔸 امام رضا علیه السلام در فضیلت #اطعام_غدیر فرمود: من اطعم مؤمنا کان کمن اطعم جمیع الانبیاء
اجرتان با امیرالمومنین سلام الله علیه 💐🙏
خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود، بدیها (ی دیگران) را اظهار کند؛ مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد. خداوند، شنوا و داناست.
✍ این آیه گرچه عمومیت دارد ولی خود درس بزرگی ست برای #مدعیان_کار_تربیتی
همه ی کسانی که نقش مربی، معلم یا استاد را دارند ...
برای پی بردن به گوشه ی کوچکی از اهمیت این موضوع داستان ذیل را مطالعه بفرمائید⬇️⬇️
نام کتاب ستار العیوب است
لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ
خداوند دوست ندارد کسى با سخنان خود، بدیها (ى دیگران) را اظهار کند
سوره نساء آیه ۱۴۸
عباسقلی خان در مشهد بازار معروفی دارد. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارلایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است. واقف بر خیر، و واقف در خیر.
به او خبر داده بودند در حوزه علمیه ای که با پول او ساخته شده، طلبه ای شراب می خورد !!!
ناگهان همهمه ای در مدرسه پیچید. طلاب صدا می زدند حاج عباسقلی است. در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است.
عباسقلی خان یکسره به حجره ی من آمد و بقیه دنبالش.
داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت :لطفا بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی.
– دلم در سینه بدجوری می زد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم می لرزید.
اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتاب های دیگر دراز کرد…
– ببخشید، نام این کتاب چیست؟
– بحارالانوار. عجب…! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب…! این یکی چیست؟ حلیه المتقین و این یکی؟! …
لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید. کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت:
– این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود.
برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشم هایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم… خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمی دیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟
– بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟
– چرا آقا ; الان می گم. داشتم آب می شدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه برزبان راندم: یا ستار العیوب، و گفتم:نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا! فاصله سوال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماس آمیز من چند لحظه بیشتر نبود.
شاید اصلا انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش.
شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشم هایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابلای پلک هایش چکید.
ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستار العیوب (!) را سرجایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آنها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و هیچ گاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است. ..
***
… اما محصل آن مدرسه، هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت. سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز ، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگی اش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است» ستار العیوب یکی از نام های احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزاد شده و تربیت یافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خانم که باعث تغییر و تحول سازنده ام شد.
منبع :«اخلاق پیامبر و اخلاق ما» ؛ نوشته استاد جلال رفیع انتشارات اطلاعات صفحه ۳۳۲
🇮🇷@Ghodratpanah