🔎چرایی واقعه عاشورا در یک بازخوانی رسانه ای
🔻اگرچه مطالعات سوادرسانه یک موضوع نوین است و در ادامه ظهور تکنولوژی، جایگاهی در مباحث علمی پیدا کرده است، اما تاریخ، مملو از موقعیت هایی است که اگر سوادرسانه ای وجود داشت، مسیر بشر بطور کلی تغییر میکرد. واقعه عاشورا را در چندگام رسانه ای هم میتوان نگاه کرد و تحلیل نمود. جامعه ای که تسلیم شایعه شد و #دروازه_بانی خبر انجام نداد.
🔹مردمانی که تبلیغات را بر واقعیات ترجیح دادند و حوصله مکث و تامل و بررسی پیام را نداشتند. اجتماعی که بدون اطمینان از صحت و سقم پیام، #فوروارد کرد و اطلاعات فیک و جعلی را ویروس وار در بدنه جامعه رسوخ داد و مریض شد.
1⃣ گام اول آنجایی بود که گفتند؛ حسین ابنعلی سر جنگ دارد و قدرتطلب است. خارجی است و مخالف آرامش و ثبات اجتماعی است. مردم نیز بدلیل زمینه ذهنی ضعیف و مسمومی که داشتند و عافیتطلبی در جانشان رسوب یافته بود و مهمتر از همه، بدون تحقیق درباره اهداف قیام و گفتوگو با امام و اصحابش، اتهام ساختگی را پذیرفتند.(#تکنیک_برچسب_زنی و انگاره سازی منفی جهت انحراف افکارعمومی)
2⃣ گام دوم آنجایی بود که مسلم ابن عقیل را در عرض یک وعده ظهر تا شام و با تبلیغات ابن زیاد مبنی بر در راه بودن لشکر شام و تولید شایعه توام با ترس، تنها گذاشتند و خلف وعده کردند.
این درحالی بود که اگر محاصره قصر ابن زیاد را ادامه میدانند، کار تمام بود و مسیر تاریخ عوض میشد. ولی زنان و مادران باور کردند و همسران و فرزندان را ترساندند و شد آنچه که نباید میشد.(#تکنیک_شایعه، تولید ترس و دروغ بزرگ که باعث اختلال در مسیراصلی جامعه میشود)
3⃣ گام سوم هم زمانی بود که قبیله هانی ابن عروه که شجاع و جنگجو بودند، سخن #شریح_قاضی که یکی از خواص فریب خورده و تطمیع شده زمان بود را در رابطه با سلامتی هانی، پذیرفتند و از اطراف قصر ابنزیاد متواری شدند. موقعیتی بود که شجاعت و غضب قبیلهای، با بصیرت و سوادرسانهای گره نخورده بود و بدون بررسی و #سرچ_دقیقتر، فریب خوردند و صحنه حساسی را برای شکست ابنزیاد از دست دادند.(#تکنیک_خلق_اعتبار و استفاده از شخصیتهای مرجع برای فریب و دور زدن فرایند تحقیق و استدلال)
🔸هرکدام از این موقعیتها اگر با سوادرسانه ای همراه میبود و #مقاومت_ذهنی_مردم در برابر شایعات و فیک نیوزها و تبلیغات شکننده نبود، قطعا مسیر تاریخ طور دیگری رقم میخورد و امام جامعه، اسیر اجتماع خبرزده، راهی قتلگاه نمیشد.
🔸سوای بصیرت سیاسی و معرفت امام که عناصر مهمی در زمانشناسی و درک موقعیت هستند، توانایی در برابر اخبارگمراهکننده و جعلی ضلع سومی است که جامعه را از خطاهای فاحش و غیرقابل جبران تاریخی نجات میدهد.
✍علیرضامحمدلو،کارشناس و پژوهشگر رسانه
🚩 نهضت سواد رسانه ای انقلاب اسلامی استان گیلان
#فضای_مجازی
🌐 @Gilan_tanhamasir
❌شایعه
کلیپ شبکههای اجتماعی:
هدیهی رئیسی به پوتین فرش زربافت ابریشمی با ۳.۵ کیلو طلا و ۷۶۰ گرم نقره
❇️پاسخ
1️⃣خبر هدیه فرش طلا به پوتین در هیچ منبعی یافت نشد!
2️⃣کلیپ مربوط به بازدید ولادیمیر پوتین از نمایشگاه فرش دستباف ایرانی در حاشیه اجلاس آستانه در تهران است.
https://hamshahrionline.ir/x7TWH
🔹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎑 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 64 "جراحی با طعمِ عشق" 📣🗓 برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پری
🌃 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 65
"برو دایسون"
⭕️ یکی از بچه ها موقع خوردنِ نهار ...رسماً من رو خطاب قرار داد...
–واقعاً نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی...! اون یه مردِ جذاب و نابغه است ... و با وجودِ این سنی که داره تونسته رئیسِ تیمِ جراحی بشه...
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ...😕
🔹و من فقط نگاه می کردم ... واقعاً نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ...
🔺برنامه فشرده و سنگینِ بیمارستان...
🔺فشارِ دو برابر عمل های جراحی ...
🔺تحملِ رفتارِ دکتر دایسون که واقعاً نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ...
حالا هم که......
🔸 چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدنِ نگاهِ خسته من ساکت شد ...
🔵 از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم...😞
سرمای سختی خورده بودم ...😷🤧
🏩📞 با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن...
🤒 تبِ بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد... 📲
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشکِ جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ....!
💢 تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن...
–چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلاً خوب نیست...
🔷 گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعاً الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید...
❇️ حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترلِ خودم داشته باشم...
–حتی اگر در حالِ مرگ هم باشم ...اصلاً به شما مربوط نیست...
و تلفن رو قطع کردم ......
🔸به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گُر گرفته بود و چشمم از شدتِ سوزش، خیس از اشک شده بود...
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 66
"با پدرم حرف بزن"
💢 پشت سر هم زنگ می زد ...
توانِ جواب دادن نداشتم ...
🔹 اونقدر حالم بد بود که اصلاً مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... 📴
توی حالِ خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد...
–چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت...
👨⚕–در رو باز کن زینب ... من پشتِ درِ خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه...
🔷 –دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان....
یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمامِ وجود به مادرم احتیاج داشتم...😢 حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... 💕
تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم... 😭
–دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلاً کی بهت اجازه داده، من رو با اسمِ کوچیک صدا کنی؟...
اشک می ریختم و سرش داد می زدم...
🔺–واقعاً ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعاً بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟...
✳️ پریدم توی حرفش...
–باشه ... واقعاً بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسمِ ماست ...رضایتِ پدرم رو بگیری قبولت می کنم✔️
🔵 چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود...
–توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟...⁉️ 😳
🔸 آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توانِ حرف زدن نداشتم... 😞
👨⚕–باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت میتونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم....
🌷–پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ...
🔷 به زحمت، دوباره تمامِ قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم.....
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
07-ROZE HAZRATE ALI ASGHAR.mp3
2.21M
أَلسَّلامُ عَلَی الرَّضیـعِ الصَّغیرِ
🖤 #روضه 🏴 #محرم
📝روضه حضرت علی اصغر سلام الله علیه😭😭😭😭
🎤استاد_پناهیان
#حضرت_علی_اصغر سلام الله علیهما
شب هفتم محرم
🥀@Gilan_tanhamasir
💠تصاویر اختصاصی ۵ شهید مدافع حرم تازه شناسایی شده خانطومان
سردار شهید عبدالله اسکندری
شهید حاج رحیم کابلی
شهید عباس آسمیه
شهید مصطفی تاش موسی
شهید حجتالاسلام محمدامین کریمیان
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#مدافعین_حرم
#تفحص
#شهدای_زینبی
#شبتون_شهدایی
🥀@Gilan_tanhamasir
سـ✋ـلام و ادب محضر شمارفقایِ همیشه همـــراه 🌷😊
🌺صبح آدینهتـــــون مزین به الطاف خداوندی
و لحظات امروزتــــــــــون لبریز از الطاف الهی
▪️ عجب جمعهها دلگیر میشوند در این روزها...
🔳عرض تسلیت به محضر امام زمان(عج) و شما خانواده های ولایی در مصیبت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)
ضمن قبولی عزاداری های شما عزیزان بزرگوار
امیدوارم همیشه وقت وبرنامه تون پربرکت و مزیّن به نام اباعبدالله و یاران عزتمند شون باشد
خدایا به عظمت مصیبت کربلا...
سوز دل ما را به ظهور مولایمان امام عصر ارواحنا له الفدا تسکین بده...🤲
🤲و قلب ما و نسل مارو لبریز از محبت ائمه اطهار علیهم السلام قرار بده
از اینکه با ما همراهید، سپاسگزاریم💐
#تنهامسیراستانگیلان💞
🌹@Gilan_tanhamasir
.
✅ پدر و مادری که نگران #تربیت_فرزند خود هستید، فرزندان خود را بیمه اشک سیدالشهدا کنیم.
مراسم اباعبدالله سراسر نور است قلب فرزند خود را در این فضاهای نورانی کنیم.✨
❤️ حسین کشتی نجات است در این اوضاع گناه آلود و انحرافی، فرزندان خود را داخل کشتی نجات کنیم.
#امام_حسین خوب تربیت میکند. علی اصغر خود را به حسین بسپاریم. 🌷
✤ ⃟ ⃟ @Gilan_tanhamasir
صدای کربلا ۹.mp3
11.48M
#صدای_کربلا ۹ 🏴
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
💢داستان کربلا،
و اساساً کربلاهای همهی أنبیاء و امامان، ثابت کرد، که بشر به بلوغ امامداری نرسیده است!
⭕️ و تمام علّت غیبتِ آخرین امام، همین بوده است!⭕️
- آیا نقشِ شخص شما در این اتفاق، تاکنون برای شما موضوعیت داشته است؟
- آیا به فکر جبران این مصیبت اعظم، و رسیدن به بلوغ امامداری افتادهاید؟
💥همه به امامداری نمیرسند!
🥀@Gilan_tanhamasir
🏴✫صَلّی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِالله✫🏴
یه خبر خوب برا اهالی رسانهی تنهامسیر😊📣
💚قرعهکشی کمک هزینه #سفر_اربعین💚
🎁
بین مخاطبین عزیز کانال «رسانه تنهامسیر»😌
💬اوندسته از عزیزانی که در دورههای رسانهای ما شرکت میکنن،
قرعهکشی جداگانه دارن و مسلماً شانس بیشتری در برنده شدن😎✌️
🔸جهت شرکت در قرعهکشی و کسب اطلاعات بیشتر تو کانال رسانه عضو بشین.
♨️👇♨️👇♨️
https://eitaa.com/joinchat/3058696231C671457961e
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 66 "با پدرم حرف بزن" 💢 پشت سر هم زنگ می زد ... توانِ جواب دادن نداش
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 67
"۴۶ تماس بی پاسخ"
🔹 نزدیکِ نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... امّا هنوز به شدت بی حس و جون بودم😞
از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپِ ساده درست کنم ... 🍜
🔸بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ...
باورم نمی شد ... 10 تماسِ بی پاسخ از دکتر دایسون...‼️😳
💡با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگِ در بلند شد
پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به درِ ورودی رسیدم ...🚪 انگار نصفِ جونم پریده بود...
🔷 در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشتِ در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالتِ خاصی بهم نگاه کرد ...
اومد جلو و یه پلاستیکِ بزرگ رو گذاشت جلوی پام... 🛍
👨⚕–با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری...
این رو گفت و بی معطلی رفت....
✳️ خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرفِ غذا بود...🍱
با یه کاغذ ... روش نوشته بود...
📃–از یه رستورانِ اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری...
نشستم روی مبل....ناخودآگاه خنده ام گرفت....☺️
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
🎑 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 68
"احساست را نشان بده"
🏩 برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد...
⭕️ هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود...
–با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟...
❇️ تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوتِ دو ماهه اش رو شکست...
👨⚕ –واقعاً از پزشکی با سطحِ توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه....
🔹 –از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه....
👨⚕ –من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم...
🔸–پس چطور انتظار دارید ... من احساسِ شما رو قبول کنم؟... منم احساسِ شما رو نمی بینم...
🖱آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون...
💢 تمام روز از شدتِ عصبانیت، صورتش سرخ بود... 😡 چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه...
🚷 سه روز هم اصلاً بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد...
📳 گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود...
–دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان...
⛲️ رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای...
👨⚕ –چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ...
- حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغِ اتاق تون روشن شد ...💡 که فقط بهتون غذا بدم ...🍱❤️
- حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساسِ من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟...⁉️
ادامه دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
1_1123723872.mp3
3.41M
ای علی اکبر حسین
ثانی حیدر حسین
ای یل کرببلا
ای امید خیمهها 😭
🎙محمود کریمی
#محرم #امام_حسین
✤ ⃟ ⃟ @Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
ای علی اکبر حسین ثانی حیدر حسین ای یل کرببلا ای امید خیمهها 😭 🎙محمود کریمی #
•
زبان به روضه چرا وا کنم؟
همین کافیست:
« مباد شاهدِ جان دادنِ پسر، پدری...»
😭😭😭