eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
811 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎙 مستقیم‌ترین راه برای رسیدن به حال خوب 👈🏻 این کلیپ از مبحث "حال خوب" تهیه شده است. #کلیپ_صوتی @P
✅👆 سال ۱۴۰۰ استاد پناهیان عزیز برای ماه رمضان مباحث جذاب و مهمی رو مطرح کردند. یکی از این مباحث، موضوع جالب حال خوب هست. ❇️ بنده توصیه میکنم که حتما این سری جلسات رو دانلود کنید و گوش بدید. البته اگه خواستید توی کانال هم میتونیم هر شب یه جلسه بذاریم.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سی_ام یکدفعه پرید تو بغلم گفت: نازنین ... ناززززی... اشکهاش
... بساط عروسی من و پسر عمه ام اجباری بر پا شد و من رسما بدبخت شدم!!! گفتم: امید چی شد؟؟؟ گفت: دقیق نمی دونم ولی فهمیدم اون راننده ماشین فوت کرد احتمالا امید به خاطر مردن راننده حبس ابد خورده باشه یا شایدم... باورم نمی شد این همه اتفاق برای لیلا افتاده باشه با این شدت!!! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: لیلا چرا جواب تلفن امید رو دادی؟اصلا چرا سوار ماشین امید شدی؟ گفت: نازنین من دوست خوبی برات نبودم... اون روز که پیام های امید رو بهت نشون دادم... واقعی بودن ولی... ولی من جوابهای خودم رو پاک کرده بودم... امید ذهن من رو شست شو داده بود! بدون اینکه فکر کنم این پسر تا دیروز عاشق یکی دیگه بوده، چه طور میتونه امروز اینقدر عاشق من باشه! به سادگی گول خوردم و افتادم تو زمین بازی امید! و چون تو دوست صمیمی من بودی نمی شد! یعنی امید می گفت: نمیشه نازی رو همین جور پیچوند! پس نیاز به نقشه بود که امید پیشنهاد داد پیامکهاش رو که به من فرستاده بود نشونت بدم تا تو ازش بدت بیاد! قرار گذاشته بودیم تو رو حذف کنیم به هر قیمتی متاسفانه! ابرهام بهم گره خورده بود و گفتم: پس چرا بهم پیامک زدی که من اون کار احمقانه رو نکنم مگه نمی خواستین من حذف بشم من که خودم داشتم این کار رو میکردم! آب دهنش رو فرو داد و گفت: نازنین من دوست داشتم نمی خواستم از دستت بدم! اما از یه طرف هم نمی خواستم امید را هم از دست بدم! به همین خاطر گفتم از طریق سعید انتقام بگیری که اینطوری راحت تر امید بی خیالت می شد! همینطور که من داشتم حرص میخوردم لیلا ادامه داد: وقتی به امید گفتم: برنامه ی سعید رو نمایشی قراره بازی کنیم و اصلا حرف رابطه و دوستی در کار نیست فقط برای اینکه تو متوجه بشی چکار کردی! خوشحال شد و گفت: بهتر حالا هر دو تاشون رو از سر راهمون بر می داریم چون من ازسعید بدم میاد و چی بهتر از این موقعیت! سرم رو مستأصل تکون دادم و گفتم: لیلا باور نمی کنم تو تمام اون مدت نقش بازی میکردی! سرش رو انداخت پایین گفت: نازنین به خاطر همین چیزها بود که وجدانم نمی خواست تو رو ببینه! جواب تلفنهات رو نمی دادم چون نمی تونستم! من تاوان کارهای بدم رو هنوز دارم میدم... شوهری دارم که هر روز صبحش با دعوا و کتک من شروع میشه! بهم بدبینه، شکاکه! من رو ببخش! من بد کردم... من دیگه به ته خط رسیدم و دوباره هق هق گریه اش بلند شد... تاثیر چند سال هم نشینی با بچه های چهار شنبه های زهرایی بود که دستم رو گذاشتم روی شونش گفتم: من بخشیدم لیلا! خیلی وقته که بخشیدم من با اینکه نمی دونستم چه اتفاقاتی افتاده ولی برای من همش خیر بود هرچند اون زمان خیلی تلخ گذشت... الان داستانی که خانم حسینی روز اول بهمون گفت رو بهتر میفهمم! لیلا نگاهی به من کرد و گفت: خیرش برای تو چی بود! برای من چی بود؟؟؟ گفتم: بعد از رفتن تو من ارتباطم با خانم حسینی بیشتر شد تا جایی که همسرم را بهم معرفی کرد نگاهی بهش کردم گفتم لیلا می دونی شوهرم کیه! بعد خودم ادامه دادم: سعید باورت میشه! شما خواستید ما دو تا رو حذف کنید ولی الان ما دو نفر پیش همیم و اینها همش از لطف خداست! متعجب گفت: نه! سعید! چطوری قبول کرد! بعد از ماجراهای دانشگاه؟! لبخندی زدم و گفتم: یادته روزی سعید رو دیدیم گفتم این پسر چقدر با امید فرق داره! اینکه سرش پایینه و مثل امید تا انتهای شبکیه ی چشممون رو بررسی نمی کنه! شاید باورت نشه ولی وقتی اومد خواستگاریم خودم هم خیلی نگران بودم اما وقتی گفت: من اولین بار شما رو می بینم و تنها شناختم از شما گفته های خانم حسینی هست احساس آرامش کردم! چون خانم حسینی همه چیز رو کامل می دونست و مطمئنن به درستی گفته بود، احساس امنیت بهم دست داد اینکه دیگه نیاز نیست نگران باشم گذشتم چه جوری گذشت! و مهم تر از اون آرامش اینکه با این حجب و حیای سعید نگران آینده ام هم نبودم که دختر دیگه ای دل شوهرم رو ببره و ماجرای تلخ دوباره تکرار بشه... و این تنها با رعایت قوانین به دست میاد لیلا چه مرد و چه زن! یادته! سرش رو تکون داد و گفت: درست میگی ولی خیرش برای من چی بود؟! قاطع گفتم: اینکه الان اینجایی و گیر امید نیفتادی که معلوم نبود باهات چکار کنه! اینکه هنوز فرصت داری! اتفاقاتی که افتاده درس بزرگی بهت داد که بهتر از هر کسی خودت متوجه اشتباهاتت شدی! ولی اینکه امروز همدیگه رو دیدیم این یعنی هنوز فرصت هست... هنوز می تونی تغییر کنی فقط کافیه اراده کنی... لیلا نفس عمیقی کشید و گفت: نه نازی از من گذشته دیگه نمی تونم کاری کنم! گفتم: تنها کسایی نمی تونن کاریی کنن که دیگه نفس نمی کشن! لیلا تو هنوز فرصت داری... سری تکون داد و گفت: نمی دونم... نویسنده:
بسم الله الرحمن الرحیم 💚دائم سوره قل‌هوالله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان این کار، عمر شما را با برکت می‌کند و مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید. آیت الله بهجت(ره) 🌤@Gilan_tanhamasir
سلام و ادب و خدا قوت خدمت شما حاج آقای بزرگوار و ادمین های زحمت کش اجرتون با آقای غریبمون ببخشید لطفا حتما از حاج آقا راجع به دوره ریکی سوال کنید و اگه امکان داره توضیحاتی بدن که لااقل آگاهمون کنن. یکی از بستگان کلاسهاشو شرکت میکنه و از یطرف دارن راههای خداشناسی رو بهشون آموزش میدن که غیبت نکنیدو قضاوت نکنید و هرچی توزندگی بدست میارید هدیه خداست، حتی فرزند. حتی راجع به قیام امام حسین و... ازطرف دیگه شل حجابی و کاشت ناخن و...نگهداری سگو گربه تو منزل یه موضوعی که خیلی نگران کنندست اینکه ترسمون از اینکه خدای نکرده زندگیشون از هم بپاشه. تورو جدبزرگواتون یکم راهنمایی کنید راجع به این دوره و آگاهی بدید. خدا خیر کثیر بهتون عنایت کنه
🔴 در هر دوره ای ابلیس یه جوری سعی میکنه مردم جهان رو از راه اصلی خدا دور کنه. قبلا با ترویج بی دینی و هرزگی بود اما الان با ترویج اسلام التقاطی اسلام التقاطی چیه؟ 💢 اسلامی که در اون طرف هم نماز میخونه و هم سگ بغل میکنه! 💢 اسلامی که در اون مثلا ارتباط با خدا داره ولی هیچ اهمیتی به اوامر شرعی نمیده. و صهیونیست ها از این روش دینداری بسیار راضی و خوش حال هستن. در حالی که انسان مومن باید رفتارش رو بسیار دقیق کنه. برای چی خدا در قران صدها بار روی تقوا تاکید کرده؟ چون تقوا یعنی مراقبت دائمی از خودمون. ⭕️ یعنی حواست باشه که ابلیس تو رو برنداره ببره برای خودش!
🔺 متاسفانه اکثر قریب به اتفاق دوره های آموزشی روانشناسی موجود در بازار دقیقا همین اسلام التقاطی رو ترویج میکنند. برای همین همیشه تاکید میکنیم هر کسی میخواد دوره برگزار کنه حداقل باید سواد مناسب حوزوی داشته باشه. خودش نگاه درستی به دین داشته باشه. 🔴 اینکه میبینی یه خانم به شدت بی حجاب میاد دوره های خدا شناسی برگزار میکنه در واقع داره مردم به هرچه بیشتر به سمت ابلیس میکشونه! حاج آقا یه سوال؟ شما گفتید ما باید خانم های بی حجاب رو هم در جلسات دینی بپذیریم و باهاشون مهربون باشیم و انقدر خوب باشیم که اونا هم جذب بشن. - بله درسته. ما گفتیم خانم های بی حجاب هم بیان مسجد و نماز بخونن ولی نگفتیم دیگه بیاید بی حجابه رو ببرید امام جماعتش کنید!!! 😊 این دیگه خراب کردن کار هست. 💢 دقیقا نقطه درگیری خیلی از مذهبی ها همینه. اکثرا یه از این طرف غش میکنن یا از اون طرف. ما میگیم نه فحشش بده نه به عنوان مرجع فکری خودت انتخابش کن. حد وسط نگه دار. مراقب باش...
💢 در مجموع دقت داشته باشید که این دوره هایی که ظاهرا از خدا حرف میزنن ولی به حداقل احکام شرعی پایبند نیستن موجب انحراف بیشتر میشن یعنی طرف اگه دوره رو شرکت نمیکرد انقدر بی دین و نامرد نمیشد. بزرگواران احکام شرعی مگه چیه؟ تماما سبک زندگی صحیح هست. اگه خدا میگه حجاب داشته باش برای چیه؟ 🔴 چون خانمی که حجاب نداره از طرف چشمان مردهای غریبه مورد حملات انرژی منفی شدید قرار میگیره و روحش بهم میریزه... حالا یه نفر بیاد درس خداشناسی بده ولی براش حجاب مهم نباشه! خب اون بیچاره داره زندگی مخاطبینش رو بهم میریزه خودش هم اگه بی حجاب هست قطعا انواع بیماریها رو داره و فکر سالمی نخواهد داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سی_ویکم بساط عروسی من و پسر عمه ام اجباری بر پا شد و من ر
... وقت گذشته بود و من باید می رفتم خونه... گفتم: لیلا این شماره جدید منه، من منتظر تماست هستم! هنوزم شمارتو حفظم خانم ثنایی که چهار شماره آخرت از روی فامیلیت راحت میشه حفظ کرد سه -نه- یک - یک! با لبخند گفتم: یادته لیلا... لبخندی زد و سکوت کرد... خداحافظی کردیم... همون‌طور که ازش جدا میشدم گفتم: یادت نره منتظرت هستم! چیزی نگفت و رفت... از روز بعد مدام گوشیم رو چک میکردم چند روزی گذشت و خبری نشد! شاید تصمیمی برای تغییر نگرفته بود! شاید... سه شنبه بود حوالی ظهر مشغول کارهای خونه بودم که صدای پیامک گوشیم اومد تقریبا دیگه مطمئن بودم خبری از لیلا نمیشه تا اینکه پیامک رو باز کردم! چهار شماره آخر فرستنده سه -نه - یک - یک-... با عجله پیام را خوندم! لیلا نوشت بود: یعنی هنوز فرصتی هست... لبخند روی لبم نشست و سرعت تایپ کردن حروف روی گوشیم به سرعت نور رسید! انگار تمام وجودم می خواست زودتر این پیغام را براش بفرسته که تا نفس می کشیم فرصت هست... بعد هم نوشتم چهارشنبه عصر بوستان نجمه ساعت شش منتظرتم... تیک ارسال که خورد نفسم رها شد و قلبم کمی آروم گرفت حالا نوبت لیلا بود تا با قدرت انتخابش دوباره فرصتی که خدا بهش داده را درست استفاده کنه! چهارشنبه از اول صبح استرس داشتم! با خودم می گفتم یعنی میاد! یعنی می‌تونه به ناامیدیش غلبه کنه! لیلا... لیلا... کمی زودتر لباسهام رو پوشیدم و راه افتادم ساعت دم دمای شش بود و دلم بی قرار و آشوب !چه انتظار سختی! خانم حسینی هم چون در جریان قرار داده بودم متوجه بی قراری من شده بود اما همچنان ساکت بود... فاطمه حسنی با مژگان اومدن کمی حالم رو عوض کنند اما امان از فکری که درگیر است و چشمی که منتظر! چون به نتیجه دلخواه نرسیدن سری تکون دادن و به خانم مقدم که مشغول چیدن میز بود با اشاره به من گفتند: حدیث حاضر غائب شنیده ای! نازنین در جمع و دلش جای دیگر است! خانم مقدم لبخندی زد و با اصطلاح همیشگیش گفت: نازنین از اعماق تَهم دعا می کنم برسه اونی که منتظرشی! تقریبا همه بچه ها فهمیده بودن من منتظر شخص خاصی هستم! زهرا محمدی آروم اومد کنارم گفت: نازی واقعا منتظر اون خانمه ای که هفته قبل دیدیم! من هنوز برام حل نشده یعنی واقعا میاد! اصلا به قیافش نمی‌خورد جمع ما را بپذیره! چیزی نگفتم و فقط امیدوار بودم که بیاد... ساعت از شش گذشت و خبری نشد! شش و ده دقیقه! انگار دقیقه ها نیت کرده بودن به اندازه گذشت یک عمر کُند شوند... که دیدم خانمی به سمت ما می اومد... لیلا بود خودش بود ... و فقط خدا می داند حال من رو در اون لحظات ... انگار دنیا را به من داده اند دوستم برگشته بود... همان لیلایی که یک روز مرا به دنیا باز گرداند... اما خوب همون قدر از دیدنش خوشحال شدم همون قدر هم شوکه شدم! نوع پوشش یه شال قرمز با یه مانتو تنگ زرشکی باموهای بلوندش که کمی بیرون بود و چادر مشکی که انداخته بود روی سرش! خیلی توی چشم میزد و متناقض بود! همزمان خانم حسینی هم اومد به لیلا خوش اومد بگه من کلی ذوق کرده بودم اما خوب نتونستم تعجبم رو هم پنهون کنم! جلوی خانم حسینی بغلش کردم و باشیطنت گفتم: لیلی چقدر چادر بهت میاد چقدر زود رفتی سراغ گزینه ی نهایی! لبخندی زد گفت: به خاطر دل دوستم! بعد سرش را انداخت پایین و گفت: نازی تو منو بخشیدی این برام خیلی ارزش داشت منم با این کارم خواستم خوش‌حالت کنم... یاد خودم افتادم روز اولی چادر پوشیده بودم و خواستم خانم حسینی رو خوشحال کنم! اومدم قیافه ی خانم حسینی رو به خودم بگیرم و بگم که امروز برای من پوشیدی فردا من نباشم درش میاری! که خانم حسینی مجال نداد حرف بزنم! دستش را گرفت خیلی مهربون گفت: آفرین لیلا جان! چقدر تو قدر شناسی! بعد نگاهی به من کرد و گفت: قدر دوستت رو بدون چون ادبش بر پوشش همیشگیش سبقت گرفت! من همون طور متعجب... نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امکان‌ نداره‌ کسی‌ چراغی‌ برای‌ دیگران‌ روشن‌ کنه‌ و خودش‌ توی‌ تاریکی‌ بمونه‌ ! نور زندگی همدیگه باشیم....🌤 سلاااام و درود و مهـــر بـــہ شمـــا خوبان و همراهاان ✋🏻 🌸 🌷@Gilan_tanhamasir
🔴عزیزانی که امروز صبح موقع ماه گرفتگی خواب موندن یا حواسشون مثل من نبوده که صبح ماه گرفتگیه نه عصر😁 قضای نماز آیات رو بجا بیارید واجبه✅
جلسه اول حال خوب رو تقدیم حضور نورانی شما عزیزان میکنم ان شالله که استفاده بفرمایید و واقعا حالتون خوب بشه😊
3350717806.mp3
11.24M
🔉 مجموعه سخنرانی بسیار زیبای 1 📅 جلسه اول | ‌۱۴۰۰/۰۱/۲۴ 🕌 مسجد امام صادق(ع) 🌸@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔉 مجموعه سخنرانی بسیار زیبای #حال_خوب 1 📅 جلسه اول | ‌۱۴۰۰/۰۱/۲۴ 🕌 مسجد امام صادق(ع) 🌸@Gilan_t
وقت بخیر. "حالتون" خوبه؟! ‌میگم یه زحمتی بکشید و مجموعه فایل های "حال خوب" رو حتما گوش بدید. ‌
یه سوالی رو ازتون بپرسم؟ ما آدما چطوری میتونیم همیشه حال خودمون خوب نگه داریم و اگه یه جایی هم مشکلی پیش اومد زود حالمون رو خوب کنیم؟!☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سی_دوم وقت گذشته بود و من باید می رفتم خونه... گفتم: لی
... من همون طور متعجب خانم حسینی را داشتم نگاه میکردم و توی دلم ازش کمی دلخور شدم و گفتم: عجبا! نه به رفتار اون روزش با من! نه به رفتار حالاش با لیلا... ولی اون موقع هیچی نگفتم لیلا را که با بچه ها آشنا کردم و مشغول جمع صمیمی بچه ها شد، رفتم پیش خانم حسینی لبخندی زد و گفت: چه خبر نازنین خانم! دیگه دوستت هم اومده ما رو نمی بینی! زیر کفشتم یه نگاهی بنداز خانم! گردنم رو کج کردم و یه خورده نگاش کردم و گفتم خبری نیس! این چه حرفیه شما تاج سری فقط... گفت: فقط چی... دلم طاقت نیاورد گفتم: فقط اینکه من از دستتون کمی ناراحتم! یکدفعه جدی گفت: چرا چیزی شده! گفتم: آخه خانم حسینی جان اگر بدون علم کافی چادر پوشیدن بده! چه فرقی می کنه من باشم یا لیلا! نفس عمیقی کشید و گفت: خوب پس مشکل اینه یه لحظه نگران شدم بشین تا برات بگم ... نازنین خانم اولا هر کار خوبی حتی بدون علم کافی هم باز خوبی خودش را داره فقط ممکنه موندگاریش کمتر باشه دوما من اون روز نگفتم چادر نپوش! فقط با توجه به اینکه شمایی فلسفه می خونی گفتم: دلیلت برای پوشیدن چادر باید قوی باشه! همیشه یادت باشه نوع برخورد ما باید با هر فردی متناسب با اون فرد باشه! خودت هم حتما می دونی لیلا دختر احساساتیه این از رفتارش کاملا مشخصه! وقتی چنین کار خوبی کرد حتی اگر ناقص انجامش داده اگر من بهش بگم اینطوری درست نیست ممکنه کلا زده بشه! این خیلی مهمه ما قدرت جاذبه داشته باشیم نه دافعه و متناسب با هرفردی درست برخورد کنیم برای امثال لیلا کمی صبوری با انعطاف باید به خرج داد... تا بتونه قاطعانه تصمیم بگیره و منطقی بپذیره خدا به همه قدرت تفکر و عقل را داده همینطور احساس و عاطفه را ولی آدم ها متفاوت از این داده ها استفاده می کنند بعضی ها احساسی ترند بعضی ها منطقی تر! تو که توقع نداری ما با هر دو نوع مدل یه جور بر خورد کنیم درسته! و خیلی مهمه ما درست تشخیص بدیم کجا و به کی چی بگیم! اینکه انتخاب از روی آگاهی و علم باشه قطعا پایدار و موثره ولی اگر کسی بدون علم کاری انجام داد درسته که ما باید این آگاهی رو بهش بدیم منتها همراش باید انعطاف باشه متناسب با ویژگی های خودش نازنین جان... وسط صحبت کردنمون یکدفعه لیلا اومد لبخندی زد و دستش را انداخت گردن من و گفت: خانم حسینی خوب دل دوست ما رو بردین! خانم حسینی لبخندی زد و گفت: اتفاقا الان حرف شما بود و دل بردن! دوستت یه کوچولو از من دلخور بود! هر چی با اشاره ی ابرو به خانم حسینی فهموندم چیزی نگه اصلا انگار نه انگار ! لیلا متعجب نگاهم کرد و گفت: حرف من بوده اونوقت از دست شما دلخوره ! حالا چرااااا! من گفتم: لیلا! حالا خانم حسینی خودش گفت بذار منم بگم حقیقتا وقتی من اولین بار چادر پوشیدم خانم حسینی با خاک یکسانم کرد بعد هم با بلدوزر از روم رد شد! ولی امروز تو که برای اولین بار چادر پوشیدی چنان ذوق کرد! تازه بماند با این تیپ خفنت زیر چادر! لیلا گفت: وایستاااا! ترمز بگیر! درست بعد از چند سال بهم رسیدیم ولی من لیلا ام ها! دلیل نمیشه که هر چی خواستی بگی نااازی خانم مگه چه شه! خیلیم شیکه! هم زیر چادر اونیه که دوست دارم و باهاش راحتم! هم چادر سرم هست! بعد نگاهش رو به خانم حسینی متمرکز کرد و گفت: عشقم هم به خاطر همین ذوق کردن غیر از اینه خانم حسینی جون! درست مثل دوران دانشجویی هنوز کل شق بود! گفتم: عه! عشقتون! بعد میگی دل ما رو فقط بردن... وسط کل کلمون خانم حسینی گفت: الو.‌‌.. الو.... آنتن هست! یکدفعه من و لیلا برگشتیم سمت خانم حسینی که بدون اینکه گوشی دستش باشه داشت الو... الو... می گفت وقتی خیالش راحت شد حواسمون بهش جمع شده با لبخند گفت: خوب خدا رو شکر وصل شدین! یه لحظه مجال به منم بدین.... بعد نگاهی به من کرد و گفت: نازنین خانم حالا با این شدتم که گفتی من باهات اون روز بر خورد نکردماااا... اون رفتارم دلیل داشت رفتار امروزمم دلیل داشت که بهت دلایلش رو گفتم! اما لیلی خانمِ ما، یه نکته ای گفت که باید خیلی بهش دقت کنید خصوصا وقت رانندگی! لیلا با چشمای از حدقه بیرون زده گفت: وقت رانندگی!!! نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیجر چیست؟ پیجر دستگاه قابل‌حملی است که از آن برای دریافت پیام‌های متنی (حرف و عدد) و صوتی با کمک امواج رادیویی استفاده می‌شود. با دستگاه پیجر تنها می‌توان پیام را دریافت کرد و فرستادن پیام به آن با تلفن انجام می‌شود. پیجرها در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی توسعه یافتند و در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به طور گسترده مورد استفاده قرار گرفتند، تا اینکه جای خود را به تلفن‌های همراه دادند و اکنون در موارد خاص استفاده می‌شوند. ‌
⭕️چرا باید اینترنتی ملی را جدی بگیریم پیجرهای ارتباطی اعضای حزب الله لبنان امروز در دست و جیبشان منفجر شده است. این درس عبرت بزرگ برای مسئولان ارتباطات و امنیت کشور است. اگر روزی تلفن های همراه مسئولان در دستشان منفجر شد تعجب نکنیم. حکمرانی و بومی سازی وسایل ارتباطی را جدی بگیرید. 🛑اگر دیدید مسئولی یا رسانه‌ای با فضاسازی در برابر این واقعیت مقاومت می‌کند، تردید نکنید نفوذی است. ✍🏻حمید رسایی ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄