eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
811 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ روز جمعه‌ست و شب میلاد پدر امام زمان آقا امام حسن عسکری (ع)💚🌱 ان‌شاءالله تمام جنبه‌های زندگیمون🤲 در خدمتِ اهداف امام زمان (عج) باشه الهی آمین 🥰🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_دوم گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بو
فصل اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد. همة فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچة خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.» آخرین بچة پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکرده ی پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور. از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ی ما. تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم. بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهربرایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند. .... 📚
•┄✮بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ✮┄• ✋ســــلام و صبح قشنگِ رفقای ما بخیــر به به چه سعـادتی نصیب‌مـــون شد تا باز هم دراین روز قشنگـــ مهمـــان خانه ی شما بزرگواران باشیـم ☺️ ✨ تبریکـــ و شـــادباش این روز خجسته ( ) محضــر مبـارک مولامون آقا صاحبـــ الزمان و خدمتـــ یکایکـــ شما ســروران🌸
یه هفتهٔ پر از خیر و برکت رو برا همه‌مون آرزو دارم 🤲🌷 بریم ببینیم توی این هفته قراره چطور عمل کنیم😎 روزتون خوش و مؤدبانه🌱 ‌
میگن اگه در یک ساعــت گذشته ۵ بار تلفن همراهت رو برداشتی دچار اعتیاد به فضای مجازی هستی! خدا رو شکر من اعتیاد ندارم، تو پنج ساعـت گذشته فقط یکــبار گوشیم رو برداشتم ولی هنوز نذاشتمش رو زمین. 😌😁 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سلام و عرض خدا قوت خدمت شما تنهامسیری های عزیز ✅ بحث ادب رو به لطف خدا ادامه میدیم. شما عزیزان هم سعی کنید هر قسمتی که گذاشته میشه رو در حد توانتون عمل کنید.
132 ❇️ انسان مودب خیلی از مسیر نزدیک شدن به پروردگار عالم رو به راحتی طی خواهد کرد. 🌹 انسانی که عمیقا مودب شده باشه حتی اگه توی دلش هم خواست که به کسی نامردی کنه میگه: نه! من که خودم میفهمم این نامردیه.... 🌺 آدم مودب وجدانش خیلی قوی هست و برای همین به هیچ وجه حاضر نمیشه که پا روی وجدان خودش بذاره. توی زندگی سعی کنید هم خودتون بی نهایت مودب باشید و هم با افراد مودب رفت و آمد داشته باشید. ✅ رفقایی که میخواید انتخاب کنید تا اونجا که میشه از افراد مودب باشن. اثرات یک رفیق مودب در زندگی انسان فوق العادس...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#افزایش_ظرفیت_روحی 132 ❇️ انسان مودب خیلی از مسیر نزدیک شدن به پروردگار عالم رو به راحتی طی خواهد ک
یه بررسی میدانی رو همه شما عزیزان امروز انجام بدید 🔸 ببینید کلا توی زندگیتون چند تا آدم نزدیک دارید. حالا یا فامیل باشن یا از دوستان. و حساب کنید که چند تاشون آدم های خیلی مودبی هستند و چند تاشون ادب کمتری دارند. هرکی رفقای مودب بیشتری داشته باشه برندس!😊
✅ خب حالا برای اینکه امروز حالتون خییییلی خوب بشه یه هدیه خیلی جالب براتون دارم!😊🎁 فایل زیر رو براتون ارسال میکنم. حتما گوش بدید. ‌
3387458187.mp3
6.15M
❇️ چطور میشه از عبادت بیشتر از سایر تفریحات لذت ببریم؟! آیا اصلا عبادت یه نوع تفریح محسوب میشه؟! صحبت های فوق العاده استاد پناهیان رو بشنوید😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_سوم فصل اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که
شب، وقتی ستاره ها همة آسمان را پر می کردند ، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم. گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست میآورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید. _ دارد 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه روز میاد که دیگه نمی‌خواد حرص غذا خوردنشو بخوری.... دیگه هیچ لباسی زود کثیف نمیشه دیگه خونه بهم ریخته نیست ...... روزهای سخت موندنی نیستن👌👌 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعتراف ژنرال ۴ستاره آمریکا درباره ماجرای نابود کردن ایران! 🔸ژنرال وزلی کلارک: "قرار بود بعد از ۱۱ سپتامبر ما ۷ کشور را در ۵ سال نابود کنیم. با عراق شروع می‌شد و بعد سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان و درنهایت با به اتمام می‌رسید"
❇ سردار حاجی‌زاده: با چشمانی باز آماده‌ایم تا در صورت هرگونه خطا، پاسخی پشیمان‌کننده به دشمن بدهیم 🔹فرمانده نیروی هوافضای سپاه: با کمال مسرت و در پاسخ به پیام‌های محبت‌آمیز مسئولان کشوری و لشکری و آحاد ملت شریف ایران که حاکی از قدرشناسی آنان از رزمندگان گمنام و پرشمار نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می‌باشد، صمیمانه تقدیر و تشکر می‌نمایم. 🔹بی‌تردید عملیات موفق «وعده صادق ۲» که با هدف حداقل مجازات رژیم منحوس و جنایتکار صهیونیستی در به شهادت رساندن میهمان عزیز کشورمان "دکتر اسماعیل هنیه" و "سیدمقاومت سید حسن نصرالله" و جمع کثیری از مظلومان غزه و لبنان انجام گرفت، با تصمیم یکپارچه مسئولان نظام، تصویب شورای عالی امنیت ملی کشور و حمایت بی دریغ ریاست محترم جمهوری و تایید و هدایت فرمانده معظم کل قوا (مدظله العالی) صورت گرفت. 🔹سبزپوشان نیروی هوافضای سپاه در کنار سایر نیروهای مسلح، با آمادگی و هوشیاری و با چشمانی باز، مراقب هستند تا در صورت هرگونه خطا از سوی دشمنان این مرز و بوم، پاسخی سخت و پشیمان کننده بر پیکر پوسیده و رو به اضمحلال دشمن وارد نمایند. ‌
🌀 ما دنیاطلب نیستیم ... ّ🌸 بُرشی از سخنان شهید سیدحسن نصرالله
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_چهارم شب، وقتی ستاره ها همة آسمان را پر می کردند ، بچه ها یکی یکی از روی پشت
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسة خون می شد. پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.» با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد. می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود. النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند. بشقاب و قابلمة اسباب بازی هم می خواهم.» پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.» من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!» می گفتم: «به حاج آقایم.» می گفتند: «حاج آقا که پدرت است! » می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.» بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم. زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخل تشت چنگ می زدند. تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت. بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.» دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده ای. چقدر پیِ دل او بالا می روی. چرا ما که بچه بودیم، با ما این طور رفتار نمی کردید؟!» با تمام توجه ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می گفت: «مدرسه به درد دخترها نمی خورد.» 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 وفات حضرت معصومه(س) تسلیت باد. امام رضا(ع): «کسی که با معرفت به [مقام] او، وی را زیارت کند، بهشت برای او است» @Panahian_ir
حضرت معصومه(س).mp3
944.4K
| مقایسۀ روضۀ جانسوز حضرت معصومه(س) و حضرت زینب(س) @Panahian_ir