فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
عرض سلام ✋ و ادب و احترام محضر یکایک شما عزیزان،
صبح زیبای پاییزیتون بخیر و نیکی🌤 ✨
احوالتون چطوره؟😊
ان شالله هرکجا هستید حالتون خوب خوب خوب و احوالتون خوبتر باشه❤️🌷
گاهی وقتا فراموش کن کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی،
گاهی وقتا فقط زندگی کن...✅👌
یاد قولهایی که به خودت دادی نباش،
یه وقتایی شرمنده خودت نباش،
تقصیر تو نیست
تو تلاشتو کردی اما نشد...
یه وقتایی جواب خودتو نده
هر چی پرسید: چرا اینجای زندگی گیر کردی لبخند بزن و بگو کم نذاشتم اما… نشد
یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر...😍🌹
از بودن کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارن...❤️
از طلوع خورشید از صدای آواز قمری ها...
از باد...باران.... از همه لذت ببر...😍
💐@Gilan_tanhamasir
امیرالمؤمنین عليه السلام:
🔹أيُّهَا النّاسُ ! اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ بِعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزّورِ فيهِ ، ولا بِحَكيمٍ مَن رَضِيَ بِثَناءِ الجاهِلِ عَلَيهِ ، النّاسُ أبناءُ ما يُحسِنونَ ، وقَدرُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُ ، فَتَكَلَّموا فِي العِلمِ تَبَيَّن أقدارُكُم
🔸اى مردم! بدانيد كه آن كه از سخنى ناروا درباره خويش ناراحت گردد، خردمند نيست و آن كه از ستايش نادان، خشنود گردد، حكيم نيست. مردم، فرزند چيزى هستند كه به نيكى از عهده انجام دادن آن بر مى آيند و منزلت هر شخص، به اندازه كارى است كه به نيكى از عهده آن بر مى آيد. پس در حوزه دانش، سخن بگوييد تا منزلَتتان آشكار گردد
📚 الكافی جلد1 صفحه50
🍃🌸@Gilan_tanhamasir
سهمیه بنزین جبرانی برای مردم در نظر گرفته میشود
🔹وزیر نفت: با هماهنگی رئیسجمهور، سهمیه بنزین ویژهای به منظور جبران این مدت برای مردم در نظر گرفته میشود.
🔹تا الان حدود ۸۰۰ جایگاه عرضه به سامانه هوشمند سوخت متصل شده و ظرف دو روز آینده همه جایگاهها به سامانه متصل میشوند.
#دولت_مردمی
❇️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
سهمیه بنزین جبرانی برای مردم در نظر گرفته میشود 🔹وزیر نفت: با هماهنگی رئیسجمهور، سهمیه بنزین ویژه
الهی تمام مسولینی که خود را خادم ملت میدانند بسلامت نگهشون دار 🤲
عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 استاندار جدید گیلان: اولویت کاری من مبارزه با فساد است
🔹 اسدالله عباسی، استانداری جدید گیلان در مراسم معارفه: اولویت کاری بنده مبارزه با فساد است و هر اداره یا دستگاه اجرایی که فساد در آن مشاهده شود با خودکار قرمز بنویسید و به اینجانب بدهید تا برخورد قاطعانه نمایم.
☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت111 🌺 گوشیام را سر دادم داخل کیفم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم. شاید چون برای آرش این دید
#پارت112
آرش
🌷 یک هفته بیشتر به تمام شدن مهلتی که با راحیل گذاشته بودیم نمانده بود.
استرس داشتم. دیگر آنقدر برای کیارش پیغام و پسغام فرستاده بودم خسته شده بودم. البته آن آتش روزهای اول دیگر فروکش کرده بود، ولی هنوز هم رضایت نداشت. مادر راحیل هم گفته بود که در مراسم خواستگاری باید برادرم هم باشد.
مژگان در این مدت خیلی کمکم می کرد و به
گفته ی خودش مدام با کیارش صحبت می کرد، ولی نمی دانم چطور حرف میزند که چندان تاثیری نداشت، البته خودش هم هر دفعه
می گفت:
– موافق این ازدواج نیستم، فقط به خاطر تو دارم کمکت می کنم.
🌷 وقتی اولین بار عکس ناواضح راحیل را روی صفحه ی لب تابم دید، با تعجب گفت:
– آرش، برام جالبه که از یه دختر این تیپی خوشت امده. بعد زیر لبی ادامه داد:
–البته بعد از ازدواج تغییر می کنه.
– ولی اون خیلی سر سخته، به نظر نمیاد اهل تغییر باشه. ازم قول گرفته، بعدها کاری به اعتقادات و پوشِشش نداشته باشم.
مژگان پوزخندی زد و گفت:
–یه دوسه بار تیپ زدن من رو ببینه تحت تاثیر قرار می گیره بابا، تواین دخترارو نمی شناسی. بخصوص چشم و هم چشمیه جاریا که بیاد وسط همه چی قابل تغییر میشه.
🌷 من برام مهم نبود راحیل چادر سرش کند یا نه، ولی دلم می خواست اگر قصد کنار گذاشتن چادرش را دارد قبل از دیدن مژگان این کار را انجام دهد. خیلی برایم اُفت داشت حرفهای مژگان اتفاق بیوفتد.
ــ آرش.
ــ هوم.
ــ تو از چیه این دختره خوشت امده؟ توی این عکس که قیافش مشخص نیست ، یعنی اینقدر خوشگله؟
لبخند زدم.
–جذب این اخلاقش شدم که پسرارو آدم حساب نمیکنه، جذب وقار و متانتش.
پوزخندی زد.
–بشین بابا، تحت تاثیری ها... تا همین چند وقت پیش با هر دختری اینور و اونور می رفتی این چیزام برات مهم نبود، حالا چی شده؟ جو گیر شدی؟ اصلا همین دختره چی بود اسمش؟...همون که همیشه تو اکیپتون بود و آویزون تو بود.
ــ کدوم؟
کلافه گفت:
–بابا همون که یه بارم من و کیارش باهاتون امدیم رفتیم کوه، همراهتون بود دیگه، که گفتی همکلاسیمه، همش هم با تو می پلکید.
🌷 ــ سارارو می گی یا سودابه رو؟
نوچ نوچی کرد و گفت:
وای آرش، اونقدر زیادن که حتی نمیدونی کدوم رو میگم؟
همون که گفتی هم کلاسیمه.
–اون ساراس. سودابه هم دانشگاهیمه. –آره همون، رابطهی توو راحیل رو می بینه چیزی نمیگه؟ گفتم:
–چی بگه؟ ما فقط باهم همکلاسی هستیم، اگه باهم بیرونم رفتیم رو همون حساب بوده، تازه چه اون چه هر دختر دیگهایی که قبلا باهاشون بیرون رفتم، من ازشون نخواستم، خودشون خواستن منم قبول کردم. اکثر مهمونی یا بیرون رفتن هامونم دسته جمعی بوده، به جز چند مورد.
بعد اخمی کردم.
– تو در مورد من چی فکر کردی مژگان؟
من تا حالا با هیچ دختری در مورد ازدواج حرف نزدم.
🌷 با خودم فکر کردم، شایدم مژگان راست میگوید، نکند سارا پیش خودش فکرهایی کرده، چون جدیدا سر سنگین شده، آن روزهم گفتم زنگ بزند به راحیل خوشش نیامد و اخم و تَخم کرد.
حرف مژگان رشته ی افکارم را پاره کرد.
ــ ولی به نظرم سارا از تو خوشش میومد.حتما الان جیک تو جیک شما رو می بینه داره دق
می خوره.
از حرفش خنده ام گرفت.
– جیک تو جیک کجا بود بابا، ما اصلا با هم حرف نمی زنیم. فکر کردی من بهش گفتم می خوامت اونم چسب شده به من؟
چند بار با کلی خواهش و تمنا تازه اونم به قصد آشنایی و ازدواج باهم حرف زدیم. باورت میشه ما اصلا به عنوان همکلاسی هم باهم حرف
نمی زنیم، مگر ضروریات، یا من یه کلکی سوار کنم بتونم باهاش حرف بزنم و ببینمش.
🌷 یعنی همه ی فکر و ذکرم شده چطوری و کجا و تو چه زاویه ایی وایسم که بتونم رودر رو ببینمش. اولش که جواب منفی داد کلا، حتی جواب پیامم نمیداد. ولی از وقتی با یکی که قبولش داره حرف زدم و اون ازش خواسته، کوتا امده.
با چشم های گرد شده پرسید:
–یعنی الانم تو دانشگاه تو رو می بینه حرف نمیزنه؟
ــ حرف که نه، ولی سلام می کنه و لبخند میزنه، واسه همین لبخندش لحظه شماری می کنم. البته خیلی کم همدیگه رو می بینیم، دانشگاه ترم تابستونی فقط هشت واحد ارائه داده. واسه همین دو روز بیشتر نمیریم دانشگاه.
ــ حالا درس خونه؟
ــ خیلی ... نمره هاش رو که دیدم اصلا موندم. تازه اکثر ترم هاشم فشرده واحد برداشته بود.
مژگان رفت تو فکر و حرفی نزد. فکر کنم حس حسادت جاری بودنش فعال شد. البته خودشم تحصیلکرده بود. حالا چرا درس و مشق راحیل براش سوال شده بود، خدا بخیر کنه.
🌷 با مهربونی گفتم:
– حالا اگه می خوای جاری داربشی باید حسابی مخ اون شوهر لج بازت رو بزنی. چون دیگه وقت نداریم.
صورتش را مچاله کرد و گفت:
–دیگه نمی تونم، چقدر حرف بزنم بابا، عصبیه، تا حرفش رو می زنم می پره بهم.
ــ ای بابا، خب یه جوری باهاش حرف بزن کوتا بیاد دیگه...میگن خانم ها لِم شوهراشون رو بلدن یه کم...
حرفم را برید.
– نه بابا، این برادر شما نه لِم داره نه منطق سرش میشه، خودت رو نگاه نکن...
💐@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهرویایمنه
ڪربلا...
علتاشکایمنه
ڪربلا...
#استوری
#امام_حسین
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین
شھیدبابڪنوࢪ؎ھِࢪیس
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
💥تلنگر
ندای مظلومانه صاحب الزمان همواره به گوش میرسد و ما را به سوی خویش فرا میخوانَد.
او نیز همچون جد مظلوم خویش ابی عبدالله الحسین (ع) فریاد میزند:
🔔کیست مرا یاری کند؟
و حال ماییم که باید لبیک گوییم و خود را در خیل سربازان آن حضرت قرار دهیم و بدانیم که رمز ظهور آن حضرت در سه چیز است👇👇👇
✅ تزکیه نفس و خود سازی
✅ دعاکردن برای ظهور آن حضرت
✅ تبلیغ و ترویج نام و یاد و معارف آن حضرت
شما که همیشه آرزو داشتید در زمان یکی از ائمه می بودید و آنها را یاری می کردید
شما که آرزوی حضور در کربلای حسینی را همواره در دل داشته اید اکنون کربلای دیگری برپاست
و حسین زمان شما فرزند او حجت بن الحسن العسکری است. پس به پا خیزید و او را بیش از این تنها مگذارید
به پا خیزید و اورا از این غربت جان سوز رهایی بخشید به پا خیزید و دنیا را به نور آن حضرت روشن نمایید
او هم اکنون پشتِ در منتظر است.او از همه منتظر تر است.او در انتظار آمدن ماست
منتظر بیداریِ ما و باز گشت ما از سفر #گناه و #غفلت،او آمده است ما نیامده ایم
او غایب نیست ما غایبیم. او پشت ابر نیست خورشید که پشت ابر نمی رود
خورشید جهان را پرتو افشانی میکند. ماییم که پشت ابریم ماییم که خود را در پس پرده پنهان کرده ایم
و حجاب های نورانی و ظلمانی جلوی دید ما را گرفته و گوش های مارا ناشنوا نموده اند
تاجایی که نه خورشید را می بینیم و نه آوای دلنشین پیک خدا را می شنویم.
اکنون سالیانِ سال است که ندای مظلومانه ی امام زمان بلند است
و شیعیان خود را به سوی رهایی فرا می خواند و از دوستان خود می خواهد که آن حضرت را در مسیر نجات خویش یاری کنند.اما ما حیران و پریشان و دل بسته ی زندان دنیاییم.
ای زندانیان دنیا، به خدا راهِ #فرج نزدیک است. باید قدمی بر داریم باید که پری بگشاییم
🌸ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
💐@Gilan_tanhamasir
#همه_بخوونن
💕کسی که به این بلوغ رسیده باشد می تواند احساساتش را کنترل، ابراز و مدیریت کند. کجا باید بخندم، کجا باید گریه کنم، کجا باید داد بزنم، کجا باید اشک بریزم، می تواند در شرایط حاد و بحرانی خودش را کنترل کند و به هم نریزد.
📌کسی که به بلوغ عاطفی رسیده است در اکثر موارد می تواند خطای دیگران را نادیده بگیرد. نه اینکه با هر خطایی برخورد تند و خصمانه بکند. کسی که به این بلوغ رسیده است در برخوردهایش انعطاف پذیر است و تحمل شنیدن انتقاد را دارد.
📌 تذکرات و حرفهای منطقی دیگران را با جان و دل می پذیردو در شکستها و ناکامی ها خودش را نمی بازد و دست و پایش را گم نمی کند و حس فداکاری در او به وضوح دیده می شود. و در بروز احساساتش خیلی آدم بازی است. لذت می برید از اینکه او مدام به شما بیان و ابراز احساس می کند.
📌کسی که بلوغ عاطفی نرسیده باشد مثل سنگ می ماند و دچار انجماد عاطفی است و باید عشق را از او گدایی کنید.
❌با کسی که به بلوغ عاطفی نرسیده ازدواج نکنید.
فـــــوروارد یـــــادت نره😍❤️
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همسرت محبت کن💞
استاد عالی
❣@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت112 آرش 🌷 یک هفته بیشتر به تمام شدن مهلتی که با راحیل گذاشته بودیم نمانده بود. استرس داشتم. د
#پارت113
🌺 راحیل خیلی خوش شانسه که...
از جایم که بلند شدم حرفش نصفه ماند. گوشیام رابرداشتم و گفتم:
–اصلا خودم باهاش حرف می زنم.
شماره برادرم را گرفتم. با بوق اول برداشت و عصبانی گفت:
–بله
چرا جدیدا مدام عصبانی است. آب دهانم را قورت دادم و با لحن شادی گفتم:
– درود بر برادر عصبانیه خودم، احوال شما؟
یه کم نرم شد.
– سلام، فرمایش؟
کم نیاوردم و گفتم:
–می خوام برادر عزیزم رو امروز برای صرف شام به یه رستوران لاکچری دعوت کنم تا دوتایی یه اختلاتی بکنیم.
بعد سعی کردم کلمات را کمی کشیده وادبی تر بگم و ادامه دادم:
–لطفا قدم روی چشم هایم بگذارید و بر من حقیر منت بگذارید و این دل غم دیده رو شاد بفرمایید و قبول کنید، ای تنها برادرم، در این روزهای سخت برایم پدری کنید و پشت مرا خالی نکنید.
خودم از حرف هایم خنده ام گرفته بود، خشن گفت:
– خیلی خب، مزه نریز میام. آدرس رو پیامک کن. بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد. با تعجب به صفحه گوشیام نگاه کردم که،
🌺 مژگان پقی زد زیر خنده.
–یعنی معرکه ای آرش، این اراجیف رو از کجا سر هم کردی؟ بعد اونم چقدر تحویلت گرفت نه؟
ــ بادی به غب غبم انداختم و گفتم:
– بهت توصیه می کنم لِم شوهرت رو به دست بیار.دیدی زیادم سخت نبود.
اخمی کرد و گفت:
–حوصله داریا، من نمی تونم هر روز واسش شعر بگم. من نمی دونم چرا شما دوتا اصلا شبیهه هم نیستید؟ هر چقدر تو مهربونو و صبوری، اون برعکسه...
خندیدم و گفتم:
–والا قبل از این که تحویل شما بدیمش دقیقا شبیهه من بود، مثل دوقلوهای افسانه ایی...
بعد چشم هایم را ریز کردم.
– دیگه چه بلایی سرش آوری که داداش بدبختم رو جنی کردی، من نمی دونم.
اخم کرد.
– چیکارش کردم، اون همش گیر میده، به یه مهمونی رفتن با دوست هامم ایراد می گیره.
نمی تونم همش ور دلش باشم که...
با تعجب گفتم:
– برادرِ به ظاهر روشن فکر من گیر میده؟ نگو که برام غیرقابل باوره، مگه میشه؟
به لحنم رنگ شوخی دادم.
–اینا همه برمی گرده به مهارت های شوهر داری که فکر کنم شما واحدش رو پاس نکردی.
جاری دار، که شدی یادت میده.
– یه کم وقت کردی ازش تعریف کن...این کیارش باید بیاد واحد زن داری رو پیش جنابعالی پاس کنه.
🌸 مامان و مژگان در آشپزخانه مشغول شام درست کردن بودند شنیدم مژگان قضیه زنگ زدن مرا برای مادر تعریف میکند. مامان با نگرانی گفت:
– وای مژگان بیا ما هم باهاشون بریم، نکنه اونجا دعواشون بشه.
وارد آشپزخانه شدم.
– مامان جان، اینقدر نگران نباش. حواسم هست، حرفی نمیزنم که دعوا بشه. بعدشم مگه ما بچه مهده کودکی هستیم که تو یه مکان عمومی دعوا کنیم؟
مژگان با تمسخر گفت:
– آهان پس شما تو مکانهای خصوصی به جون هم میوفتید؟
با دلخوری گفتم:
– مژگان خیلی بی انصافی، من افتادم به جون اون؟ بعد از اینکه این همه حرف بار من و راحیل کرد، دلش خنک نشد و ...
مژگان سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت:
– خب ممکنه الانم همون اتفاق بیوفته.
نچی کردم.
– این بار مواظبم حرفی نزنم که عصبانی بشه. خیالتون راحت.
مامان نگاهش رنگ التماس گرفت و گفت: –نمیشه بگی بیاد خونه، همینجوری که میگی با آرامش، اینجا حرف بزنید؟
دست هایش را گرفتم و گفتم:
– مامان جان، اصلا نگران نباشید. بهتون قول میدم اتفاقی نیوفته.
ما می خواهیم حرف های مردونه بزنیم تو خونه نمیشه. بعد دستهایش را آرام رها کردم وبا قیافه ی مضحک و صدای آلن دلونی ادامه دادم:
–"خود همون رستوران تاثیر بسزایی در کوتاه آمدن برادرم داره.
🌸 من می شناسمش و می دونم که چقدر ظواهر و مادیات براش اهمیت داره...کلاسش بهش اجازه نمیده که توی یه رستوران شیک و لاکچری، که اکثرا آدم های بسیار، های کلاس میان اونجا، رفتار خشن و غیر شیکی از خودش نشون بده."
هر دوشون از حرف هایم به خنده افتادند و مژگان گفت:
–کاش کیارشم یه کم سیاست تو رو داشت.
اخم کردم.
–بابا اینقدر نزن تو سر مال دیگه، برادر همه چی تمومم رو بردی، عصبی و کج و کولش کردی، حالا هم به جای این که خودت باهاش حرف بزنی و کم کاریاتو جبران کنی، منو تو خرج انداختی، همشم میگی برادرت اینجوریه، اونجوریه ... پول شام امشبم میزنم به حسابت.
مژگان رو به مادر با اعتراض گفت:
–مامان می بینی چی میگه؟
مامان اخمی به من کرد و با مهربانی روبه مژگان گفت:
–شوخی میکنه مادر، تو آرش رو نمی شناسی؟
قیافه ام را متفکر کردم و دستم را به کانتر تکیه دادم و گفتم:
–بعد از مرگم متوجه میشید که چه حرف های پر مغزی زدم و شما یک عمر به شوخی گرفتید.
مامان کفگیر را برداشت و با صدای کشیده و تهدید آمیز گفت:
– آرش...بعد هم به طرفم خیز برداشت. که من فرار رو برقرار ترجیح دادم و در حال دویدن گفتم:
–مامان من میرم دوش بگیرم، حوله ام رو برام میاری؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
💐@Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir