#همه_بخوونن
💕کسی که به این بلوغ رسیده باشد می تواند احساساتش را کنترل، ابراز و مدیریت کند. کجا باید بخندم، کجا باید گریه کنم، کجا باید داد بزنم، کجا باید اشک بریزم، می تواند در شرایط حاد و بحرانی خودش را کنترل کند و به هم نریزد.
📌کسی که به بلوغ عاطفی رسیده است در اکثر موارد می تواند خطای دیگران را نادیده بگیرد. نه اینکه با هر خطایی برخورد تند و خصمانه بکند. کسی که به این بلوغ رسیده است در برخوردهایش انعطاف پذیر است و تحمل شنیدن انتقاد را دارد.
📌 تذکرات و حرفهای منطقی دیگران را با جان و دل می پذیردو در شکستها و ناکامی ها خودش را نمی بازد و دست و پایش را گم نمی کند و حس فداکاری در او به وضوح دیده می شود. و در بروز احساساتش خیلی آدم بازی است. لذت می برید از اینکه او مدام به شما بیان و ابراز احساس می کند.
📌کسی که بلوغ عاطفی نرسیده باشد مثل سنگ می ماند و دچار انجماد عاطفی است و باید عشق را از او گدایی کنید.
❌با کسی که به بلوغ عاطفی نرسیده ازدواج نکنید.
فـــــوروارد یـــــادت نره😍❤️
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همسرت محبت کن💞
استاد عالی
❣@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت112 آرش 🌷 یک هفته بیشتر به تمام شدن مهلتی که با راحیل گذاشته بودیم نمانده بود. استرس داشتم. د
#پارت113
🌺 راحیل خیلی خوش شانسه که...
از جایم که بلند شدم حرفش نصفه ماند. گوشیام رابرداشتم و گفتم:
–اصلا خودم باهاش حرف می زنم.
شماره برادرم را گرفتم. با بوق اول برداشت و عصبانی گفت:
–بله
چرا جدیدا مدام عصبانی است. آب دهانم را قورت دادم و با لحن شادی گفتم:
– درود بر برادر عصبانیه خودم، احوال شما؟
یه کم نرم شد.
– سلام، فرمایش؟
کم نیاوردم و گفتم:
–می خوام برادر عزیزم رو امروز برای صرف شام به یه رستوران لاکچری دعوت کنم تا دوتایی یه اختلاتی بکنیم.
بعد سعی کردم کلمات را کمی کشیده وادبی تر بگم و ادامه دادم:
–لطفا قدم روی چشم هایم بگذارید و بر من حقیر منت بگذارید و این دل غم دیده رو شاد بفرمایید و قبول کنید، ای تنها برادرم، در این روزهای سخت برایم پدری کنید و پشت مرا خالی نکنید.
خودم از حرف هایم خنده ام گرفته بود، خشن گفت:
– خیلی خب، مزه نریز میام. آدرس رو پیامک کن. بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد. با تعجب به صفحه گوشیام نگاه کردم که،
🌺 مژگان پقی زد زیر خنده.
–یعنی معرکه ای آرش، این اراجیف رو از کجا سر هم کردی؟ بعد اونم چقدر تحویلت گرفت نه؟
ــ بادی به غب غبم انداختم و گفتم:
– بهت توصیه می کنم لِم شوهرت رو به دست بیار.دیدی زیادم سخت نبود.
اخمی کرد و گفت:
–حوصله داریا، من نمی تونم هر روز واسش شعر بگم. من نمی دونم چرا شما دوتا اصلا شبیهه هم نیستید؟ هر چقدر تو مهربونو و صبوری، اون برعکسه...
خندیدم و گفتم:
–والا قبل از این که تحویل شما بدیمش دقیقا شبیهه من بود، مثل دوقلوهای افسانه ایی...
بعد چشم هایم را ریز کردم.
– دیگه چه بلایی سرش آوری که داداش بدبختم رو جنی کردی، من نمی دونم.
اخم کرد.
– چیکارش کردم، اون همش گیر میده، به یه مهمونی رفتن با دوست هامم ایراد می گیره.
نمی تونم همش ور دلش باشم که...
با تعجب گفتم:
– برادرِ به ظاهر روشن فکر من گیر میده؟ نگو که برام غیرقابل باوره، مگه میشه؟
به لحنم رنگ شوخی دادم.
–اینا همه برمی گرده به مهارت های شوهر داری که فکر کنم شما واحدش رو پاس نکردی.
جاری دار، که شدی یادت میده.
– یه کم وقت کردی ازش تعریف کن...این کیارش باید بیاد واحد زن داری رو پیش جنابعالی پاس کنه.
🌸 مامان و مژگان در آشپزخانه مشغول شام درست کردن بودند شنیدم مژگان قضیه زنگ زدن مرا برای مادر تعریف میکند. مامان با نگرانی گفت:
– وای مژگان بیا ما هم باهاشون بریم، نکنه اونجا دعواشون بشه.
وارد آشپزخانه شدم.
– مامان جان، اینقدر نگران نباش. حواسم هست، حرفی نمیزنم که دعوا بشه. بعدشم مگه ما بچه مهده کودکی هستیم که تو یه مکان عمومی دعوا کنیم؟
مژگان با تمسخر گفت:
– آهان پس شما تو مکانهای خصوصی به جون هم میوفتید؟
با دلخوری گفتم:
– مژگان خیلی بی انصافی، من افتادم به جون اون؟ بعد از اینکه این همه حرف بار من و راحیل کرد، دلش خنک نشد و ...
مژگان سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت:
– خب ممکنه الانم همون اتفاق بیوفته.
نچی کردم.
– این بار مواظبم حرفی نزنم که عصبانی بشه. خیالتون راحت.
مامان نگاهش رنگ التماس گرفت و گفت: –نمیشه بگی بیاد خونه، همینجوری که میگی با آرامش، اینجا حرف بزنید؟
دست هایش را گرفتم و گفتم:
– مامان جان، اصلا نگران نباشید. بهتون قول میدم اتفاقی نیوفته.
ما می خواهیم حرف های مردونه بزنیم تو خونه نمیشه. بعد دستهایش را آرام رها کردم وبا قیافه ی مضحک و صدای آلن دلونی ادامه دادم:
–"خود همون رستوران تاثیر بسزایی در کوتاه آمدن برادرم داره.
🌸 من می شناسمش و می دونم که چقدر ظواهر و مادیات براش اهمیت داره...کلاسش بهش اجازه نمیده که توی یه رستوران شیک و لاکچری، که اکثرا آدم های بسیار، های کلاس میان اونجا، رفتار خشن و غیر شیکی از خودش نشون بده."
هر دوشون از حرف هایم به خنده افتادند و مژگان گفت:
–کاش کیارشم یه کم سیاست تو رو داشت.
اخم کردم.
–بابا اینقدر نزن تو سر مال دیگه، برادر همه چی تمومم رو بردی، عصبی و کج و کولش کردی، حالا هم به جای این که خودت باهاش حرف بزنی و کم کاریاتو جبران کنی، منو تو خرج انداختی، همشم میگی برادرت اینجوریه، اونجوریه ... پول شام امشبم میزنم به حسابت.
مژگان رو به مادر با اعتراض گفت:
–مامان می بینی چی میگه؟
مامان اخمی به من کرد و با مهربانی روبه مژگان گفت:
–شوخی میکنه مادر، تو آرش رو نمی شناسی؟
قیافه ام را متفکر کردم و دستم را به کانتر تکیه دادم و گفتم:
–بعد از مرگم متوجه میشید که چه حرف های پر مغزی زدم و شما یک عمر به شوخی گرفتید.
مامان کفگیر را برداشت و با صدای کشیده و تهدید آمیز گفت:
– آرش...بعد هم به طرفم خیز برداشت. که من فرار رو برقرار ترجیح دادم و در حال دویدن گفتم:
–مامان من میرم دوش بگیرم، حوله ام رو برام میاری؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
💐@Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
☀️☀️☀️☀️☀️
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی ...
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ...
تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست...
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم...
یادشان دردل من ...
قلبشان منزل من…...
صافى آب مرا يادتو انداخت...رفيق...
تو دلت سبز...
لبت سرخ...
چراغت روشن...
چرخ روزيت هميشه چرخان...
نفست داغ...
تنت گرم...
دعايت با من...
💖❣💖
AUD-20211024-WA0007.mp3
2.39M
🔊 #كليپ_صوتی
🎙آيت الله استاد مجتهدی تهرانی (ره)
❇️ موضوع : نگاه خداوند به قلبهاست
و نه ظاهر
#درس_اخلاق
بسیار عالی حتما گوش کنید به دیگران
هم ارسال کنید
🌷@Gilan_tanhamasir
🌹سالروز ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به قم گرامی باد.
🔹 23 ربیع الأوّل روز ورود حضرت معصومه علیها السلام به قم
🔸 در این روز در سال 201 هـ کریمه ی اهل بیت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام به قم تشریف فرما شدند که 17 روز قبل از شهادت آن حضرت است. (1)
🔹 آن حضرت با قدوم مبارک خود این شهر را متبرک گردانیدند، و به در خواست جناب موسی بن خزرج پسر سعد أشعری که از بزرگان قم بود، منزل او را منوّر نموده در آنجا نزول اجلال فرمودند.
🔸 در همان مکان تشریف داشتند و زنهای قم مخصوصاً علوّیات به خدمت آن حضرت میرسیدند و از وجود آن حضرت استفاده میکردند تا بعد از 17 روز از دنیا رحلت فرمودند.
🔹 عبادتگاه آن حضرت معروف به «ستّیه» در میدان میر قم معروف #بیت_النور است. (2)
📚 منابع:
1. نظر به اینکه رحلت آن حضرت در 10 ربیع الثانی است و طبق تصریح کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمّد بن حسن بن سائب بن مالک اشعری متوفای 378 ق و کتاب انوار المشعشین : ج 1، ص 276 و ج 2، ص 488، آن حضرت 17 روز در قم اقامت گزیده اند، لذا روز 23 ربیع الأوّل سالروز ورود آن حضرت به قم است.
2. بحار الأنوار : ج 48، ص 290، ج 57، ص 219.
🌹@Gilan_tanhamasir
📣📣خبر خییییلی خوب اینکه معاون علمی
فناوری ریاست جمهوری گفته #خودرویبرقی
ایرانی مجوز و پلاک گرفته و به زودی وارد
خیابونا میشه😍😍
🌹@Gilan_tanhamasir
✌️ راه مشترک
🌟 نوجوونهایی که راه جوونهای انقلاب رو دنبال میکنن...
☺️ تازه نه جنگ رو دیدن، نه امام و انقلاب رو...
😇 تصاویر شهیدان محمدحسین فهمیده، سیدهطاهره هاشمی و علی لندی
🥳 روز نوجوان مبارک
#هشتم_آبان
#شهید_محمدحسین_فهمیده
🇮🇷@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت113 🌺 راحیل خیلی خوش شانسه که... از جایم که بلند شدم حرفش نصفه ماند. گوشیام رابرداشتم و گفتم:
#پارت114
🌷 از حمام که بیرون امدم و وارد اتاقم شدم. در کمدم را باز کردم. پیراهن سفید ابریشمیام نبود.
از همانجا تقریبا فریاد زدم:
– مامان اون پیرهن سفیدم کجاست؟
مادر گفت:
–اونو می خوای چیکار؟
ــ مامان جان فکر کنم پیراهن رو می پوشن.
ــ لوس نشو منظورم اینه الان میخوای چیکار؟
قبل از من مژگان گفت:
– لابد میخواد حسابی آلاگارسون کنه دیگه ...
مادر وارد اتاق شد و گفت:
– اونو که دادمش اتو شویی.
تن پوشم را در تنم محکم تر کردم و گفتم:
–مامان لطفا برید بیرون، اون که تمیز بود.
همونجور که بیرون می رفت گفت:
– به خاطر جنسش گفتم خشکشویی اتو کنه بهتره. شاید هفته دیگه لازم شد که بپوشی.
ــ باشه یه چیز دیگه می پوشم. باخودم گفتم: «پس مامان حواسش به هفته ی دیگه هست.»
انگار مادر از من امیدوار تر است.
پیراهن شیک دیگری پوشیدم و عطر همیشگیام را زدم و از اتاقم بیرون رفتم.
مژگان با دیدنم گفت:
– دیگه داری کمکم مثل آقا دامادا میشیا.
لبخندی زدم و گفتم:
– اگه امروز اوکی رو از خان داداشم بگیرم هفته ی دیگه همین موقع ها به عنوان داماد میریم خونه ی عروس خانم.
سرش را کج کرد و گفت:
–عروسم خوشگله؟ بهت می خوره؟
ــ به نظر من که زیباترین دختریه که تا حالا دیدم.
مژگان نگاهی به مادر که با لبخند رضایتی محو من شده بود انداخت و گفت:
– آره مامان؟ خوشگله؟
مادر لبخندش را جمع کرد و لبهایش را بیرون داد و گفت:
–بد نیست، به هم میان.
🌷با تعجب گفتم:
– بد نیست؟ مامان دیگه مادرشوهرگری درنیار. راحیل مثل فرشته هاست.
مژگان اخم مصنوعی کردو گفت:
–حالا ببینم اونم مثل تو اینقدر واست غش و ضعف می کنه؟
از سوالش یکم جا خوردم و خجالت کشیدم. با خونسردی گفتم:
–مگه محرمیم که غش و ضعف بره. حالا من جلو شما این حرف هارو میزنم، جلوی اون مثل یه جنتل من، واقعی رفتار می کنم.
مژگان خندید و گفت:
– ببین همه ی روهاتو بهش نشون بدهها، مثل داداشت یه سری هاش رو نگه نداری بعد از ازدواج رو کنی، طرفت شوک زده بشه.
حرفش به من بر خورد و گفتم:
–اگه زنم عمل شوک آوری انجام بده، عکس العمل شوک آوری هم ازم می بینه دیگه، این یه
مسئله ی کاملا طبیعیه.
ــ پس گذشت رو واسه چی گذاشتن؟
با سر تایید کردم و گفتم:
– به نکته ی خوبی اشاره کردی. من گذشت رو کلا سر لوحهی زندگیم قرار دادم، وگرنه الان با خان دادشم شام بیرون نمی رفتم.
مادر خنده ایی کرد و گفت:
–چون الان کارت پیشش گیره، وگرنه نمیرفتی.
با تعجب گفتم:
– مامان! شما طرف پسرتی یا عروست؟ یه کم واسه این عروستم مادر شوهر گری دربیار دیگه، چرا فقط واسه اون کوچیکه درمیاری؟
هر دو خندیدند، بعد مادر رو به مژگان کرد و گفت:
–مادر یه کم برو تو اتاق من دراز بکش، باید بیشتر مواظب خودت باشی.
مژگان لبخندی زد و بلند شد و موقع رد شدن از کنارم، مشتی حوالهی بازویم کرد و گفت:
– موفق باشی.
🌷 دستم را گذاشتم روی بازویم و گفتم:
–فردا پس فردا جلو راحیل از این حرکتا نکنیا اون خیلی حساسه.
بی تفاوت به حرفم به طرف اتاق رفت.
بعد از رفتن مژگان، مادر با اشاره صدایم کرد و با اخم گفت:
– اینقدر جلوی مژگان از اون دختره تعریف نکن ناراحت میشه، الان بارداره حساسه مراعات کن دیگه.
حالا راحیل خوشگل هست یا نیست، مبارکه خودت باشه. اینقدر این چیزارو نگو.
با تعجب نگاهش کردم:
– مامان! واسه مژگان مادری، واسه راحیل نامادری؟ خیلی تابلو طرفش رو میگیریا...
تو صورتم براق شد.
–من به خاطر خودت گفتم، سعی کن کلا آتیش حسادتش رو شعله ور نکنی، چون خودتم توش می سوزی. الان تو متوجه این چیزا نمیشی ولی حرف من رو گوش کن و رعایت کن.
🌷 خندیدم. مامان جان اکثر حرف های ما شوخیه، شما زیاد جدی نگیر.
ــ به شوخیم نگو.
دستم را روی چشمم گذاشتم وگفتم.
– چشم. بعد بوسیدمش و خداحافظی کردم.
قبل از روشن کردن ماشین، به راحیل پیام دادم که: «دعا کن به خیر بگذره، دارم میرم با برادرم صحبت کنم.»
بعد از این که ماشین را داخل پارکینک رستوران پارک کردم، به طرف رستوران راه افتادم. دربانی که جلوی در ایستاده بود تا کمر خم شد و در را برایم باز کرد و خوش آمدگویی کرد. وارد که شدم، یک نفر دیگر به استقبالم امدو راهنماییم کرد.
🌷 گفتم:– یه جای دنج می خوام، یه میز دونفره.رستوران به دو قسمت سنتی و مدرن تقسیم شده بود. قسمت سنتی شلوغ بود. برای همین اشاره به یک میز، که گوشهی سالن بودکردم و گفتم:
–اونجا خوبه.
صندلی را برایم عقب کشید.
نشستم و گفتم:
–برای سفارش بایدصبر کنم مهمونم بیاد. تعظیمی کرد و رفت.
گوشیام را از جیبم درآوردم و چکش کردم. راحیل پیام داده بود: «انشاالله هر چی خیره همون بشه.»
گاهی از این بی خیالیاش لجم می گرفت.
ولی پیامش آرامش را در من تزریق کرد.
به کیارش زنگ زدم و پرسیدم:
– کجایی؟ گفت:
–چند دقیقه ی دیگه میرسم. صفحهی گوشیام را خاموش کردم و فکر کردم که چه حرفهایی به کیارش بگویم که کوتا بیاید و دل خوری پیش نیاید.
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
🔸دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
🔸مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
🔸اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است
🔸چگونه سر کند اینجا ترانه خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟
🔸هزار چشمه فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است
🔸مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است
🔼 زنده یاد سلمان هراتی شاعرپرآوازه و فقید در روستای هراتبرشهرستان تنکابن زندگی میکرد و آرامگاه او در مزردشت تنکابن قرار دارد.
او با شعر متعهد پیوندی ناگسستنی داشت ، و از همین روست که صمیمیت و خلوص در اشعارش موج می زند و شعر او را از شعر دیگر معاصران متمایز می سازد.
از سلمان هراتی سه مجموعه با نامهای "از این ستاره تا آن ستاره" ، "از آسمان سبز" و "دری به خانه خورشید" به چاپ رسیده است.
🔶سلمان هراتی یقیناً یکی از مصادیق شعر انقلاب است. از او اگر چه بر پیشانی زمانه جز سه دفتر شعر باقی نیست اما همین سه دفتر کافی است تا بتوان در همه قالب های شعری نمونه های کاملی از شعر انقلاب را یافت.
✅ نهم آبان یاد روز #سلمان_هراتی گرامی باد.
🌹 @Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
کنترل ذهن برای تقرب 18 ⭕️ گفتیم که #ذکر دنیا آدم رو خراب میکنه نه خود دنیا. 🔶 حتما هممون توی زندگی
#کنترل_ذهن برای #تقرب 19
🔶 بحث ما به اینجا رسید که ما باید فکر و ذکر خودمون رو خوب کنیم تا بتونیم لذت ببریم.
✔️ خوبی های زیادی توی روح ما وجود داره که با مرور اون ها میتونیم خودمون رو جلا بدیم و بیدار کنیم.
🌺 امام حسن مجتبی علیه السلام میفرماید: اوصیکُمْ بِتَقوَی اللهِ و اِدامةِ التَّفکُّر، فَاِنَّ التَّفکُّر، اَبُو کُلِّ خَیرٍ وَ اُمِّهِ
✅ تفکر، پدر و مادر هر خوبی است، پدر هر خوبیست و مادر هر خوبیست
👈 در واقع هر خوبی از تفکر زاده میشه.
در توصیف امیرالمؤمنین علی(ع)،ابن عباس میگفت:
والله، امیرالمؤمنین علی علیه السلام اینجوری بود؛ همیشه در حال "فکر کردن" بود.
✅ خود امیرالمؤمنین در مورد مؤمنین میفرماید:
يُصبِحُ و شُغلُهُ الذِّكرُ و يُمسِي و هَمُّهُ الفِكرُ
👌 🌹 مومن کسی هست که شبانه روزش #تفکر و #توجه هست.
یا مشغول فکر هست و یا مشغول ذکر.
🔵 پس دو تا مهارت برای کنترل ذهن چیه؟
فکر و ذکر.
👈 ذکر یه جور کمک میکنه به کنترل ذهن و فکر هم یه جور دیگه.
خب یه دعا کنم امروز
خدایا! بحقِّ اَباعبدالله الحسین، ما رو اهل «فکر» و «ذکر» قرار بِده!
✅ خدایا، هر چی توی دنیا، فکر و ذکر ما رو از تو جدا میکُنه، هر رنج و بلایی هست، از ما بگیر!
همگی آمین گفتید؟😊
این یه دعای حرفه ای بودها!!! نمیدونم حواست بود یا نه!👌
نگفتم "هر چی فکر و ذکر ما رو میگیره"، ازمون اون رو بگیر،
🔶 چون یه وقت میبینی یکی داره خونه میسازه، فکر و ذکرش رو میگیره، بعد بگم خدایا همه رو بگیر، خونه رو خدا باید بگیره بره، دوباره آس و پاس بمونه!
گفتم: «بلاها»، ببین حواسم جمع بود.😊
🌷 خدایا، بلاهایی که فکر و ذکر ما رو به خودشون مشغول میکُنند و از تو غافل، از ما بگیر!
حالا که آمین میگید یه دعای دقیق دیگه هم بکنم!
🌷 خدایا #نعماتی که فکر و ذکر ما رو مشغول میکنن، خدایا اینقدر زیادشون کن که دیگه برامون تازگی نداشته باشه، دیگه فکر و ذکر ما رو مشغول نکنه!
بله دیگه، ندید بدید نباشیم که تا نعمت زیاد بشه خودمون رو گم کنیم و خدا رو بذاریم کنار!!!😒
✅ خدایا نعمات رو اونقدر زیاد کن که دیگه ما رو مشغول نکنه، "میخوام مشغول تو بشم...."