تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت114 🌷 از حمام که بیرون امدم و وارد اتاقم شدم. در کمدم را باز کردم. پیراهن سفید ابریشمیام نبود
#پارت115
❣باید تمام زورم را میزدم، باید جوری حرف میزدم که بهانه ایی نداشته باشد. سخت ترین کار این است که عصبانی نشوم و عصبانیاش نکنم.
بالاخره امد، چند قدم به پیشوازش رفتم و دست دادم و روبوسی کردیم و دست آخر هم برای اولین بار شونه اش را بوسیدم.
از کارم خوشش آمد و با کف دستش دوتا آرام به پشتم زد.
بعد از این که غذا سفارش دادیم گفتم:
–خان داداش گفتم بیاییم اینجا دوتایی مردونه حرف بزنیم.
خیلی کم لفظ خان داداش را به کار میبردم.
فقط گه گاهی که میخواستم محبتم را نشانش دهم. اخم هایش را کمی باز کرد و گفت:
– از اولم باید همین کار رو می کردی.
ــ من علت مخالفتت رو تا حدودی از خودت و بقیه شنیدم و بهتم حق میدم، تا یه حدودی هم درسته، ولی...
اخمش را پر رنگ کرد و گفت:
–یعنی خودت می دونی کارت اشتباهه ولی میخوای انجامش بدی؟
❣سرم را پایین انداختم و گفتم:
– از نظر خودم کارم درسته، کیارش باور کن راحیل با بقیه ی دختر ها فرق می کنه، اون کاری به دیگران نداره، چرا فکر می کنی اگه اون عروس این خانواده بشه، از فردا هممون باید مسجدی بشیم؟
–وقتی خودشون گفتن ما اون مدلی عروسی
می گیریم، وقتی شرط و شروط گذاشتن، وقتی از الان همه چیز رو شفاف گفتن، یعنی چی؟ یعنی فردا ما حتی بخواهیم یه مهمونی کوچیک مختلطم بگیریم، اولین کسی که ساز مخالف میزنه جنابعالی و خانم محترمتون هستید.
ــ اگه مشکل شما جشن عروسیه، کلا عروسی
نمی گیریم. مهمونی رو هم فوقش راحیل اگه نخواست نمیاد دیگه، من که میام.
نفسش را پرحرص بیرون داد و گفت:
– آخه مگه مغز خر خوردی که اینجوری ازدواج کنی؟ خب برو یکی رو بگیر که باهات پا باشه، اینجوری که همش عذابه...
آرام گفتم:
– عاشق که باشی هیچ چیز عذاب آوری وجود نداره. مگه یه مهمونی یا جشن چقدر اهمیت داره که به خاطرش می خوای خوشبختی من رو ازم بگیری؟
با صدای بمی گفت:
–بدبخت میشی. حاضرم قسم بخورم از فردای عقدتون دعواهاتون شروع میشه، چون خیلی با هم فرق دارید، اینو بفهم. عشق و عاشقی همچین از سرت می پره که از هر چی عشق، متنفر میشی.
حرفهایش کمکم عصبانیام میکرد. ترجیح دادم حرفی نزنم و سکوت کنم. غذارا آوردند.
❣کیارش شروع به خوردن کرد. خوبیاش این بود که خیلی شکمو بود و در برابر غذا نمی توانست طاقت بیاورد.
همانطور که می خورد نگاهی به من انداخت و دید غرق فکرهستم و با غذایم بازی می کنم.
چنگالش را داخل بشقابش رها کرد.
– اینجوری مهمون دعوت می کنی؟ حرفی نزدم و ادامه داد:
–امروز که زنگ زدی گفتی برام پدری کن، فکر کردم دیدم تو این چند سال که بابا فوت کرده من برات کاری نکردم، تو درست گفتی، تنها جایی که باید حواسم به دادش کوچیکه باشه همین ازدواجشه. واسه همین همون موقع تصمیم گرفتم با این ازدواج موافقت کنم هر چند به ضرر هممونه، البته بیشتر به ضرره خودته. ولی قبلش باید متوجه میشدی کارت اشتباهه، از من گفتن، دیگه وقتی میگی آسمون باز شده و راحیل خانم ازش افتاده پایین و شده فرشته ی نجات تو و عامل خوشبختیت، من چی بگم. برو هرکاری دوست داری بکن.
از حرف هایش حیرت زده شدم.
با دهان باز پرسیدم؟
–خان داداش درست شنیدم؟ یعنی هفته ی دیگه میای بریم خواستگاری؟
اخم هایش را باز کرد و لبش کمی کش امد.
–چاره ی دیگه ام دارم؟
از ذوق بلند شدم و بغلش کردم و چند بار بوسیدمش و گفتم:
– نوکرتم خان داداش.
هیسی کرد و گفت:
– بشین بابا زشته.
باخوشحالی نشستم و گوشی ام را برداشتم و شماره خانه را گرفتم.
پرسید:
– حالا غذات رو بخور از دهن افتاد، کجا داری زنگ میزنی؟
ــ به مامان، می خوام از نگرانی درش بیارم.
❣کیارش شروع کرد به خوردن و منم مختصر توضیحی به مادر دادم و شروع به خوردن کردم. حسابی اشتهایم باز شده بود. تازه فهمیدم چقدر گرسنه ام بوده است.
غذایم که تمام شد. لیوان کیارش را از دوغ پر کردم و گفتم:
–داداش واقعا ازت ممنونم. تو همیشه پشتیبانم بودی، چرا میگی کاری برام نکردی؟ تو همیشه حواست به من و مامان بوده، الانم میدونم این مخالفتها به خاطر خودمه... ولی من بهتون اطمینان میدم که راحیل اون چیزی که شما تو ذهنتونه نیست.
کیارش فقط گوش کردو حرفی نزد. بعد هم متفکر جرعه جرعه دوغش را خورد.
دنبال یک فرصت می گشتم تا پیامی به راحیل بدهم. ولی نمیشد کیارش حرکاتم را زیر نظر داشت. نمی دانم در جز جز صورتم دنبال چه میگشت.
–کیارش واسه پنج شنبه بعد از ظهر خوبه قرار بزاریم؟
با سر جواب مثبت داد و گفت:
–حالا اونور حله دیگه؟... موافقن؟
با احتیاط گفتم:
– بله، شرط و شروطاشونو گفتن دیگه، ماهم که قبول کردیم.
ــ اون شرایط ضمن عقد مربوط به خودته. ولی عروسی رو نگیرید بهتره. چیه بابا این مسخره بازیا.
ترجیح دادم سکوت کنم، تا یک وقت پشیمان نشود. بعد از حساب کردن میز هر کدام به طرف ماشینهایمان رفتیم و سوار شدیم. من بلا فاصله گوشی را برداشتم و به راحیل پیام دادم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
💐@Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
❤️🧡💛
📣 درست زندگی کنیم
سه چیز هست که بدون هزیه شادمون میکنه
🌺 اولیش
دوستهای خوب و مهربون💕💞💖
🌺 دومیش
طبیعته،🌳🌲🍄🌻
بهخصوص گلها و گیاهان🌸🌺🌹
🌺 سومیش،
خندیدنه😄
فکرشو بکن هر سه تاشون #مجانی هستن.
منتهی ما سخت میگیریمو همش دنبال دردسر میریم تا مثلا برا خودمون آرامش فراهم کنیم.
به نتیجه که نمی رسیم هیچ
تازه زمانی متوجه میشیم که خوشبختی بیخ گوشمون بوده و ما غفلت کردیم که به خودمون میایم می بینیم دیگه نه حسی مونده نه حالی و نه عمری.
پس برا تمام داشته هات خدارو شاکر باش
برا نداشته هات تسلیم همون خدا باش
چون همون خدایی که تقدیر رقم میزنه و روزی می رسونه خودش خوب می دونه داره چیکار میکنه
خودتو بسپار به خودش😉☺️
الهی فقط به امید خود خود خودت💖
❤️🧡💛
#گفتگویجالبپدروپسر؛
🔸 پسر: پدر چرا بعضیا با اسلام مخالف هستن؟!
🔹 پدر: اسلام کهنهست، مال اعراب ۱۴۰۰ سال پیشه و خرافهست پسرم... فقط گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک.
🔸 پسر: جمله ای که گفتین از کیه؟
🔹 پدر: زرتشت گفته
🔸 پسر: زرتشت کی هست؟
🔹 پدر: پیغمبر ایرانیه که ۲۵۰۰ سال پیش زندگی می کرده.
🔸 پسر: این که خیلی کهنه تره!
🔹 پدر : 😕
🔸 پسر: پدر، یعنی الان ما باید زرتشتی باشیم؟
🔹 پدر: آره دیگه، دین عربا ارزونی خودشون، اونا به ایران حمله کردن و به زور ما رو مسلمون کردن.
🔸 پسر: پس چرا وقتی مغول حمله کرد ما بودایی نشدیم یا وقتی اسکندر ایران رو فتح کرد مسیحی نشدیم، تازه اگه حمله ی یه مهاجم به یه کشور دیگه مساوی باشه با پذیرفتن دین مهاجمین از سوی مردم اون کشور، چرا وقتی ایرانی ها، رومی ها رو شکست دادن مردم روم زرتشتی نشدن؟!
از این گذشته اندونزی بزرگترین کشور مسلمونه، عربا که دیگه به اونجا حمله نکردن، پس چه جوریه که همه مسلمونن؟! اونجا که دیگه شمشیری تو کار نبوده!
🔹 پدر: 😕
🔸 پسر: پدر، این کوروشی که تو این همه ازش تعریف میکنی راستی راستی کبیر بوده؟!
🔹 پدر: آره پسرم، خیلی بیشتر از اونی که فکرشو میکنی کبیر بوده.
🔸 پسر: پس چرا هیچ ادیب و دانشمندی یا هیچ شاعری اسمی ازش نبرده؟! مثلا چرا اسمی ازش تو شاهنامه ی فردوسی نیست، یا تو این همه شعر از حافظ و سعدی و مولوی و سنایی و عطار و رودکی و خیلی های دیگه هیچ اثری از این عمو کوروش نیست؟!
🔹 پدر: 😕
🔸 پسر: پدر، مگه دیشب اون آقاهه تو ماهواره نمی گفت یه ایرانی اعتقاداتشم باید ایرانی باشه و دین عرب بدرد خودش میخوره؟
🔹 پدر: آره میگفت، خوبم میگفت.
🔸 پسر: اما پدر، خود آمریکایی ها و اروپایی ها که ادعا میکنن مسیحی هستن؟
🔹 پدر: خب که چی؟
🔸 پسر: پس چرا اونا خودشون پیرو دینی شدن (مسیحیت) که منشأش از یک کشور دیگه در آسیا است؟! چرا مسیحیت برای اونا بیگانه نیس، و کلی هم براش تبلیغ میکنن، اما اسلام برای ما باید بیگانه باشه؟!
🔹 پدر: 😕
🔸 پسر: پدر، یه سوال دیگه...
🔹 پدر: نه دیگه کافیه!
♦️امیرمومنان #امامعلی (ع) :
اندکی حقیقت، نابود کننده ی بسیاری از باطل هاست،..
🌹@Gilan_tanhamasir
⭕شب #یلدای_ایرانی vs شب #هالووین_غربی
قضاوت با شما که کدام نشانه تمدن و فرهنگ انسانی است و کدام نشانه توحش و خروج از انسانیت
✍ جناب آقای استیون
💐@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
اخیرا فیلمی در فضای #مجازی تحت عنوان برخورد #گشت_ارشاد با یک دختر جوان دست به دست شد. متاسفانه رسان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 با نزدیک شدن به آبان ماه و سالگرد اغتشاشات آبان ۹۸ صفحات مجازی منافقین با تلاش برای راه اندازی #طوفان_توئیتری و یا تجمع در کشورهای خارجی درصدد تحریک و آماده سازی افکار عمومی برای بهره برداری در این ماه هستند انتشار مطالب تحریک آمیز نیز روند افزایشی پیدا کرده است.
🌀 در این راستا گفتنیاست طی روزهای اخیر حجم انتشار اخبار منفی و نا امید کننده با هدف افزایش #خشم_اجتماعی جامعه نیز افزایش قابل ملاحظهای یافته است که ازجمله آنها میتوان به انتشار فیلم برخوردهای نامناسب پلیس اشاره نمود.
حال با هم گوشه ای از خدمات این قشر زحمتکش را مرور می کنیم ✅👌
#صرفا_جهت_اطلاع
#روشنگری
#منهای_سیاست
#پلیس_قهرمان
💠@Gilan_tanhamasir