تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت122 🌷 راحیل وقتی از دایی پرسیدم چه می خواهد به آرش بگوید، پیشانیام را بوسید و به شوخی گفت: –
#پارت123
🌸 آرش
در مسیر گل فروشی بودیم، قبلا سبدگل را سفارش داده بودم. فقط باید می رفتم و تحویل می گرفتم.
مادر کنارم نشسته بود و مدام سفارش می کرد که یک وقت اگر کیارش حرفی زد که خوشم نیامد، صبور باشم و چیزی نگویم که باعث ناراحتیاش شود.
کلا مادر کیارش را خیلی دوست داشت، تبعیضش بین من و کیارش کاملا مشخص بود. ولی من سعی می کردم زیاد حساس نباشم.
از دیروز پیام راحیل در مورد مهریه ذهنم را آنقدر مشغول کرده بود که حرف های مادر را یکی در میان میشنیدم.
نگران بودم حرفی از مهریه ایی که راحیل خواسته، بشود و کیارش به مسخره بگیرد و حرفی بزند که باعث اوقات تلخی شود.
تصمیم گرفتم داخل گل فروشی به راحیل زنگ بزنم و توضیحی برایش بدهم.
بعد از این که گل را گرفتم در سالن گل فروشی که خیلی بزرگ و شیک بود ایستادم و شماره اش را گرفتم.
الو...
ــ سلام راحیل.
با تردید جواب داد و گفت:
–سلام، طوری شده؟
با مِنو مِن گفتم:
– نه، فقط خواستم ازت یه خواهشی کنم.
ــ بفرمایید.
💞 ــ خواستم بگم، اون مهریه ایی که گفتی قبول، ولی امروز ازش حرفی نزن. همون دو ماه دیگه، موقعی که خواستیم تو محضر عقدکنیم، می گیم می نویسند تو دفتر. الانم برادرم هر چی در مورد مهریه گفتند قبول کنید. برادرم می گفت: اگه اینا واقعا مذهبی هستند با پنج تا سکه ی ما نباید مخالفتی کنند.
جدی گفت:
– اما من نمی خوام سکه تو مهریه ام باشه.
با التماس گفتم:
– باشه، خوب بعدا می تونیدببخشید، فقط الان به خانوادتون هم بگید، حرفی در مورد اون
مهریه ی مد نظر خودتون نزنند. من بهتون قول میدم، بعدا همون چیزی که شما می خواهید بشه.
با شک گفت:
– باشه حالا من به داییم میگم ولی دیگه تصمیم با خودشونه.
هر چی خواهش داشتم در صدایم ریختم و گفتم:
–ببین راحیل، من به روح بابام قسم می خورم بعد از عقدمون مهریه رو هر چی تو می خوای همون رو انجام بدم. من درحال حاضر همین یه ماشین رو دارم، اصلا فردا به نامت می کنمش، فقط شماها امروز چیزی نگید که مشکلی پیش بیاد، تا همه چی به خیر بگذره. در مورد جشن عروسی هم اگر گفت به سبک شما نگیریم، موافقت کنید، اگه شما بخواهید من بعدا راضیش می کنم کوتاه بیاد، قول میدم راحیل.
با تعجب گفت:
– دنیا برعکس شده، یعنی ما هیچیم
نمی خواهیم بازم باید...
حرفش را بریدم.
– راحیل... خواهش می کنم. خودت که می دونی کیارش دنبال بهانس، اگرم اونجا حرفی زد، شما به دل نگیرید.
🌸 سکوت کرد و حرفی نزد و ادامه دادم:
– من الان تو گل فروشیم تا نیم ساعت دیگه
می رسیم.
فقط گفت:
–کسی اصلا حرف ماشین و این چیز هارو زد؟
ــ نه منظورم به داییتون بود که براشون توضیح بدید. البته دیروز خودم کمی در مورد کیارش براشون گفتم. ولی گفتن شما تاثیرش خیلی...
این بار او حرفم را برید.
– تشریف بیارید ما منتظریم.
انگار کسی امده بود کنارش و نمی خواست بحث را کش بدهد.
دوباره گفتم:
–تا نیم ساعت دیگه اونجاییم.
بی تفاوت گفت:
– انشاالله و قطع کرد.
ناراحت شده بود، ولی باید می گفتم، تا آمادگی داشته باشند.
کیارش بدش نمیآمد که کلا مراسم به هم بخورد، برای همین می گفت:
–مامان من میگم پنج تا سکه مهریه ببینم عکس العملشون چیه، شما یه وقت حرفی نزنیدا، بعد با گوشه ی چشمش به من نگاه می کرد، تا عکس العملم را بداند. من هم که از تصمیم راحیل خبر داشتم، بی تفاوت بودم.
وقتی مقابل منزلشان رسیدیم، کمی منتظر ماندیم تا عمو و عمه و خاله هایم هم بیایند.
همین که خواستیم وارد خانهشان شویم، من سبد گل را برداشتم و کیارش هم جعبه ی شیرینی ها را، مژگانهم هدیه ها را، مادر یک روسری و شال هم برای راحیل خریده بود. همانجور که هدیه هارا در دست مژگان چک می کردم، نگاهم به تیپش افتاد و متعجب براندازش کردم.
💞 وقتی تعجب من را دید گفت:
– چیه؟
پوفی کردم و گفتم:
– نمیشد حالا امروز یه تیپ جمع و جورتر
می زدی؟
نگاهی به لباس هایش انداخت.
– قشنگ نیست؟
کیارش خودش را وسط انداخت و گفت: خیلی هم قشنگه، خودم گفتم اینجوری بپوشه.
خنده ی عصبی کردم و رو به کیارش گفتم:
– یه وامی چیزی بگیر، چند تا دکمه واسه این مانتوهای مژگان خانم بخر. شنیدم جدیدا خیلی گرون شده.
کیارش پوزخندی زد و گفت:
–چیه، می خوای خانوادت رو جور دیگه نشون بدی؟
خودت باش داداش.
نگاه غضبناکی به بیچاره مژگان انداختم و گفتم:
– الان تو خودتی؟ تا دیروز که در این حد فجیح لباس نمی پوشیدی... امروز خودت شدی؟ یا تا دیروز یکی دیگه بودی؟
کیارش عصبی خواست حرفی بزند که عمو دستش را گذاشت پشت کمر کیارش و با ملایمت به جلو هلش داد و گفت:
– همه معطل شما هستند.
کیارش لبخند تلخی زد و گفت:
– بریم عمو جان.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
💐@Gilan_tanhamasir
✨ چله دعای هفتم صحیفه سجادیه
💕روز بیست و هفتم
☔️@Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشییع شهید مدافع وطن، رضا هدایتی در بندرانزلی
#شهید_رضا_هدایتی
#بندر_انزلی
#شبتون_شهدایی
☔️@Gilan_tanhamasir
❣امام على عليه السلام:
🔹اِسمَعوا النَّصيحَةَ مِمَّن أهداها إلَيكُم، و اعقِلوها على أنفُسِكُم
🔸نصيحت را از كسى كه آن را به شما هديه مى كند بشنويد و آن را با جان و دل بپذيريد
📚 غررالحكم حدیث2494
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 درمان احساس ناامنی برای رسیدن به حال خوب
👈🏻 چطور باید عوامل احساس ناامنی را از بین ببریم؟
#حال_خوب
🌺@Panahian_ir
🌺@Gilan_tanhamasir
🔰 تاثیرات اعمال و افکار بر جان انسان
♦️در نظام هستی کوچکترین خلافی راه ندارد. یک نکته ای بی علت گذاشته نشده است و حیف است که ما این دفتر الهی را با افکار و اقوال و نیّات پلید پر کنیم. بزرگترین و مهمترین کتاب الهی انسان است. خلاف فکر کردن، خلاف نوشتن، خلاف خواندن حتی در خواب انسان اثر می گذارد.
♦️حضرت علی (علیه السلام) جوانی را در یکی از کوچه های کوفه مشاهده نمود که اشعار هرزه می خواند،
🔸فرمودند: چرا وجودت را، چرا دفتر وجودت را با این هرزه ها پر می کنی؟
گوش کردن،یا حتی به رسیدن سخن بدون اراده که سماع است، اثر دارد. ذات ما نوار می گیرد و لو سماع باشد و استماع نباشد.
یک آخوند در جایی گرفتار شده بود.آنها هم با آلات می نواختند. این هم می گفت: خدایا تو گواهی که سماع است نه استماع. دیگر نمی داند که در اثر فرقی ندارد، اگر چه گناه نداشته باشد، ولی اثر وضعی خودش را همراه دارد.
🔹در شرع مقدّس در مورد کودک خردسال می فرماید: « در گوش او اذان بگویید چون اثردارد». این یک نوار گرفت و اثرش در او هست.
🔸مهمترین کاری که ما داریم این است که خودمان را درست بسازیم و ما با تمام شئون، داریم خودمان را می سازیم.چه خود آگاه و چه نا خود آگاه، «علم و عمل انسان سازند».
📚منبع: #صدو_ده_اشاره
#اشاره_نهم، ص37، 38
#معرفت_النفس
#علامه_حسن_زاده_آملی
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 4⃣ 🔰 قبل از غذاخوردن استغفار کنیم و خداوند را بخاطر نعمتهایش شکر
════════════✦✧ ⃟🌯
✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 5⃣
🔺 رب گوجه را از سبد غذایی خود حذف کنید
رب میوههایی همچون انار، سیب، آلو، آلبالو، به، نسترن، زردآلو و نارنج جایگزینهای بسیار مناسبی برای رب گوجه فرنگی بعنوان چاشنی برای غذاهای شما هستند👌
🎋برای خوش رنگ شدن غذا نیز میتوانید از زردچوبه، زعفران یا گلرنگ (شبیه زعفران است اما خیلی ارزان قیمت) استفاده کنید.
#ممنوعات #استوری
#چله_اصلاح_تغذیه #جایگزین
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام جمعه لاهیجان: در نماز جمعه ای که درد مردم گفته نشود شرکت نکنید
حجت الاسلام جواد سلیمانی:
🔹در نماز جمعه ای که درد مردم گفته نشود، در نماز جمعه ای که به مشکلات مردم ورود نشود، نماز جمعه ای که مسئول بی خیال را به استیضاح نکشاند؛ این نماز جمعه نیست، نمایش است. تو این نمایش مردم شرکت نکنید.
🔹نماز جمعه اهرم نیرومند برای حل مشکلات مردم است. نماز جمعه تقویم شمار تاریخ نیست.
#نماز_جمعه #لاهیجان
☔️@Gilan_tanhamasir
🔴 بانوی گیلانی، نامزد بهترین داور فوتسال سال جهان شد
🔸گلاره ناظمی، داور پرافتخار #فوتسال کشورمان در میان ۱۶ داور برتر سال ۲۰۲۱ از دید فدراسیون تاریخ و آمار قرار گرفت و #نامزد_بهترین_داور سال شد.
☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت123 🌸 آرش در مسیر گل فروشی بودیم، قبلا سبدگل را سفارش داده بودم. فقط باید می رفتم و تحویل می
#پارت124
🌸 بزرگتر ها جلوتر وارد آپارتمان شدند و من آخرین نفر بودم. چشم هایم به دنبال راحیل می چرخید. حمل سبد گل به خاطر بزرگیاش سختم بود، گذاشتمش روی کانتر و نفس راحتی کشیدم.
در آن شلوغی و خوش بش بقیه باهم دیگر، که صدا به صدا نمی رسید، صدای راحیل برایم آرامش بخش ترین صدا بود که گفت:
– خسته نباشید. چرخیدم طرفش و با دیدنش لبخندی روی لبم آمد و گفتم:
–ممنون.
نگاهی به سبد گل انداخت و با لبخند گفت:
– چقدر باسلیقه اید، واقعا قشنگه.
نگاهم رابه چشم هایش کوک زدم. امروز زیباتر از همیشه شده بود.گفتم:
–با سلیقه بودم که الان اینجام دیگه.
چشمی به اطراف چرخاند و من از رنگ به رنگ شدنش فهمیدم که چقدر معذب است.
لبخندی زدم و با اجازه ایی گفتم و به طرف سالن رفتم. بعد از دست دادن با آقایان، کنار کیارش نشستم، تا حواسم باشد یک وقت سوتی ندهد.
بعد از پذیرایی و حرف های پیش پاافتاده. عموهای راحیل شروع کردند به سوال و جواب کردنم در مورد کار و تحصیلاتم.
البته روز قبلش هم توسط دایی راحیل بازجویی مفصلی شده بودم.
همان دیروز متوجه شدم که داییاش چقدر در مورد من تحقیق و بررسی کرده و حتی آمار دوست دخترایی که قبلا داشتم را هم درآورده بود. بعد هم گفت من با دیروزت کار ندارم مهم اینه که امروز چطور هستی.
💕 یعنی اینا خانوادگی فکر کنم مامور" سی،آی،ای" یا زیر مجموعش بودند.
آدم احساس جاسوسی بهش دست میده، آنقدر که ریز سوال می پرسند.
یکی از عموهایش سوال هایی می پرسید، که انگار می خواست من را استخدام کند. نمیدانم چرا سابقهی کار من برایش مهم شده بود.
بقیه هم، چنان در سکوت گوش می کردند که انگار اینجا کلاس درس است و من هم در حال درس پس دادن. تازه احساس کردم یکی هم انتهای سالن در حال نت برداری است. شاید هم از استرس زیاد توهم زده بودم.
همه چیز را می توانستم تحمل کنم، الا این نگاههای کیارش.
جوری نگاه می کرد که گمان میکردی خودش این مراحل را نگذرانده و از شکم مادرش داماد دنیا آمده بود.
بالاخره سوال جواب ها تمام شد و بحث مهریه پیش آمد، البته آنها چیزی نگفتند، کیارش خان بحث را پیش کشید و عموی راحیل هم گفت:
– مهریه رو داماد تعیین می کنه، دیگه خودتون باید بفرمایید.
وقتی کیارش پنج سکه ی کذایی را مطرح کرد، جوری به عموها و دایی راحیل نگاه کرد که انگار انتظار داشت بلند شوند و یقه اش را بگیرند.
آنها خیلی خونسرد بودند.
بعد از کمی سکوت دایی راحیل با لبخند گفت:
–مهریه هدیه ی خداونده به زن، که این هدیه رو گردن مرد گذاشته و، هر مردی بسته به وسعش خودش تعیین اندازه اش رو می کنه.
کیارش احساس ضایع شدن کرد و فوری توپ را توی زمین من انداخت و من هم به عهده ی بزرگتر ها گذاشتم.
🌸 راحیل
از این بحث مهریه خسته شدم و به سعیده اشاره کردم که بریم داخل اتاق.
به خاطر کمبود جا، دو ردیف صندلی چیده بودیم و من و سعیده ردیف آخر نشسته بودیم، برای همین زیاد توی دید نبودیم.
سعیده در اتاق را بست و باهیجان گفت:
–وای راحیل، عجب جاری داریا خدا به دادت برسه.
اخمی کردم و گفتم:
–مگه چشه؟
سرش را پایین انداخت و گفت:
– یه جوری اخم می کنی آدم می ترسه حرف بزنه. هیچی بابا فقط خیلی تابلوئه.
گفتم:
–اینارو ولش کن. آرش رو دیدی چقدر خوش تیپ شده بود؟
ــ چه سبد گل خوشگلی هم گرفته.
ــ بیچاره چه عرقی می ریخت عمو اینا سوال پیچش کرده بودند.
با صدای صلوات اسرا وارد شد و گفت:
– عروس خانم میگن بیا می خوان صیغه ی محرمیت رو بخونن.
باتعجب گفتم:
–به این سرعت.
سعیده خندید و گفت:
– عجب قدمی داشتیم. پس بحث مهریه قیچی شد؟
ــ آره بابا، شد چهارده تا سکه به اضافه ی درخواست معنوی عروس خانم.
سعیده اشاره به من گفت:
– بیا بریم دیگه.
لبم را گاز گرفتم و گفتم:
–وای روم نمیشه سعیده.
سعیده فکری کرد و گفت:
–صبر کن مامانم رو بگم بیاد.
💕 بعد از چند دقیقه خاله آمدو دستم را گرفت و با کل کشیدن من را کنار آرش نشاند.
یکی از دوستان دایی که روحانی بود صیغه ی محرمیت را بینمان جاری کرد.
آنقدر استرس داشتم که وقتی آرش انگشتر نشان را دستم می کرد متوجه ی لرزش دستهایم شد. زیرلبی گفت:
–حالت خوبه؟
با سر جواب مثبت دادم. بعد از کل کشیدن و صلوات فرستادن.
اسرا برایمان اسفند دود کردو خاله با شیرینیهایی که خانواده آرش آورده بودند از مهمان ها پذیرایی کرد.
چیزی به غروب نمانده بود که همه خداحافظی کردند و رفتند.
اصرار مادر برای ماندن دایی و خاله کار ساز نشدوهمه رفتند.
سعیده موقع خداحافظی نگاهی به آرش انداخت و زیر گوش من گفت:
–حالا مگه این میره...
از حرفش خنده ام گرفت و لبم را گاز گرفتم.
آرش هم که متوجه ما شده بود، با اخم شیرینی نگاهمان می کرد.
خانواده آرش جلوتر از همه رفتند. ولی آرش نرفت و به مادرش گفت که با برادرش برود.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
💐@Gilan_tanhamasir
✨ چله دعای هفتم صحیفه سجادیه
💕روز بیست و هشتم
☔️@Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
#حدیث_زندگی
💑 محبت به همـسر نشـانه ایمان فـرد
✍ پیامبـر اکـرم(ص):
🔸كلَّما ازْدادَ الْعَبْدُ ايمانً ازْدادَ حُبًّ لِلنِّساءِ
🔸هر چه ایمان انسان کامل تر باشد به همسرش بیشتر اظهار محبت می نماید.
📚بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص ۲۲۸
@Gilan_tanhamasir
┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با ضایعاتی ازدواج میکنی؟
با فلافل فروش چی؟ با بنا چطور؟
راننده وانت یا دستفروش چی؟
یه جوابی دادن که همشون پشیمون شدن!
#ازدواج
#معیار_درست
❣@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
با ضایعاتی ازدواج میکنی؟ با فلافل فروش چی؟ با بنا چطور؟ راننده وانت یا دستفروش چی؟ یه جوابی دادن ک
شما چطور؟ 😊❤️
قبل از دیدن این کلیپ، حاضر بودید با یک نفر که شغل معمولی داره ازدواج بکنین؟ 💝💝🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙حسِخوبِآرامش
🍃🌻آیا سقفی بالای سرت هست؟
🍃🌻نونی براخوردن؟
🍃🌻لباسی برا پوشیدن؟
🍃🌻چشمی برا دیدن؟
🍃🌻پاهایی برا راه رفتن؟
🍃🌻دستانی برا گرفتنِ دستی؟
🍃🌻ذهنی برا فکر کردن؟
🍃🌻ساعتی برای خوابیدن؟
🍃🌻نامی برای خوانده شدن؟
🍃🌻چیزی برای آموختن؟
🍃🌻ودانشی برای یاد دادن؟
🍃🌻قصهای برای شاد کردن یک کودک؟
🍃🌻دهانی برای خندیدن وخنداندن؟
🍃🌻قلبی برای دوست داشتن؟
🍃🌻وخداییبی همتا برای پرستیدن؟
🍃🌸🌙 آری ...
🍃💝پس تو خوشبختی خیلیییی خوشبخت
🍃❤️بگو خدایا شکرت🤲
🌷@Gilan_tanhamasir
💥 سرانه حضور هر ایرانی در شبکههای اجتماعی یک ساعت و ۳۲ دقیقه
▪️طبق آخرین اعلام مرکز آمار که از جامعه افرادی بالای ۱۵ سال کشور جمع آوری شده است، سرانه حضور هر ایرانی در شبکههای اجتماعی یک ساعت و سی و دو دقیقه است.
▪️بیشترین شبکههای اجتماعی استفاده شده توسط ۶۵/۲ درصد افراد عضو در شبکههای اجتماعی در جامعه هدف افراد بالای ۱۵ سال به شرح زیر است:
۸۸/۵ درصد - نرم افزار واتس آپ
۶۸/۳ درصد - نرم افزار اینستاگرام
۶۶/۲ درصد - نرم افزار تلگرام
۴/۶ درصد - نرم افزار سروش
۳/۷ درصد - نرم افزار ایتا
۳/۶ درصد - نرم افزار ایمو
#فضای_مجازی
🌐@Gilan_tanhamasir
همراهان همیشگی سلااام ✋
شبتون بخیر 🌺
انشاءالله که حال و احوالتون خوب
خوب باشه😊
با توجه به تقاضای مکرر دوستان و علاقه مندان به رمان زیبای #عبور_از_سیم_خاردار_نفس از امشب به امید خدا این داستان رو به صورت دو پارت تقدیم نگاه تون می کنیم 👌✅
امیدوارم مورد استفاده همهی شما خوبان قرار بگیره
#تنهامسیریهای_استان_گیلان❤️
🙏🌷