فیلم سینمایی منصور
براستی مصداقی از این شعر زیبا است
《ما برای اینکه ایران گوهری تابان شود
خون دلها خورده ایم》
🌹دستمریزاد به همه دستاندرکاران تهیه این فیلم زیبا
🔰 پیشنهاد میکنم برای آشنایی نسل جوان و خانواده ها با فراز و فرود تاریخ ابتدای انقلاب
این فیلم را ببینید.
✳️ برای رسیدن به ایران مقتدر از صفر شروع کردیم
با گذشته ای پررنج ولی پر افتخار از انقلاب اسلامی راهی طولانی برای رسیدن به قله ها در پیش داریم🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✍ محمد تقی احمدی پرتو
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 25 🌺 پیامبر اکرم (ص) میفرماید: علم به دو نوع هست: یکی علم #دین یکی هم علم #بد
#کنترل_ذهن برای #تقرب 26
🔷 در طب اسلامی دو تا موضوع رو اول از همه باید مشخص بشه
یکی #طبع
یکی #مزاج
✅ طبع مربوط به ذات #خلقی انسان هست و مزاج مربوط به حال #فعلی انسان هست.
👈طبع انسان در زمان تشکیل نطفه مشخص میشه ولی مزاج انسان در شرایط و احوال مختلف فرق میکنه.
در فصل های مختلف مزاج انسان میتونه فرق کنه. در سرزمین های مختلف و....
🔹☢✴️☢✴️☢🔹
🔹در درس قبل در مورد طبع دموی یا گرم و تر صحبت کردیم. در این درس در مورد طبع صفرا یا گرم و خشک اطلاعات مختصری تقدیم میکنیم.
🌹طبیعتا انسان با این مطالب ابتدایی نمیتونه طبع و مزاج دقیق خودش رو تشخیص بده ولی یه حدودایی رو متوجه خواهد شد.
و اینک برخی اطلاعات در مورد خصوصیات صفراوی ها:👇
افراد #صفراوی
🔥 هیکل : مزاج خشک موجب #لاغری و گرما موجب عضله سازی در بدن می شود.
☀️ پس فرد صفراوی لاغر اندام، عضلانی و قدرتمند است.
قد کوتاه و چهار شانه بوده، استخوان بندی درشت و مفاصل برجسته ای دارند.
👈لاغر استخوانی نیستند، ولی چاق هم نمی شوند و "استعداد چاقی ندارند".
قفسه سینه پهن، کمر باریک، مچ دست پهن و اندامهای خشكی دارند.
ساق پای باریکی داشته، اما اگر خلاف این بود می تواند نشان تجمع بلغم باشد.
💢صفرا چربیهای بدن رو می سوزاند. به دلیل این چربی سوزی صفراوی ها لاغر هستند و به اصطلاح هر چه می خورند چاق نمی شوند.
ولی در صورت افزایش وزن از ناحیه بالاتنه (بازو، سینه و شکم) چاق می شوند.
⭕️ ناخن : ناخنها بسیار خشک هستند تا حدی که باعث شکنندگی آنها می شود.
⭕️تعریق : منافذ پوستی آنان درشت و باز بوده و زیاد عرق می کنند، خصوصا در فصول گرم و هنگام فعالیتهای بدنی.
تعریق بیشتر در کشاله ران، زیر بغل، زیر گردن و گاهی در پشت گوش بروز می کند. کف دستها و پاهایشان نیز عرق می کند. خلط صفرا باعث بوی تیز یا تلخ عرق می شود.
⭕️رگها : رگهای بدن آنها برجسته و بزرگ و واضح است که البته به هنگام سرما سریعا پنهان می شود.
⭕️نبض : نبض پر، قوی، سریع و سفتی دارند و پمپاژ قلب در آنان راحت است.
🔷دهان : احساس عطش و تشنگی زیاد و دهانی خشک دارند. مزه دهان صبح زود تلخ است.
زبان : زبان خشک و زبر بوده و به زردی می زند.
🔷بینی : بینی آنان درشت و کشیده و عقابی است. ترشحات بینی شان بسیار کم است.
🔷گوش : خشکی باعث قدرت شنوایی می شود، بنابراین قدرت شنوایی بالایی دارند، اما دچار وزوز یا سوت کشیدن گوش می شوند.
🔷قدرت بدنی : بسیار پرانرژی بوده، قدرت بدنی زیادی دارند و دیر مریض می شوند.
🔷حرکات بدن : حرکات بدنشان خیلی سریع و سبک و پر نشاط است.
🔷تکلم : سریع، تند، پیوسته و با صدای رسا و بلند صحبت می کنند.
🔷پوشش : در تمامی فصول سال گرمشان است و کمتر از دیگران لباس می پوشند..
💢خواب : صفراویها "کم خواب" هستند.
دیر به خواب می روند و خواب آنان بد، کوتاه، سبک، بریده بریده و همراه با آشفتگى است.
☀️ همچنین در عالم رویا التهاب و گرما یا تابش خورشید را احساس می کنند و در خواب رویاهای زرد رنگ و کابوسهای خشن و هولناک افتادن از بلندی، جنگ و دعوا، صاعقه، آتش و آتش سوزی، جنگ و ستیز و امثال اینها را می بینند.
💢گوارش : افراد صفراوی كم اشتها هستند، قدرت هاضمه در آنان بالاست، معمولا نفخ معده و یبوست ندارند. ادرارشان غالبا پر رنگ است.
غالبا گرایش به غذاهای سرد دارند.
💢 میل جنسی : میل بالای جنسی و توان جنسی متغیر دارند.
🌏 آب و هوا : #گرمایی هستند و تحمل فصل تابستان را ندارند.
بهترین فصل برای ایشان فصل #زمستان است.
زیر دنده راست آنها خیلی گرم است.
❄️ عاشق دوش خنک هستند و نمی توانند زیاد در حمام بمانند و در حمام احساس دلتنگی و بیحالی پیدا می کنند.
از هوای خنک لذت می برند و....
🔷طبع صفراوی خصوصیات دیگه ای هم داره که بعدا در موردش بیشتر صحبت خواهیم کرد.
هر یک از شما بزرگواران که میبینه این خصوصیات رو داره، تقریبا میشه گفت #صفراوی هست.
در کل طبع خوبیه😊
شبتون بخیر و نیکی🌹
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت154 ❣من هم نشستم وگفتم: –تو که کاری نکردی بترسی. به خدا بسپار. کلافه
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت155
🌺 جلوی آینه ایستادم و چادرم را روی سرم مرتب کردم. آرش کنارم ایستاد و دستی به موهایش کشید و گفت:
ــمامان ازت خواسته بود که بریم دنبال عمه اینا؟
ــنه. چطور؟
مشکوک نگاهم کرد و گفت:
ــآخه من دیروز بهش گفتم نمیرم. حالا امروز بدونه این که بپرسه میرم یا نه، شماره ی فاطمه رو داد و گفت اگه یه وقت موبایل عمه آنتن نداد به فاطمه زنگ بزن.
ــمن گفتم با آرش صحبت می کنم اگه موافقت کرد میریم. حضرت والا هم که راضی بودی دیگه.
ــآهان، پس خانم، علم غیب داشتند و ما
نمی دونستیم. از کجا فهمیدی من دیروز به مامان گفتم نمیرم دنبالشون؟
نمی خواستم دلخوری مادرش و ماجرای دیروز را بگویم برای همین گفتم;
ــخیلی سوال می پرسی ها.
ــتوام خوب می پیچونیها.
لبخندی زدم و از آینه نگاهش کردم. او هم نگاهم کرد و ناگهان دستش را روی قلبش گذاشت و نقش زمین شد.
وحشت زده به طرفش رفتم وخم شدم روی صورتش.
ــ چی شدآرش؟
با لبخند چشم هایش را باز کرد.
– تیر نگاهت درست وسط قلبم خورد، با دست اشاره کرد به قلبش.
مشتی روی قلبش زدم.
ــ بدجنس، ترسوندیم.
خواستم بلند شوم که دو دستی چادرم را گرفت و گذاشت روی صورتش و بوسید.
ــ اون قدر قشنگ چادر سر می کنی که بی اختیار از تمام بی حجابی هـا دلم بیزار میشه...
🌺 لبخندی زدم.
ــ فکر نکنی با این حرفها چیزی از مجازاتت کم میشه ها.
ــ مجازات واسه چی؟
ــ واسه ترسوندنم.
سریع بلند شدو دستش را گذاشت پشتش و کمی خم شدبه جلو.
ــ علیا حضرت، لطفا عفو بفرمایید.
دستش را گرفتم.
ــ اینجوری خم نشو آقا، شما تاج سر مایی.
اصلا مجازات رو فراموش کردم.
هینی کشید.
–چه ملکه ی دل رحم و مهربونی! باورم نمیشه.
خواستم حرفی بزنم که صدای در باعث شد بروم طرفش و بازش کنم.
ــ راحیل جان دیره ها...
ــ حاضریم مامان جان، الان دیگه راه میوفتیم.
بعد از رفتن مادر آرش، برگشتم طرف آرش و دیدم دست به سینه نشسته روی صندلی آینه و حق به جانب نگاهم می کنه.
ــ خوب با مادر شوهرت جیک تو جیک شدیا.
کیفم را برداشتم.
ــ خدا از دهنت بشنوه. پاشو زود بریم.
همین که خواستیم کفش بپوشیم مژگان خودش را به ما رساند.
–صبر کنید منم بیام.
آرش با تعجب گفت:
ـ کجا؟
ــ وا! دنبال عمه اینا دیگه. راحیل مگه بهش نگفتی؟
من هم هاج و واج پرسیدم:
–چیو؟
–که منم میام دیگه...
ــ نه، بعد برای این که ناراحت نشود گفتم:
–خب بیا دیگه، گفتن نداره.
اخم کرد.
–خب می گفتی، من که دیشب...
حرفش را بریدم.
ــ آخه دیگه نرفتم دانشگاه، آرشم دیگه تنها نمیره، این رو گفتم که از امدن با ما منصرفش کنم.
آرش با خنده گفت:
–یه کم زودتر از خواب بیدار شی، زودتر
متوجه ی خبرها میشی. می خوای تو برو صبحونت رو بخور ما خودمون بریم. اذیت میشی ها. هوا گرمه.
ــ اذیت چی، چند روزه پوسیدم تو خونه، بیام یه هوایی به کله ام بخوره. بعد رو به من گفت:
ــ حالا سه تایی میریم مگه اشکالی داره؟
حرفی نزدم. نگاهی به آرش کردم.
نمی دانم چرا اینجور مواقع سعی می کرد نگاهم نکند. همین که توی ماشین نشستیم مژگان گفت:
– آرش یه آهنگ توپ بزار.
ــ فلش تو خونس.
ــ پس بلوتوس رو روشن کن از گوشیم پلی کنم.
🌺 موزیکی را پلی کرد که وقتی صدایش پخش شد، خنده ام گرفت.
خارجی بود و خواننده اش مرد بود. جوری
می خوند انگار گذاشتنش زیر گیوتین و گفتن اگه آواز نخونی گردنت می پرد. احساس می کردی خواننده استرس دارد.
جالبتر این که خود مژگان هم با خواننده همراهی میکرد با همان سبک و سیاق. صدای خواننده برایم آشنا نبود.
به خاطر تحقیقاتی که قبلا با اسراکرده بودیم، بیشترشان را می شناختم. صدا زیاد بود، دلم برای بچه ی توی شکمش سوخت...
از شیشه ی ماشین بیرون را نگاه کردم. خیابون شلوغ بود و سرعت ماشین کم بود. برای همین راحت می توانستم رفتار آدم هایی که توی پیادهرو راه می رفتند را بادقت نگاه کنم.
هر آدمی حتما برای خودش دنیایی دارد. هدفی دارد و برای همین الان راه افتاده توی خیابون.
به نظرم آدم ها خیلی جالبند وقتی در مورد کارهایشان، علایقشان و رفتارهایشان دقیق میشوی به نتایج جالبی میرسی. این برام من سرگرم کنندس. مثلا همین خانمی که به زور دست بچه اش را میکشد تا همراهش برود. ما از کنارشان گذشتیم و دو رو دورتر شدیم. ولی مدتها میشود در موردش فکر کرد. این که در ذهن آن بچه چیست. چه می خواسته که مقاومت
می کرده، شاید فکر می کنه با این کارش به هدفی که دارد میرسد. یا آن مادر حتما فکر میکند حرف زدن فایده ایی ندارد و باید به زور متوسل شود.
آدم ها با فکرهایشان زندگی می کنند. با صدای ترمزدستی ماشین به خودم امدم. هنوز صدای آهنگ ماشین را برداشته بود. آرش خاموشش کرد و گفت:
–پیاده شید.
ــ عه آرش چرا خاموشش کردی؟
ــ رسیدیم دیگه.
ــ روشنش کن من می شینم توی ماشین تا شما برگردید. ماشین را هم روشن بزار تا کولرش کار کنه، بیرون خیلی گرمه.
معلوم بود آرش عصبی شده ولی حرفی نزد و پیاده شد.