فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 یادمون باشه
ﺫﻫﻦِ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻧﻪ ! ﻣﺎ ﺗﺼﻤﯿﻢ
میگیریم ﮐﺪﻭﻡ ﺷﺒﮑﻪ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ .
ﺷﺒﮑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ، ﺷﺒﮑﻪ ﻧﻔﺮﺕ ، ﺷﺒﮑﻪ
شادی ﯾﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ .
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻓﮑﺮﮐﻦ که ﺩﯾﺪﻥِ ﮐﺪﻭﻡ ﺷﺒﮑﻪ ﺣﺎلتو
ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ؛ ذهنتو ﺑﺬﺍر ﺭﻭﯼِ ﻫﻤﻮﻥ
ﺷﺒﮑﻪ !
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ﺍگر کنترلِ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰا
ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ، #ﮐﻨﺘﺮل_ذهنت
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩته ! 📺✨
🌙 شب بخیر ⭐️
🌷@Gilan_tanhamasir
تنها مسیری های عزیز و گرامی سـلام و ارادت.👋
صبحتون پربرکت❤️
ان شاءالله روزی پربار و برکت پیش رو داشته باشید 🌺😊
شما خیلی خوبید ممنونیم که باهمراه هستید 😍
برای هیچکس آنقدرها مهم نیست که تو تا چه اندازه غمگینی وداری لابلای نقاب آرامش وسکوتت چقدر رنج میکشی..🚫
✅ انسانها فقط چهرهی خندان و روی گشادهی تو را میخواهند. برای هیچکس تحمل یک چهرهیگرفته ویک حالنگران،منفعتیندارد❌
پس بیایید در طلوع روز ، از باغچه زندگی
بزرگترین و زیباترین گلهای لبخند رو بچینیم☺️👌
باور کنید لبخند اول صبح می تواند کاری کند تابلو روزتان، مثل خورشید تابناک باشد....☀️
#تنهامسیراستانگیلان💞
🌹@Gilan_tanhamasir
🌹 #گنج_سخن
حضرت محمد(ص) می فرمایند:
ترسناک ترین چیزی که بر شما از آن می ترسم، شرک اصغر است. گفتند #شرک_اصغر چیست. فرمودند: #ریا، در روز قیامت، به هنگام حسابرسی اعمال بندگان، خداوند متعال به آنان می فرماید: بروید نزد افرادی که برایشان در دنیا خودنمایی می کردید، پس ببینید آیا پاداشی در نزد آنها می یابید
🔻کارگروه تخصصی #کنترل_ذهن
🆔@Gilan_tanhamasir
4_5886251717095327202.mp3
2.28M
💢 از سر سیری عبادت نکن... خیلی بخواه از خدا... حداکثری زندگی کن...
استاد پناهیان
#انتشار_عمومی
🔶 @Gilan_tanhamasir
رهبر انقلاب: آمارهای اقتصادی دههی ۹۰ خرسندکننده نیست
🔹آمار مربوط به رشد تولید ناخالص داخلی، تشکیل سرمایه در کشور، تورم، رشد نقدینگی، خرسندکننده نیست. اگر مسئولان میتوانستند وضعیت را در جهت این آمارها بهشکل بهتری هدایت کنند، یقیناً وضع اقتصاد کشور امروز خیلی بهتر بود.
🔹 بحمدالله نمونههای موفق داریم و بنگاههایی که منتظر رفع تحریم نماندند.
من همیشه تکرار میکنم که اقتصاد کشور و فعالیتهای اقتصادی کشور را شرطی نکنید متوقف بر فلان قضیهای که در اختیار ما نیست نکنید.
همّت خودمان را برای رفع نیاز خودمان را به کار ببندیم. و بحمدالله از این جهت ما ظرفیتهای بسیار خوبی داریم. ۱۴۰۰/۱۱/۱۰
💠@Gilan_tanhamasir
کارگاه 3 روزه مهندسی روح و جسم با تغذیه
مدرس: خانم دکتر فاطمه عبادی
🗓 تهران: 20،21،22 بهمن ماه
💥#تخفیف_ویژه
🌹@Gilan_tanhamasir
وقتتون بخیر و سلامتی
انشاءالله که حال دلتون هم خوب باشه🙏🌹
جا داره یه تشکر هم بکنم از همراهی شما عزیزان 🌺💐🌺
خب بریم سراغ درس امشب ⬇️
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 40 کسب فضائل 🔶امیرالمومنین علی علیه السلام در کلامی نورانی میفرماید: خودت
#کنترل_ذهن برای #تقرب 41
🔘 بخش اول
✴️ گفتیم که ذهن انسان توانمندی های زیادی داره که باید ازشون استفاده کنه.
مثلا انسان در ذهن خودش میترسه. خب این #ترس واقعا لازمه زندگی هست. اگه ترس نباشه واقعا زندگی انسان مختل میشه
🔵 ولی خب باید ترس رو جهت دهی کرد. آدم باید به جا و به اندازه بترسه.
📌 یا مثلا "حسرت خوردن" هم توی ذهن اتفاق می افته. حسرت هم چیز خوبیه در جای خودش.
آدم اگه حسرت نداشته باشه هیچ وقت توبه نمیکنه!
✅ در واقع با قدرت نفس لوامه هست که انسان میتونه از شر نفس اماره نجات پیدا کنه.
همه مناجات ها هم در اثر فعالیت نفس لوامه و سرزنش کننده به وجود میاد.
💢 ولی همین نیروی سرزنش گر رو اگه رها کنی مثل همون انرژی هستیه ای که رها میشه باعث نابودی انسان میشه...🔥
🚸 شما حق نداری هر جوری که شده خودت رو سرزنش کنی!
😒
👈 آدم باید خودش رو به جا و حساب شده و به اندازه سرزنش کنه.
⛔️ بعضی ها وقتی یه گناهی انجام میدن یه جوری خودشون رو سرزنش میکنن که به حد یاس و نا امیدی میرسن
😒
در هر صورت تو نباید مایوس بشی.
⭕️گناه کردی باشه. حواست نبود! حسرت میخوای بخوری؟ اشکالی نداره حسرت بخور ولی نه تا جایی که #مایوس بشی.
بگو خدایا غلط کردم با گناه خودم رو از بین بردم و ضعیف کردم.
ولی به تو امید دارم... ولی به تو توکل میکنم...✔️✅💥💪 تلاش میکنم هر روز بهتر بشم و به تو نزدیک تر
هر روز بیشتر بنده و عبد تو باشم...
✅ ذهن انسان خیلی قدرتمند و فعاله.
و اتفاقا این خیلی خوبه.
بالاخره ما انسانیم دیگه!
این بخشی که در ذهن ما به طور شبانه روزی داره کار میکنه اگه کنترلش نکنیم نابود میشه.
باید بتونیم این بخش رو کنترل کنیم.
🔵 روانشناس ها میگن که اگه این بخش رو کنترل نکنی دائما تو رو در نگرانی ها سوق میده.
🔶بخش فعال مغز ما که بدون کنترل ما کار میکنه کارش چیه؟
"افکار نگران کننده" میاره.
و این بد نیست. برای #حفاظت انسان ضروریه.
هی میگه: اینجوری نشه...
اینجوری نشه... و...
✅ حالا شما باید بتونید این بخش رو کنترل کنید.
به این بخش مدیتیشن یا قدرت تمرکز میگن
ولی بهتره بهش بگیم قدرت کنترل ذهن.
#ادامه_دارد...
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت270 🌷🌷 حرفهایش داشت دیوانهام می کرد. گفت تصمیمم را گرفتهام، نمی فهم
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت271
🍂🍂 دستهایم را از فرمان آویزان کردم و سرم را رویش گذاشتم.
–همیشه می ترسیدم، ازنبودن تومی ترسیدم. راحیل یه راهی پیدا کن.
–پیداکردم بهترین راه همونیه که گفتم...
مانده بودم چکارکنم، راحیل درست می گفت ولی من طاقتش را نداشتم، بدون راحیل مگر میشود زندگی کرد. بغض گلویم را گرفته بود. صاف نشستم وسعی کردم آرام باشم. ولی مگر میشد، همهی زندگیت از دستت برود وتو آرام باشی...
گوشهی چادرش را به بازی گرفته بودو اشکهایش بی صدا یکی یکی روی چادرش می ریخت.
–راحیل.
نگاهم کرد. حالت چشمهایش قلبم را سوزاند. اشاره کردم به چشم هایش وگفتم:
–می خوای دیونهام کنی؟ یک برگ دستمال کاغذی برداشتم وسعی کردم بدون این که دستم با صورتش تماس داشته باشد اشکهایش را پاک کنم.
نگاهش را روی صورتم چرخاند وگفت:
–من ناراحت خودم نیستم، ناراحتی تو، اشکم رو در میاره.
–نفسم را بیرون دادم.
–اینجوری حالم بدتر میشه، حرف بزن. سکوت نکن، فقط تومی تونی حالم روخوب کنی. راحیل خیلی زود بود، زمان خوبی روانتخاب نکردی برای گفتن این حرفها، کاش یه فرصتی بهم میدادی...
متعجب نگاهم کرد.
–فکرمی کردم خودت هم به همین نتیجه رسیدی، چون این اواخرکمتر زنگ میزدی و مثل قبل نبودی...
راست می گفت.
🍂🍂 –راحیل تو اونقدر خوب بودی که فکر می کردم با این قضیه کنار میای...
نگاه پرازغمی خرجم کرد و دوباره بغض کرد.
–حتما پیش خودت گفتی سرم که خلوت شد میرم سراغ راحیل، اون همیشه هست. همیشه می بخشه، همیشه کوتاه میاد، این انصاف بود؟
–دروغ چرا، دقیقا همین فکرها رو می کردم، پیش خودم می گفتم دنیا بهم سخت بگیره من فقط یه نفر رو دارم که من رو درک می کنه، فقط یه نفرهست که حرفهام رو می تونم بهش بزنم، فقط راحیله که پیشش آرامش دارم. راحیل من تو این دنیا فقط تو رو دارم. تو بگو که این انصافه؟ سرم را تکیه دادم به صندلی و ادامه دادم:
–راحیل من بدون تو نمی تونم، خودت هم که نباشی خاطراتت من رو میکشه. عکسها رو پاک کردی فکرمم می تونی پاک کنی؟
–آرش لطفا کمک کن، بدترش نکن. از این که در مورد من اینطور فکر میکردی واقعا متاسفم. در مورد من که دیگه تموم شد، ولی دیگه با هیچ کس این کار رو نکن. وقتی یکی حواسش بهت هست و مراعاتت رو میکنه، نشونهی این نیست که همیشه هست. همهی ما آدمیم و ناراحت میشیم. هیچ وقت از احساسات دیگران سواستفاده نکن.
سرم را با شرمندگی پایین انداختم. درست میگفت، چه داشتم که بگویم.
–راحیل من سواستفاده ...
دستش را به علامت سکوت بالا برد و گفت:
–الان کسی دنبال مقصر نیست. فقط باید درست ترین کار رو انجام بدیم.
– باشه، کاش یه جا بریم کمی آروم بشم بعد بیشترباهم حرف بزنیم.
🍂🍂 –یه جایی هست، وقتی میرم اونجا آروم میشم، ولی نمی دونم توخوشت بیاد یا نه.
لبخند تلخی زدم.
–وقتی عاشق یکی هستی، عاشق تک تک چیزهایی میشی که اون دوست داره، اگه توآروم میشی، پس حتما منم میشم.
با آدرسی که داد راه افتادم.
یک جای مرتفع وسرسبز، جاده اش شیب تندی داشت، آخر جاده که زیاد طولانی نبود، جایگاه قشنگی بودکه داخلش سه تامزار بود. راحیل گفت:
–شهدای گمنامند ولی پیش خدا از همه نامدارترند.
یک خانواده سر مزارنشسته بودند، بانزدیک شدن ما بلند شدند و رفتند.
راحیل خیره شده بود به سنگ قبرها وزیرلب چیزی زمزمه می کرد.
من هم بافاصله کنارش نشستم. یک حس خاصی داشتم. من هم زل زدم به مزارها...به چیزی جز راحیل نمی توانستم فکرکنم، خاطراتی که باراحیل داشتم یکی یکی ازذهنم عبور می کرد، کاش حداقل امروز محرم بودیم...
سرم را روی سنگ مزار روبرویم گذاشتم و دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم.
"خدایا حالا که پیدات کردم چرا تمام زندگیم رو غم گرفته..."
نمی دانم چقدر گذشت، سرم را که بلندکردم. راحیل نبود. احتمالا داخل ساختمانی که کمی دورتر بود. رفته است.
به انتهای محوطه رفتم. از آنجا به شهر چشم دوختم. آرامترشده بودم.
🍂🍂 یک لیوان آب در همان لیوان مسی کذایی جلویم گرفته شد.
بادیدنش ناخوداگاه لبخند روی لبهایم نشست. لیوان را گرفتم وگفتم:
–ممنون. (اشاره ایی به لیوان کردم)دیگه غر نیست. او هم لبخند زورکی زد و گفت:
–بالیوان مامان عوضش کردم، آخه لیوانامون شبیهه همه.
آب را که خوردم نگاهی به لیوان انداختم.
–میشه این پیش من باشه؟
–واسه چی؟
–چون من رو یاد اون روز میندازه، یاد شیطونیات... ازحرفم خوشش نیامد. لیوان را از دستم گرفت وگفت:
–می تونم یه خواهشی ازت بکنم؟
–بگو.
–لطفا هرچیزی که تو رو یاد گذشتمون میندازه رو یه جا بزارکه هیچ وقت نبینیش. وقتی تعجبم را دید، دنبالهی حرفش را گرفت.
–منم همین کار رو می کنم.
–چرا؟
–برای این که زندگی کنیم.
–توکه اینقدر سنگ دل نبودی راحیل.
–گاهی لازمه، برای مجازات دلی که سر به راه نیست.
لبخند زدم و نگاهش کردم.
–کلمه ی مجازات روکه دیگه نمیشه از لغت نامه حذف کرد، میشه؟ به روبرو خیره شد.
–راحیل این کلمه همیشه تورویادم میاره.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت271 🍂🍂 دستهایم را از فرمان آویزان کردم و سرم را رویش گذاشتم. –همیشه م
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت272
🍂🍂 حق داشت رنگ پریده باشد، از صبح چیزی نخورده بودیم و حالا ظهر بود. آن هم با این همه فشارعصبی...
جلوی یک رستوران نگه داشتم، یک گوشه از رستوران که با پارتیشن های چوبی جداشده بود نمازخواندیم، جایشان خیلی کوچک و تنگ بود. بعد از نماز مدام زیرلب غر می زدم...
–مسخره ها رستوران به این بزرگی وشیکی یه جای درست وحسابی درست نکردن واسه نماز خونه...
–بدتر از اون اینه که برای نماز خونهی خانمها جای جدا تعبیه نکردن. با شنیدن صدایش برگشتم دیدم، نمازش تمام شده و زانوهایش را بغل کرده و به من چشم دوخته. همین که نگاهش کردم مسیر نگاهش را تغییر داد.
–اینم ازاون چیزاییه که نمی تونی حذفش کنی.
استفهامی نگاهم کرد.
–نماز رو میگم، تا وقتی می خونمش فراموشت نمی کنم. نه وسیلس که قایمش کنم نه خاطرس که پاکش کنم. واجبه واجبه.
نوچی کرد و اخم کرد.
آهی کشیدم وگفتم:
– راحیل چقدر دلم می خواست سارنا زیردست توبزرگ بشه و مثل خودت تربیتش کنی...
گرهی اخمهایش پیچیده تر شد.
–اون مادر داره خودشم تربیتش می کنه. در مورد من چی فکر کردی آرش؟ گاهی حرفهایی میزنی که شَکَم رو در مورد تصمیمی که گرفتم به یقین تبدیل میکنه. بعد بلندشد و از آن شبهه نماز خانه بیرون رفت.
🍂🍂 غذا را که آوردند، هیچ کدام نمیتوانستیم بخوریم. فقط نگاهش میکردیم. بالاخره راحیل قاشق چنگالش را برداشت و با دلخوری گفت:
–لطفا زودتر بخور من باید برم خونه.
می دانستم حال او هم بهتر از من نیست، رنگ پریده اش، گاهی لرزش صدا و دستهایش کاملا این موضوع را نشان میداد. متوجه میشدم که سعی دارد خود دار باشد و به من نشان بدهد که اتفاق خاصی قرار نیست بیفتد. برای من این یک تصادف سهمگین است که تا ابد قلبم را قطع نخاع میکند. اگر بتوانم تحمل کنم فقط یک دلیل دارد آن هم چون عامل تصادف را خودم میدانم.
قاشقم را برداشتم و اشاره به لیوان مسیاش کردم که روی میز بود.
–این که اصلش نیست، کُپیه، اگه اون قسمتش که فرورفته بود، مشخص بودحال میداد.
لیوان راگرفت دستش و براندازش کرد.
–کاری نداره که یه بخت برگشتهی دیگه روپیدا می کنیم، می کوبیم توی سرش میشه اصل.
لبخند تلخی زدم. سرم را تکان دادم وگفتم:
– حداقل بداخلاقی کن، عُنق بازی دربیار... فحش بده، یاهرکاری که دل کَندنم ازت راحت بشه.
دیگه از من بخت برگشته تر میخوای. یه جوری بزن تو سرم یا برای همیشه خوابم ببره، یا از خواب بیدار بشم.
نفس عمیقی کشید و لیوان را داخل کیفش انداخت.
🍂🍂 –اصلا من اینو چرا گذاشتم رو میز، وسایل کیفم رو جابجا کردم، یادم رفت بردارمش. دیگر تا آخر غذا خوردنش حرفی نزد.
سعی می کرد نگاهم نکند و خیلی آرام غذایش را بخورد و فقط گاهی نفس عمیق می کشید... غذایی که با خوردنش چیزی از محتوایاتش کم نمیشد.
–نگفتم که دیگه حرف نزن. باشنیدن حرفم نگاه گذرایی به من انداخت و حرفی نزد.
–عه؟ ازحرفم ناراحت شدی؟ قاشق وچنگالش را داخل بشقابش گذاشت وزیرلب چیزی گفت.
–نه.
نگاهی به بشقابش انداختم، چیز زیادی ازش کم نشده بود."پس این یه ساعته چی داره می خوره."
–چیزی نخوردی که.
–خوردم، دستت دردنکنه.
–چرا حرف نمیزنی؟
–منتظرم توحرف بزنی. کمی فکر کردم وگفتم:
–نمره ها امده؟
–آره. خیلی وقته.
–ثبت نام کردی واسه ترم آخر؟ نگاهش را پایین انداخت.
–راستش نه، می خوام دنبال یه راهی بگردم، واسه مرخصی گرفتن.
تعجب زده پرسیدم چرا؟
–اینجوری بهتره، این ترم واسه توام ترم آخره، تواین ترم بخون تموم کن من ترم بعد می خونم. همدیگه رو توی دانشگاه نبینیم واسه هر دومون...
🍂🍂 حرفش را بریدم.
–راحیل چی میگی، چه لزومی داره، باشه باهم ازدواج نمی کنیم چون مجبوریم، چون تو می خوای، دیگه هم دانشگاهی بودنمونم ایراد داره؟ من همه ی دل خوشیم همون دانشگاهه.
بلند شد و بادلخوری گفت:
–من بیرون منتظرتم.
میز را حساب کردم و بیرون رفتم. قفل ماشین را زدم. راحیل سوارشد.
نشستم پشت رول وراه افتادم.
–لطفا من روبرسون خونه.
–حالا که زوده.
–باید برم، کاردارم.
–راحیل لطفا ازدانشگاه مرخصی نگیر.
–اصلا فکرنکنم بتونم بگیرم، کلا دیگه نمیرم. یهوزدم روی ترمز.
وحشت زده نگاهم کرد.
–دیوانه شدی راحیل؟
چیزی نگفت وفقط بغض کرد.
بعد از چند دقیقه گفتم:
–تو درست روبخون خانم لج باز. من مرخصی می گیرم، هم آشنا دارم، هم دلیل قانع کننده.
سرش را بلندکرد.
–چه دلیلی؟ اخمهایم را به هم گره زدم.
–دلیل بزرگ تر از این که بدبخت شدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 یادمون باشه...
که هرچی برای خدا کوچیکی و بندگی کنیم ؛
خدا در نظر دیگران
بزرگمون میکنه ... ✅
#شهید_حسین_خرازی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شبتون_منور_به_نور_خدا
🌷@Gilan_tanhamasir
سلااااام همراهان جان و دوست داشتنی☺️✋
صبحتون بخیر و نیکی و روزتون مملو از صفا و مهربونی😊🌺
در آستانه #دهه_فجر و سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی قرار داریم ، پیشاپیش این ایام رو گرامی میداریم و خدمتتون تبریک و تهنیت عرض میکنیم🇮🇷☺️
✨🌺✨🌺✨🌺
گاهی وقتا فقط کافیه به راه درستی که میروی ادامه دهی حتی با سرعت خیلی کم و آهسته، پیروزی برای کسی است که هیچ وقت عقب گرد و توقف ندارد.👌
✅ میتوانیم در زندگی بهترین باشیم
وقتی بدانیم خالق تمام هستی عاشقانه مراقب ماست و منتظر پیروزی ما در دنیاست تمام تلخی های دنیا، شیرین میشود اگر یقین کنیم که پشت خط پایان دنیا آغوش پرمهر خداوند در انتظارمان است.💯
#تنهامسیراستانگیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
4_5949458620486780548.mp3
6.16M
✨ کم کم صدای پای #ماه_رجب به گوش میرسد...
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✨ کم کم صدای پای #ماه_رجب به گوش میرسد... 🌹@Gilan_tanhamasir
🌙 فضیلت ماه رجب
🔹کم کم برای رجب آماده شویم
🌼 عن النبيّ- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم… و يقولُ اللَّهُ تعالى:
🌙... الشَهرُ شَهري و العبدُ عَبدي و الرحمةُ رحمَتي؛ فمَن دَعاني في هذا الشهرِ، أجَبتُه و مَن سَألَني، أعطَيتُه و مَن استَهدانِي، هَديتُه و جَعلتُ هذا الشهرَ حَبْلًا بَيني و بَين عِبادي، فمَن اعتَصَم بِه وصَل إلَىَّ.»
🌙ماه[رجب]، ماه من و بنده، بنده من و رحمت، رحمت من است
👈🏻هر كه در اين ماه مرا بخواند، پاسخ مى دهم
👈🏻و هر كه درخواست نمايد عطا مى كنم
👈🏻و هر كه هدايت بخواهد، هدايت مى كنم
👈🏻و ماه رجب را رشته اتصالى بين خود و بندگانم قرار دادهام؛ هر كه به آن چنگ زند به من مى رسد.
📚(بحار الانوار، ج 95، ص 377).🌱
🤲خدایا رجب امسال را رجب وعده داده شده ظهور، همراه با سربلندی همه ما در فتنه ها قرار بده
#ماه_رجب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹@Gilan_tanhamasir