eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
804 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
💠از آیت الله کشمیری (ره) نقل شده که: 🍃 در امور دنیایی از ازدواج گرفته تا خرید ماشین و خونه، توسل به امام جواد کنید و ثوابش رو به روح ایشون هدیه کنید، خیلی زود حاجتتون برآورده میشه، چون لقبشون جواد هست و بخشنده... 🌸بهترین هدیه هم و 🌹@Gilan_tanhamasir
4_5776028481024430002
1.37M
‍ 📜 یا جواد الائمه ادرکنی 🎼 سبک : سرود_تک و سرود_شور 👌👏💐 🌟مولودی امام جواد_ع 🔻 با نوای حاج میثم مطیعی و حاج امیر عباسی 🌿🌺🌿 ع 🌷@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5969936268639864341.mp3
6.8M
۹ 📿 ⚠️حواست باشه ! قدرت استغفار در همه‌ی زمانها و مکانها به یک اندازه نیست! بعضی زمان‌ها و مکان‌ها، قدرت استغفار رو چندبرابر میکنند! مثل شبهای‌جمعه، مثل ماه رجب و .... 🌹@Gilan_tanhamasir
1️⃣ صادرات نفت ایران به بالاترین سطح طی ۳ سال گذشته رسید رویترز: 🔹آمار شرکت‌های ردیابی نفتکش‌ها نشان می‌دهد، صادرات نفت ایران تا پایان ماه دسامبر ۲۰۲۱ برای اولین بار به بیش از یک میلیون بشکه در روز رسیده است که در سه سال گذشته بالاترین میزان است. 2️⃣ حجم تبادل تجاری ایران ۲.۸ دهم برابر شد وزیر امورخارجه: 🔹 حجم تبادل تجاری ایران ۲.۸ دهم برابر شده است. پ.ن:نه آمریکا به برجام برگشت و نه ماFATF را پذیرفتیم،پس چطور هم فروش نفتمان بیشتر شده و هم مبادلات تجاریمان؟! مگه هشت سال نمی گفتن تا با کدخدا نبندیم و FATF را نپذیریم، نه می توانیم نفت بفروشیم و نه حتی با کشورهای دوست مبادلات تجاری داشته باشیم! پس چی شد؟! لعنت به دورغگوی خائن وطن فروش ☔️@Gilan_tanhamasir
📸 حضور موتوری معاون اول رئیس‌جمهور در مراسم راهپیمایی ۲۲ بهمن 🇮🇷@Gilan_tanhamasir
🎞 ۲۲ بهمن بر بام فضای مجازی جهان/ ترند یک دنیا 🔹️ همزمان با سالروز ۲۲ بهمن و پیروزی انقلاب اسلامی حجم و سرعت تولید محتوا در فضای مجازی توسط کاربران ایران و خارج از کشور درباره راهپیمایی و سالروز پیروزی انقلاب این موضوع را به داغ ترین عنوان فضای مجازی در دنیا تبدیل کرد. 🌐@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت294 🌺 جلوی پایم ترمز کرد و خم شد در جلوی ماشین را باز کرد.خودم را داخل
🌷🌷 تا رسیدن به خانه نه من حرفی زدم نه او. دوباره اخم کرده بود. شکلات هم همانطور در دستم مانده بود. حالت تهوع داشتم. جلوی در خانه ترمز کرد و نگاهی به شکلات انداخت و اخمش عمیق‌تر شد. –قبلا حرف گوش کن تر بودیدها. نگاهش کردم و گفتم: –نمی‌تونم بخورم، حالم خوب نیست. نگران گفت: –از ترس و اضطرابه، بعد گوشی‌اش را از کنار دنده‌ی ماشین برداشت . –الان به حاج خانم زنگ میزنم بیاد پایین، ببریمتون درمانگاه. شاید با وصل کردن سرمی چیزی حالتون بهتر بشه. در ماشین را نیمه باز کردم و گفتم: –نه، برم خونه، مامان خودش بلده چیکار کنه خوب بشم. شما زحمت نکشید. فقط نگاهم کرد و حرفی نزد. خداحافظی کردم و به طرف خانه راه افتادم. در آسانسور که باز شد مادر را گوشی به دست در حال صحبت دیدم. جلوی در ایستاده بود. با نگرانی نگاهم می‌کرد و با شخص پشت خط حرف میزد. –نه، چیز خاصی نیست، یه کم فشار روشه، که به مرور زمان حل میشه. 🌷🌷 –چی بگم والا، خدا انشاالله هدایتش کنه که مزاحم ناموس مردم نشه. فقط منتظرم امتحاناتش تموم بشه، دیگه نمیزارم از خونه بره بیرون. وقتی میره بیرون دلم هزار راه میره... با حرف مادر دوباره یاد فریدون افتادم. فوری گوشی‌ام را درآوردم و همانطور که به مادر سلام می‌دادم در مخاطبینم دنبال شماره‌ی فنی زاده گشتم. همان روزی که با کمیل به دفترش رفتیم شماره‌اش را ذخیره کرده بودم. بعد از این که خودم را معرفی کردم برایش نوشتم که من از شکایتم صرفنظر کردم، لطفا پیگیری نکنید. وارد اتاقم شدم. گوشی را روی تخت انداختم. کنار پنجره ایستادم و بیرون را از نظر گذراندم. کمیل تازه راه افتاد که برود. حتما مکالمه‌ی تلفنی‌اش با مادر تمام شده بود. از این که نگرانم بود و پیگیرحالم بود حس خوبی داشتم. حسی که نمی‌دانم اسمش چیست ولی انگار ته دلم کسی به من می‌گوید او می‌تواند همه‌ی مشکلات را حل کند. یا بالاخره راهی برایشان پیدا کند. مادر وارد اتاق شد و پرسید: –از صبح چیزی نخوردی؟ –راستش نه، بعد از اتفاقی که افتاد حالت تهوع گرفتم، نمی‌تونم چیزی بخورم. مادر رفت و بعد از چند دقیقه معجون بارهنگ و عسل و عرق نعنا را برایم درست کرد و آورد. با خوردنش حالم بهتر شد و چند لقمه غذا خوردم. 🌷🌷 روی تختم دراز کشیدم و گوشی‌ام را چک کردم. فنی زاده نوشته بود: –من کمیل را در جریان گذاشتم به شدت با تصمیم شما مخالفند. احساس کردم از روی عمد کلمه‌ی شدت را نوشته است. البته می‌دانستم که کمیل مخالف است، ولی او که جای من نیست. نمی‌تواند در ک کند از این که مدام استرس این که فریدون جلوی راهم سبز شود یعنی چه. آنقدر از دیدنش وحشت دارم که وقتی می‌بینمش فکر می‌کنم داعشی‌ها کشور را گرفته‌اند و او هم سر دسته‌شان است و ممکن است هر بلایی سرم بیاورد. خودم را تنها و بی پشت‌بان احساس می‌کنم. البته قیافه‌ی جدیدی که برای خودش درست کرده، باعث شده شبیهه آنها شود و البته ترسناک. من به یک مرد احتیاج دارم برای حمایتم، مردی مثل کمیل مسئولیت پذیر و محکم. مردی که خودش برای مشکلات راه حل پیدا کند. ولی مگر کمیل چقدر می‌تواند کمکم کند. نمی‌شود که هر جا میروم با من بیاید. او که شوهرم نیست. با این فکر جرقه‌ایی در ذهنم زده شد. صدای پیام گوشی‌ام مرا از فکر و خیال بیرون آورد. کمیل نوشته بود: –چرا به فنی زاده گفتی شکایت رو پیگیری نکنه؟
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت295 🌷🌷 تا رسیدن به خانه نه من حرفی زدم نه او. دوباره اخم کرده بود. شک
🌷🌷 نمی‌دانستم چه برایش بنویسم. چطور تهدیدهای فریدون را برایش توضیح بدهم. اصلا مگر او برنامه‌اش را برای من توضیح داد که من هم برای او توضیح بدهم. بی‌حال‌تر از آن بودم که بخواهم با او بحث کنم. گوشی‌ام را روی سایلنت گذاشتم و پتو را روی سرم کشیدم. جرقه‌ایی که در ذهنم زده شده بود آنقدر فکرم را درگیر کرد که خوابم برد. با صدای حرف زدنهای مادر از خواب بیدار شدم. –والا من خبر ندارم. به من چیزی نگفته، از وقتی امده خوابیده. نه دیگه خیلی وقته خوابیده باید بیدار بشه درس بخونه فردا امتحان داره. عه، خودش بیدار شد. من گوشی رو بهش میدم. با چشم‌هایی که به زور باز میشد استفهامی مادر را نگاه کردم. لب زد. –کمیله. گوشی را به زور در دستم جا داد و از اتاق بیرون رفت. حتما در مورد فتی زاده می‌خواهد بپرسد. به زور صدایم را صاف کردم. –الو، سلام. سنگین و دلخور گفت: –علیک‌السلام. شما تو خواب به وکیل پیام دادید که بعدش من هر چی پیام و زنگ زدم جواب ندادید. سکوت کردم و او ادامه داد: –حداقل می‌تونستید دلیل کارتون رو توضیح بدید. یعنی حتی در حد یه مشورت کوچیک هم منو قابل ندونستید که خودتون سر خود بهش پیام دادید. من باید از زبون دوستم بشنوم که شما چه تصمیمی گرفتید؟ دوباره عصبانی شده بود و من دیگر جرات توضیح نداشتم. وقتی سکوتم را دید خودش گفت: –حتما فریدون امروز تهدیدتون کرده و شما رو ترسونده. نمی‌تونستید حداقل اینو بهم بگید. 🌷🌷 لابد پیش خودتون فکر می‌کنید دارم توی کارهاتون دخالت می‌کنم. باشه هر کاری دلتون می‌خواد انجام بدید. شما حتی مادرتون رو هم در جریان نزاشتین. مگه شما بزرگتر ندارید؟ همیشه اینقدر سر خود عمل می‌کنید. کمی مکث کرد و نفس عمیقی کشید و ادامه داد: –فردا امتحانتون ساعت چنده؟ باز هم سکوت کردم. –گوشی رو بدید از حاج خانم می‌پرسم. –بعداز‌ظهره، ساعت سه. –خوبه، ریحانه رو از مهد برمیدارم میاییم دنبالتون. خداحافظ. منتظر جواب من نشد و گوشی را فوری قطع کرد. بغض کرده بودم. ناراحتی‌اش برایم خیلی درد‌ناک بود. ولی نباید اینجور با من حرف میزد. درست می‌گفت باید اول او یا مادر را در جریان می‌گذاشتم. شاید چون تو این مدت دوستش وقت گذاشته و دنبال کار من بوده اینقدر ناراحت شده که من وسط کارش گفته‌ام که پشیمان شده‌ام. وقتی بیشتر فکر کردم کمی به او هم حق دادم. شاید پیش دوستش ضایع‌اش کرده‌ام. راست میگفت حداقل باید در جریان قرار می‌گرفت. من حتی به مادر هم چیزی نگفتم. تصمیم عجولانه گرفتم. ولی او هم نباید سرزنشم می‌کرد. دو سه دقیقه‌ایی به ساعت سه مانده بود که از پشت پنجره بیرون را نگاه کردم. کمیل رسید. من هم فوری پایین رفتم و پیش ریحانه نشستم و سلام کردم. گره ریزی از اخم بین ابروهایش بود. از آینه نیم نگاهی به من انداخت و جواب سلامم را داد. –خدارو شکر انگار حالتون بهتره؟ –بله ممنون. ریحانه در آغوشم بالا و پایین می‌پرید. بغلش گرفتم و پرسیدم: –کجا بودی ریحانه؟ 🌷🌷همین یک جمله کافی بود تا ریحانه شروع به شیرین زبانی کند. –مهد بودم. به‌به خوردم، آب خوردم. با خاله بازی کردم، و کلی جمله سر هم کرد که نفهمیدم چه گفت. خندیدم و گفتم: –ریحانه یه سوال پرسیدما. کمیل از آینه نگاهم کرد و گفت: –خدا رو شکر که ریحانه اهل حرف زدنه، چیزی رو قایم نمیکنه. می‌دانستم منظورش به من است، ولی حرفی نزدم. جلوی در دانشگاه که رسیدیم گفت: –ما همینجا میمونیم تا شما بیایید. شرمنده تشکر کردم و پیاده شدم. سوگند هم آن روز با من امتحان داشت. داخل سالن همدیگر را دیدیم و من اتفاق دیروز را برایش تعریف کردم. او هم عصبانی شد و گفت: –ببین راحیل، اون صلاح تو رو میخواد. آخه کی اینهمه وقت واسه یکی دیگه میزاره. با بچش امده وایساده تا تو امتحانت تموم بشه ببرتت خونه. این یعنی نگرانته و دلش برات شور میزنه. –خب، خودش میگه برای تلافی محبتهایی که من به ریحانه... سوگند حرفم را برید: –خب درست، ولی در قبال رسیدگی به ریحانه اونم شکایت نکرد دیگه، در حقیقت بابت کارت بهت حقوق داده اونم چندین برابر. ببین الان نامزد من از کارش نزد که منو بیاره دانشگاه، گفت برگشتنی حالا میام دنبالت. ولی اون واقعا برای تو نقش بادیگارد رو پیدا کرده. این محبتها رو بفهم راحیل. فکرت رو خالی کن، تا این محبتها رو درک کنی. –فکرم خالیه باور کن. فعلا فقط فکرم پر از فریدونه، آخه نمیدونی چه قیافه‌ی وحشتناکی داره، فکر کنم از قصد خودش رو این ریختی کرده که من بیشتر بترسم.
گره گشاست بزرگی دستان کوچکتان ... وَ محتاج شماست باز شدن گره طولانی دوران غیبت حضرت شش ماهه‌ی ارباب مولانا علی اصغر (علیه السلام) خدایا بزرگترین خواستنمان را به باب کوچکترین بزرگ عالم می‌آوریم به امید ... اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ شبتون مهدوی🌙😴 التماس دعای فرج🙏🌹 ☔️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🌸ـلام رفقای روزهای کوتاه دنیا و سالهایِ بی پایانِ ابدی... ☕️صبحتــون به نورخدا آذین✨ 📩با دیدن پیامهای رضایت شما ، زنده میشیم و جانی دوباره برای دویدن می گیریم! هزار تا هم کلیپ و پوستر و پادکستِ درست کنیم؛ نمیتونیم شاکر حضور پربارتون باشیم ! ✨ بی قید و بندِ همه ی رسم و رسومات مجازی، در یک کلام بگیم که.... داشتنتون رو شُکـــر، بودنتون رو شُکــــر، و همسفری مون در جاده ی نور رو، نفس نفس شُکـــر .... خدا کنه، یه روز، در بهشت خدا، دور هم جمع بشیم😊 💞 🌹@Gilan_tanhamasir ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹 قال امیرالمؤمنین علی (ع): 🍃القلبُ مُصحف البصر🍃 ✨قلب کتاب چشم است ✨ ( آنچه چشم بنگرد در قلب نشیند) حکمت ۴۰۹ .نهج البلاغه. محمددشتی.ص ۵۲۱ 🔻کارگروه تخصصی 🆔@Gilan_tanhamasir
4_5972190641138960053.mp3
7.26M
۱۰ 📿 . اونایی که ظرف قلب‌شون برای دیگران بازه؛ اونایی که زیبایی و نیکی دیگران رو می‌بینند، به زبان میارن، و تشکر می‌کنند، به تطهیر نزدیک‌ترند! و استغفارهاشون‌طویل‌الأثرتره! 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ صورت مساله رو پاک نکن! دینداری فعالانه میگه: تو باید سراغ برخی مساله هایی که فکر میکنی ممکنه بیاره هم بری! ✅ مردی؟ برو دنبال ولی خراب نشو...👌 🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
1⃣ خب موضوع جدید ما چیه ❓ 👇 #کنترل_ذهن_برای_تقرب #جلسه_اول همون طور که از عنوانش پیداست موضوع اص
👆🏻ابتدای مباحث فوق العاده ی کنترل ذهن💥 ✅ با این بحث، یه دوره جدید در زندگی خودتون آغاز کنید.... 🔸روزهای یکشنبه و چهارشنبه ساعت ۱۸
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 42 🔘 بخش اول 🔵 اخیرا اتفاقات جالبی در دانش تجربی غرب داره می افته. دارن می
برای 43 💢 قبلا هم گفته شد که خوبه آدم پای هر فیلمی نشینه. پای هر سریالی نشینه. به حرف هر کسی گوش نده. ✴️ زیاد دنبال این نباش که پای منبر هایی بری که خیلی جذاب سخنرانی میکنن! ⭕️ جذابیت ها سخنران که نباید تو رو به سمت خوبی ها بکشه! بلکه این تو هستی که باید ارزش های وجودی خودت رو نشون بدی و بری جلو...
سخنران فقط باید یه تلنگر بزنه و بره. ⭕️ اگه قرار باشه که یه سخنرانی بیاد و جذاب صحبت کنه و تو به اندازه دو روز شارژ باشی ولی بعدش دوباره تا سخنرانی بعد بیکار باشی خب معلومه این ارزش وجودی تو نیست که داره تو رو به حرکت وادار میکنه 😒 بلکه این هنر سخنران هست که داره تو رو یه تکونی میده!
✴️ الانم که دیگه مد شده کلاسای جذابیت های سخنوری میذارن و سعی میکنن هر جور شده مخ مخاطب رو به کار بگیرن و مسحورش کنن!🎙 تقریبا همه روانشناسای غربی که میبینید معروف میشن و سخنرانی های جذاب دارن و حسابی ثروتمند میشن 💢 تنها کاری که میکنن از قدرت کلام و زبان استفاده میکنن برای جذب مخاطب! وگرنه واقعا مطلب خاصی هم به مخاطب نمیدن. سعی نمیکنن که انسان ها رو از درون فعال کنن و ارزش های وجودیشون رو بیرون بریزن.
🌺 شما اهل نماز هستید. درسته؟☺️ افرین به شما.👌 معلومه که شما آدم حسابی هستید. "چون دارید تلاش میکنید در تکراری ترین وضعیت هم توجهتون به خدا باشه". ✅ کسی که توی نماز توجهش رو بتونه به خدا جلب کنه، معلومه که در سایر کاراش هم توجهش به پروردگار و مولای خوب خودش هست و لذتش رو میبره...
- حاج آقا! میشه من یه چیزی یواشکی بگم؟🙃 - بفرمایید! - میگم که ما دوست داریم توجهمون به خدا جلب بشه ولی ذهنمون هی فرار میکنه! چیکار کنیم؟😢 - یه سوال؟ شما کارتون هم میبینید؟! - راستش بله! کارتون تام و جری خیلی دوست دارم!😍