eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
812 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴فریادرس 🌴 🌴در آیین اسلام،ثروتمندان،مسئولیت سنگینی در برابر مستمندان و تهی دستان اجتماع به عهده دارند و به حکم پیوندهای عمیق معنوی و رشته های برادری دینی که در میان برقرار است،باید همواره در تامین نیازمندی های محرومان اجتماع کوشا باشند. 👍 🌴(ص) و پیشوایان دینی ما نه تنها سفارش های موکّدی در این زمینه نموده اند، که هرکدام در عصر خود،نمونه ی برجسته ای از انسان دوستی و ضعیف نوازی به شمار می رفتند.👌 🌴،نه تنها از نظر علم،تقوی،زهد و عبادت،مقامی برگزیده و ممتاز داشت، که از لحاظ بذل و بخشش و دستگیری از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود.💪✅ 🌴وجود گرامی آن حضرت آرام بخش دل های دردمند،پناهگاه مستمندان و تهیدستان،و نقطه ی امید درماندگان بود،هیچ فقیری از در خانه ی آن حضرت دست خالی بر نمی گشت.هیچ آزرده دلی شرح پریشانی خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمی کرد،جز آن که مرهمی بر دل آزرده ی او نهاده میشد. 😍 🌴گاه پیش از آن که مستمندی اظهار احتیاج کند و عرق شوم بریزد،احتیاج او را برطرف می‌ساخت و اجازه نمیداد رنج و مذلّت سوال را برخود هموار سازد.👏 🌴[سیوطی]در در تاریخ خود می‌نویسد:(حسن بن علی)دارای امتیازات اخلاقی و فضائل انسانی فراوان بود،او شخصیتی بزرگوار،بردبار،باوقار،متین،سخی و بخشنده و مورد ستایش مردم بود👌✅ ❣️@gilan_tanhamasir
4_6044339898368918852.mp3
6.2M
📃 ملاک انتخاب همسر ؟ 📌 افراد ممنوع برای ازدواج ⛔️ 👤 @ezdevaj_t_masiri
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
﷽❈••⚘ ⃟ ⃟❈ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟⚘ ⃟ ⃟ ⃟⚘☆☆☆ ۱ ⬅️ 📌اما خانم،باید مراقب باشه که این بنیان وپایه واسکلته، شخصیت مَرده. هرچیزی که در مسیر این زندگی می خواد، باید مراقب باشه به این قابلیت مرد خسارت نزنه؛یعنی اقتدار مرد رونشکونه.👌 💠 اقتدار مرد باچه چیزایی شکسته میشه؟🤔 براتون میشمارم👇👇👇 یه چیز هایی هست که در تبادلات رفتاری بین جنس زن ومرد باعث شکستن اقتدار مرد میشه. شدت اقتدار شکنی هم از عدد ۱ به بالا بیشتر میشه. 1️⃣ جَدَل ☜ وقتی خانم بامرد جدل میکنه،بجای اینکه در موضوع بحث کنی، به پایه ی مرد آسیب میزنی. لذا مرد رو به مقاومت بیشتر دربرابر خودمون دعوت می کنیم؛ چون در جدل مابه مرد این پیام رو میدیم ،به طور ناخواسته. 🧕 خانم براچی جدل میکند؟ دنبال این مفاهیم است.👇 ببینیم حق باکدوم است. ⚡️ منم اینجا صاحب رای ونظری هستم، منو هم ببین،تصمیم درست کدام است.... بااین مبانی میاد وجدل میکنه؛ درحالیکه به اقا چه پیامی میده؟🤔 اینکه تومرد مناسبی برا تصمیم گیری صحیح نیستی،یعنی پایه ی سالمی نیستی. حالا مرد میخواد ثابت کنه پایه ی سالمی هست، کی رو از خودش دور می کند؟🙄 زن را. 🔴 پس مراقب باشیم. اگر می خوایم بامرد تماس صحیحی داشته باشیم وزندگی بهره برداری داشته باشیم؛ مراقب باشیم برای آنچه میخواهیم ومی طلبیم،پایگی واقتدار مرد رونشکونیم ویعنی بامرد جدل نکنیم. حتی اگر تصمیم مرد درموردی غلطِ، جدل نکنیم. ممکن بپرسید یعنی تسلیم بشم؟🙄 نه تسلیم هم نمی خوایم بشی. وقتی تصمیم غلطِ،غلطه؛ اما آیاتسلیم نشدن به معنی جدل کردنِ؟🤔 اینجا غلطِ. چون جدل که میکنی،قدرت اقتدار وپایگی مرد رومیشکونی. 👏👏 یه خانم باید ازاون ظرفیت،ظرافت ونازکی زنانه ی خودش استفاده کنه وپیامش رو به مرد انتقال کنه؛ بدون اینکه به اون قدرت اقتدار مرد آسیب بزنه. 2️⃣ قهر☜ از جدل بدتر چیه؟ قهر وقتی خانم قهر میکنه خودش رو پرهیز میده ازمرد. دنبال چیه؟ پیام درونی زن اینه ☜ داره به مرد میگه که شما به من کم توجهی کردی،فاصله میگیرم تا باعنایت بیشتری به سمت من بیای. 🧐 امااثرش برمردچیه؟ چون قهر اقتدار مرد رومیشکونه؛به مرد این پیام رو میده👇 که شما پایه ی مناسبی برای استقرار من نبودی. من پیاده میشم؛یعنی داره به مرد میگه اصلا ارزش وجودی نداری.😔 لذا وقتی که خانم قهر میکنه ، مردبجای اینکه بفهمه باید دنبال زن رو بگیرد، چه احساسی پیدامیکنه؟ احساس بدآمدن وفاصله ی بیشتر اززن😱 حالا قهر مرد که به صورت فاصله گرفتنه،میتونه آسیب شدیدتری روبه جنس زن وارد کنه. 💥 هشدار ⬅️ قهر کردن به شدت اقتدار شکنانه است. یعنی بود ونبود مرد رایکسان میکند. ══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️ ⃟ ادامه👇👇👇
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
۱ ⬅️ 📌 یادتون باشه گفتیم عدد که بیشتر میشه یعنی از جدل که به قهر اومدیم شدت بیشتر میشه. 🤔 بیشترین اقتدارشکنی در چیه؟ در گریه کردن خانم ازدست مرد. وقتی ما ازدست مرد آزرده میشیم وگریه میکنیم 😭 ،اقتدار مرد رودیگه خمیر میکنیم.بدجوری اقتدار پایمال می شود. چرا؟؟؟ خانم چرا گریه میکنه؟🧐 میخواد این پیام رو به مرد بده که من شکسته ام ،مرا دریاب. به من یه توجه زیاد وفراوانی بکن. درحالیکه اقا چی می فهمد؟ 👇👇 دورشو،اذیتی،آزاری. یعنی نه فقط پایگاه خوبی برای من وتوجهات من نیستی،تویه فشاری برو،تامن راحت باشم. ✍🏻 خانمی که درحالت گریه توجه مرد رو پس میزنه؛ مثلا آقا میگه خوب، حالا گریه نکن..... برو بامن حرف نزن،دیگه حوصلتو ندارم.😞😞 این ادم معمولا همچین موقع ها دیگه به جدایی فکر میکنه،😲 چون به نظرش میرسه بره یه جایی پایه بزنه که اون کسی که براین پایه استقرار پیداکرده ارامش وامنیت داشته باشه. 👀 لذا میبینید در گریه ی زن این تلاطم ها وارد مرد میشه. 🦋 وقتی که خانم داره گریه میکنه از دست مرد این اثار رو شما درمرد میبینید. 👇👇👇 1) مرد خشن میشه ☜ گریه نکن 😡 بس کن،تموم کن. 2) محیط رو ترک میکنه ☜ در رو بهم میزند ومیرود اصلا نمیتونه تواین فضا باشه واین حالت رو تحمل کنه. 3) به اطرافش آسیب وارد میکنه ☜ وسیله ای میشکونه یاپرتاب میکنه‌، بچه ای رو میزنه. 4)دچار خود آزاری میشه ☜ لا اله الّا الله،یکی یه چیزی بگه به این‌.... ازدرونش آزرده است.چرا؟ چون گریه خیلی اقتدار مرد رو خورد میکند🧔 🤔 ممکن اینجا بپرسیم مگه نمیگید که خانم ها درقالب های جسمانی وروانیشون ظریف ولطیف اند ،🧕 خوب ظرافت ولطافت باعث میشه که سریع تر احساساتش جریحه داربشه،. پس به ازردگی می رسد. اگر یه وقتی قهری پیش امد، گریه ای پیش اومد اون وقت همراهی مردش رو ازدست میده؟ 👌 خیر اگر ماگریه بکنیم بدون اقتدار شکستن،اگر ماقهر بکنیم بدون اقتدار شکستن؛اون قهر وگریه مورد توجه هم قرار میگیرد. 👏👏 پایان قسمت دوم.... ══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️ ⃟
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
14-habashi03(www1611723239.mp3
1.6M
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄ ←موضوع→ "همسفر ۱"
هدایت شده از طبیبِ جان
3.08M
توضیح درباره و و 🔺چرا گاهی دعای دعانویسان اثر میکند؟! 🔺انواع ارتباط و کمک شیاطین به انسانها 🔺سحر چیست و ساحر کیست؟! 🔺به کدام کتاب و کدام دعاها اعتماد کنیم؟! 🔸اگر جایی به یک شخص دعانویس و یا دعایی شک کردیم که الهی یا شیطانی است باید چکار کنیم؟! 🎙 سید روح الله حسینی https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ࿐🔹❒۝○ 📖○۝❒🔸࿐
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
﷽࿐࿐☀️࿐•°o.O #داستانهای_شگفت 🤲 شفای کور به برکت حضرت عسکریین(ع) *** حاج میرزا سید باقر خان تهرانی
﷽࿐࿐☀️࿐•°o.O 🤲 شفای کور به برکت امامین عسکرین (ع) 🤲🤲پس از زیارت نزد ضریح امامین علیها سلام می نشیند مشغول خواندن زیارت عاشورا می شود. پس در ان حال خادم ایشان حاج فرهاد بچه را بغل کرده به حرم مشرف می شود . و سپس چشم بچه را که با پارچه ای بسته بود به ضریح می مالد و پس از زیارت از حرم بیرون می رود.🚶‍♂ 🔸🔸پدر بچه که منظره بچه اش را می بیند و متذکر می شود که بچه با چشم سالم به عراق آمد و حال با چشم کور برگردد،پس بی اختیار گریان و نالان می شود😭 فریاد می زند،می لرزد ،خواندن تتمه زیارت عاشورا را فراموش می کند و خود را به ضریح می چسباند و در سخن با امام رعایت ادب نمی کند و می گوید آیا سزاوار است بچه ام را با این حالت کوری برگردانم؟پس بی حال شده گوشه ای می نشیند، 💟💟 ناگاه بچه در حالی که دایی او به دنبالش بوده وارد حرم می شود و بر دامن پدرش می نشیند و می گوید پدر جان!خوب شدم چشمم روشن شده دردی هم ندارد.😳 پدر حیران شده دست در چشمان بچه کشیده می‌بیند هیچ اثری از قرحه نیست و حتی قرمزی هم ندارد،از دایی بچه می پرسد این بچه ربع ساعت پیش حرم بود چشمان کور و بسته شده چه پیش آمد؟ ✅✅ دایی بچه می گوید: بله هنگامی که از حرم بیرون شدیم بچه بر شانه من بود و در صحن راه می رفتم و منتظر آمدن شما بودم ناگاه بچه سر از شانه من برداشت و با دستش پارچه ای که بر چشمش بود بر می داشت و می گفت ببین آقا دایی!چشمم خوب شده است و برای بشارت به شما زود او را به حرم فرستادم که شما شاد شوید.😊 🛐🛐 پدر سجده شکر میکند و از امامین علیهم السلام عذر خواهی و شکر گزاری می نماید و با شادی و فرح از حرم بیرون می شود و می آید نزد حافظا الصحه و بچه را در بیرون خانه نزد دایی او می سپارد. و به حافظا الصحه می گوید می خواهم حرکت کنم برای بغداد دوائی بدهید برای چشم بچه که در راه به آن مداوا کنیم. طبیب می‌گوید که چرا مرا مسخره می‌کنی برای چشم کور دوائی نیست،شما در اثر مسامحه او را کور کردید. پس پدر بچه را صدا می زند،دایی او را می‌آورد چون طبیب چشم او را گشوده و روشن می‌بیند بهت زده و حیران می گردد😳 چشمان بچه را می بوسید و اطرافش می گردد و سخت گریان می شود و می گوید چه شد دو غده چشم تو؟ پس جریان شفا را برایش می گوید و صلوات بر اهل بیت علبه السلام می فرستد.💟💟 ✔️✔️✔️سپس به منزل میرزایی شیرازی می روند میرزا هم که با سابقه بود گریه شوق می‌کند چشمان بچه را می بوسید و می فرماید سزاوار است بمانید تا شهر را چراغانی کنیم. پدر عذر می آورد و در همان روز برای کاظمین حرکت می کند. ✍ شهید محراب آیت الله عبد الحسین دستغیب 🌺@Gilan_tanhamasir ࿐❒❢○🌼🍀🌸○❒❢࿐
🔹با خود گفتم: « این دیگر چه بیماری ای است، كه حتما بايد هر سال به سراغ پدر،بیاید و ایشان را زجر بدهد؟ » بیماري شان سخت بود و تب ، راحتی و سلامت را از ايشان سلب كرده بود. مادر بالاي سر پدر نشسته بودند و مرتب با حوله ای عرق را از پيشانی شان پاك می كردند. 🔸مادر برای معالجه پدر از داروهای گیاهی استفاده می كردند . داروهایی نظير گل بنفشه شیرخشت و ترنجبین . این داروها را با هم مخلوط می كردند و به پدر می نوشاندند. پدر تلخ ترين داروها را بی آن كه واكنشی نشان بدهند می نوشيدند. با همين داروها و معالجات خانگی و رسیدگی های مادر پدر رفته رفته بهبود می يافتند. از داروهای دیگری كه براي معالجه پدر به كار می رفت گنه گنه يا به اصطلاح فرنگی ها كنين بود كه برای درمان مالاريا هم از آن بهره می بردند . 🔹پتو را تا زير چانه شان كشيده و ملافه را دور سرشان پييچده بودند . ساعاتی بعد لرز قطع می شد و همراه با آن صدای سايش و برخورد دندان هایشان نیز به گوش نمی رسید 🔸با دلشوره و اضطرابی كه داشتم مثل هميشه گوشم را جلوتر بردم تا بتوانم ضربان قلب پدر را بشنوم وقتي نفس هايشان را شمردم متوجه شدم حال پدر خيلی بهتر شده بعد نفس آسوده ای كشيدم و با خوشحالی دعا كردم كه ناگهان متوجه شدم پدر در عالم تب دارند با خودشان حرف می زنند . پدر با صدایی محزون اين كلمات را تكرار می كردند «: آيا ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
▪️اگر فرزند رسول حج را نیمه‌تمام نهاد و با زن و فرزند و خویشانِ عزیزِ خویش به استقبال مرگ رفت و صحنه‌هایی قهرمانانه پدید آورد، ما امروز چگونه باید از این حرکت درس بیاموزیم؟ چگونه باید از آن برای دین و دنیا و عقبای خود بهره ببریم؟ 🧕حضور زنان نیز در واقعۀ عاشورا مسئله‌ای پراهمیت است. وقتی به مجموعۀ اقدامات حضرت زینب، پس از شهادت امام حسین می‌نگریم، نمی‌توانیم از نقشِ بسزای او در ابلاغِ پیامِ عاشورا چشم‌پوشی کنیم. 🥀@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#تجربه_من #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #مادری #دوتا_کافی_نیست #تحصیل #مدیریت_امور_زندگی #قسمت_اول
گاهی دوستانم با یه بچه تو خونه شکایت از بی وقتی و نرسیدن به کارهاشون میکردند و من متعجب که چه جوری نمیرسن و به این نتیجه رسیدم تو باید از ظرفیتهای وجودیت استفاده کنی تا خدا ۲۴ ساعتت رو به سبک ظرفیتهات و توانمندی ها و برنامه هات کشش بده. واین مستلزم یا علی گفتن خود انسان و خواستنشه که بیاد وسط گود و نترسه. من هر روزم مشغول درس و حفظ و بازی با بچه‌ها و کارِ خانه بودم، تازه خیلی روزها و شبها همسرم هم سرکار بودند و کار من بیشتر. ولی موفقیتهام واقعا بیشتر و برام لذت بخش تر بود. دیدم این خودمم که نخواستم وقتم الکی هدر بره و خدا با شرایط جدیدم، شرایط جدیدی برام ایجاد کرد. من در سال مثلا ۹۱ هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسه که مقاطع تحصیلی یا شغلیم رو در منزل کنار بچه ها و مجازی بگذرونم ولی خدا برام ایجاد کرد و اینها برکت توکلیه که سر ازدواج و بچه دار شدن بهش کردم. الان هم یه مهمان جدید در راه داریم که قراره خونه مامان باباشو شلوغتر و ریخت و پاش تر بکنه و من مامانی شدم که یاد گرفتم اولا باید موقعیت و ظرفیت و توانمندی‌هام رو خوووب بشناسم. با خودم رو راست باشم و گول اطرافم رو نخورم. مثلا من اصلا نمیتونم کم خوابی رو تحمل کنم و با کار زیاد آدمی نیستم که بتونم هر روز صبح زود بیدار شم. توان فشار کار بیرون رو هم ندارم. پس فعلا کلا دور حضورهای اجتماعیم رو خط کشیدم تا فشار خستگیم و کم طاقتیم داد و عصبانیت و بیحوصلگی و مریضیم نشه برای خانوادم. جاش از امکان تحصیل و شغل دور کاری و مجازی استفاده کردم. شناخت توانایی و ظرفیت ها خییلی مهمه همچنین یاد گرفتم بچه ها رو باید با مدل خودشون رفتار کرد. اونا مثل ما نمیبینن و استدلال نمیکنن. برای همین اصلا وسط اذیت های پسر کوچکم و داد و بیداد و کتکهای پسر بزرگم داوری نمیکنم. فهمیدم محیط مهمه نه ادا اصول ما مامان باباها. ته ته اخلاق و باورهای ما رو بچه ها میرن درمیارن و می‌فهمن، نه فیلمی که جلوشون بازی میکنیم. برای همین شروع کردم از ته خودم رو ساختن و الان منتظرم سومی از راه برسه و اژدهای مرحله سوم با سوپرایزهاش ما رو شگفت زده کنه. یه چیزی هم راجع به برنامه ریزی بگم، موفقیت و لذت از ایام تو چینش ساعتی کارها نیست تو کیفیته و ثبات قدم. دونستن چشم انداز طولانی مدت زندگی و خرد کردن اون تو سالها و ماه ها و هفته و روز و روزانه ها رو نوشتن. اینکه شب قبل بنویسی فردا کارها چیه و مهم و غیر مهم چیه خیییییلی کمک میکنه روز پر بهره ای داشته باشی و یکی از بهترین راه های برنامه ریزی با بچه هست که من بی نهایت دوسش دارم. 🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
{﷽} #قسمت_اول_چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت مُدام حرفهای لیلا درذهنم رژه می رفت... نازنین
... با صدای بوق ماشین و صدای ترمز یکدفعه به خودم اومدم! راننده بلند، بلند داد می زد می خوای خودتم بکشی برای مردم دردسر درست نکن... خودمو بکشم... شاید اینجوری از این فلاکت راحت بشم! بدون توجه به راننده رفتم سمت داروخونه اون طرف خیابون... یه جعبه قرص گرفتم تموم کنم این زندگی رو... رسیدم خونه... مامان با تلفن مشغول صحبت بود آروم رفتم داخل آشپزخونه یه لیوان آب برداشتم رفتم داخل اتاقم... نگاهی به لیوان آب انداختم و جعبه قرضی که گذاشته بودم رو به روم... داشتم با لیوان آب بازی میکردم ، آب توی لیوان موج می زد و متلاطم بود درست مثل امواج دل من.... و سوالهای بی پاسخی که مثل خوره مغزم را می خورد! چراااا!؟ چرا آخه امید با من اینطوری کرد....؟ ما همدیگه رو دوست داشتیم... اصلا اگه دوستم نداشت چرا با پدرم صحبت کرد؟ محکم کوبیدم روی میز... از این همه حماقتم... شدت ضربه ی دستم اینقدر زیاد بود که لیوان پخش شد روی زمین... و زمین پر از خرد شیشه.... مامانم هراسان در رو باز کرد و گفت: چی شده نازنین!؟ سریع جعبه قرص ها رو گذاشتم توی جیبم و گفتم: می خواستم آب بخورم لیوان از دستم افتاد! از حالت چشمام متوجه شد چیزی شده... ولی چیزی نگفت! مشغول جمع کردن خرده شیشه ها شد هم زمان نصایح مادرانه که تو بزرگ شدی دختر حواست را جمع کن مادر من! دیر یا زود می فهمید چی شده ولی ترجیح دادم اون موقع چیزی نگم... مامان که از در رفت بیرون، رفتم سمت گوشیم که آخرین پیامم رو برای امید بفرستم و با این زندگی خداحافظی کنم... گوشی رو برداشتم ۱۲ بار لیلا زنگ زده بود .... ۵ بار امید... سه تا پیام داده بود نازنین عزیزم چرا جواب نمی دی؟ عشقم نگرانت شدم... کجایی نفس... حالم ازش بهم میخورد! از این همه دروغ! از این همه چند رنگ بودن! آخه مگه یه قلب برای چند تا عشق جا داره آدم پلید! با تمام بغضم و حرص براش نوشتم هرچی بین ما بود دیگه تموم شد... منتظر خبرهای غافلگیر کننده باش... داشتم فکر میکردم از خبر خود کشی من چقدر شوکه میشه!!َ! که صدای پیامکی اومد! فکر کردم امید! با شتاب گوشی رو برداشتم ولی لیلا بود... پیام را باز کردم نوشته بود: نازی جون دوست قدیمی من... اگه خواستی کاری کنی من بهت پیشنهاد میدم انتقام بگیر... من تمام مسیری که پیاده رفتی پشت سرت بودم، دیدم رفتی داخل داروخونه! رفیق یادت باشه زندگی یه کتاب پرماجراست! هیچ وقت به خاطر یه ورقش اونو دور ننداز... یه لحظه فکر کردم من دارم چکار میکنم! اصلا چرا من خودمو بکشم! گیرم این دنیا با دست یه نامرد بدبخت شدم چرا اون دنیام را با دستای خودم، خودم را بدبخت کنم! چه حماقتی! لبم را گزیدم و به خودم گفتم: وقتی اینقدر بی عقلی که بخاطر یه عوضی زندگیت را می خوای تموم کنی پس عجیب هم نبود چنین اشتباهی توی انتخابت کنی! حالا از دست خودم کلافه بودم! جعبه ی قرص ها رو توی دستم مچاله کردم... نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم: انتقام... آره انتقام می گیرم! جوری که ندونی از کجا خوردی امید آقا! تو نمی دونی لیلا تو تیم منه! و چه اشتباه بزرگی کردی... نویسنده:
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_اول مقدمه گفتم من زندگی این زن را می نویسم. تصمیمم را گرفته بودم. تلفن زدم.
گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف می کردی و من گوجه سبز می خوردم. ترشی گوجه ها را بهانه می کردم و چشم هایم را می بستم تا تو اشک هایم را نبینی. آخر نیامده بودم درددل و غصه هایت را تازه کنم.» می گفتی: «خوشحالی ام این است که بعد از این همه سال، یک نفر از جنس خودم آمده، نشسته روبه رویم تا غصه ی تنهایی این همه سال را برایش تعریف کنم. غم و غصه هایی که به هیچ کس نگفته ام.» می گفتی: «وقتی با شما از حاجی می گویم، تازه یادم می آید چقدر دلم برایش تنگ شده. هشت سال با او زندگی کردم؛ اما یک دلِ سیر ندیدمش. هیچ وقت مثل زن و شوهرهای دیگر پیش هم نبودیم. عاشق هم بودیم؛ اما همیشه دور از هم. باور کنید توی این هشت سال، چند ماه پشت سر هم پیش هم نبودیم. حاجی شوهر من بود و مال من نبود. بچه هایم همیشه بهانه اش را می گرفتند؛ چه آن وقت هایی که زنده بود، چه بعد از شهادتش. می گفتند مامان، همه بابا هایشان می آید مدرسه دنبالشان، ما چرا بابا نداریم؟! می گفتم مامان که دارید. پنج تا بچه را می انداختم پشت سرم، می رفتیم خدیجه را به مدرسه برسانیم. معصومه شیفت بعدازظهر بود. ظهر که می شد، پنج نفری می رفتیم دنبال خدیجه، او را از مدرسه می آوردیم و شش نفری می رفتیم و معصومه را می رساندیم مدرسه. و عصر دوباره این قصه تکرار می شد و روزهای بعد و بعد و بعد...» اشک می ریختم، وقتی ماجرای روزهای برفی و پاروی پشت بام و حیاط را برایم تعریف می کردی. ای دوست نازنینم! بچه هایت را بزرگ کردی. تنها پسرت را زن دادی، دخترها را به خانه ی بخت فرستادی. نگران این آخری بودی! بلند شو. قصه ات هنوز تمام نشده. ام. پی. تری را روشن کرده ام. چرا حرف نمی زنی؟! چرا این طور تهی نگاهم می کنی؟! دخترهایت دارند برایت گریه می کنند. می گویند: «تازه فهمیدیم مامان این چند سال مریض بوده و به خاطر ما چیزی نمی گفته. می ترسیده ما ناراحت بشویم. می گفت شما تازه دارید نفس راحت می کشید و مثل بقیه زندگی می کنید. نمی خواهم به خاطر ناخوشی من خوشی هایتان به هم بریزد.» خواهرت می گوید: «این بیماری لعنتی...،» نه، نه نمی خواهم کسی جز قدم خیر حرف بزند. قدم جان! این طوری قبول نیست. باید قصه ی زندگی ات را تمام کنی. همه چیز را درباره حاجی گفتی. حالا که نوبت قصه ی صبوری و شجاعت و حوصله و فداکاری های خودت رسیده، این طور مریض شده ای و سکوت کرده ای. چرا من را نمی شناسی؟! بلند شو، این قصه باید گفته شود. بلند شو، ام. پی. تری را روشن کرده ام. روبه رویت نشسته ام. این طور تهی به من نگاه نکن! بهناز ضرابی زاده تابستان/ 1390 نام: قدم خیر محمدی کنعان تولد: 17 /2/1341، روستای قایش، رزن همدان ازدواج: 13/8/1356 وفات: 17/10/1388   نام: حاج ستار ابراهیمی هژیر (فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین (ع)) تولد: 11/8/1335، روستای قایش، رزن همدان شهادت: 12/12/1365، شلمچه (عملیات کربلای پنج) .... 📚