#استادعشق
#قسمت_صدوشصت_ویکم
#کتابخوانی
🌷به نظر می آمد، وزير 5 در مورد حرف های من هم علاقه مند، و هم متعجب شده است. از سوابق و تحصيلاتم، سؤالاتی كرد با تعجب به من نگاه كرد، و به همان آقای بيات معاونش رو كرد، و دستور داد تا يك اتاق به من بدهند.
🌷«من هم بلافاصله، يك تابلو درست كردم، و بالای اتاق كوبيدم. و روی آن نوشتم: «مدرسه ی مهندسی ايران، وزارت طرق» «اين اولين مدرسه ی مهندسی در ايران، بود. از اين جا، ماجرا خيلی جالب تر می شود.
🌷اتاق را گرفته بودم، فيزيك، شيمی، رياضيات، نقشه برداری و... خلاصه همه دروس را، بايد خودم تدريس می كردم. كلاس، راه افتاده بود و استادی هم داشت، حتی يك نفر دانشجو پيدا نمی كردم، كه بيايد در كلاس بنشيند، و بخواهد مهندس بشود.
🌷مدتی گذشت، من بودم و فراش اين مدرسه، او هم پيرمرد بود، تا او را می نشاندم، درس بدهم خوابش می برد. فكر كردم، تا همين اتاق را از من نگرفته اند، كاری بكنم و بايد تا دير نشده، اقدامی كنم.
🌷به نظرم رسيد، بايد يك تفاوتی، برای حقوق دريافتی كسی، كه اين مدرسه را طی كرده، و كسی كه تحصيلات خاصی ندارد، در استخدام وزارت راه، قايل شد.
«دلم را به دريا زدم، و دوباره برای ديدن وزير، تقاضای ملاقات كردم. در كمال تعجب خيلی فوری، به من وقت داد. وقتی به ديدنش رفتم، و تقاضای خودم را كه همان فراش...
✨پاورقی
6: مرحوم امير طهماسب
ادامه دارد...