#سلام_امام_زمانم
همه هست آرزویم
که ببینم
از تو رویی...😔
مَتى تَرانا وَ نَراكَ.
کی میشود تو ما را ببینی
و ما تو را! 💞
#یامهدی
🍃🌹🍃🌹🍃
@Gilan_tanhamasir
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
🖤زیارت عاشورا
🎙 علی فانی
💖 هدیه میڪنیــم به #امام_زمــان ارواحنافداه
🔸روز هجدهم
🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹
🖤@Gilan_tanhamasir
هُوَ المَطلوب...🖤•°
گاهی باید چند لحظه ای،
کنج خلوتی باشد... کنارِ پنجرهٔ دل؛
با استکانی از فرصتِ زندگی،
که ذرهذره نوشیدنش،
ما را به وعدهٔ کُلُّ نَفسٍ نزدیک و نزدیکتر میکند،
تا که نسیمی بِوَزَد و فکر را خراشی بدهد...
تا که عطر شیرین محبوب را
با تلخی درد فراق در هم آمیزد...
تا که جان را به هوایِ جان زنده کند...
.
اندکی بعد أمّا
نسیم، غبارآلود می آید...
غبار های نشسته بر صفحه دل که
مسافر نسیم تلنگر است...
چشم ببند...
آخَر، چشم ها که بسته میشود
دل، چشم باز میکند...
بعدِ مدت ها خوابِ غفلت...
خود را می یابد،
در بستری از سکون که حاصلِ رضایت است...
وَ شاید تحیّر...
خسته گوشهای مینشیند و در خود فرو میرود
و شاید اندکی میگیرد...
.
گمشده ای دارد که سال هاست
میان میهمانان کاروان سرا، او را نمی یابد...
آنقدر آدمها و کتابها و حرفها و نوشتهها،
می آیند و میروند...
هر کدام چنگی به دیوار دل میزند،
وَ دل نا آرام تر از قبل،
زیر حجاب هایشان دفن میشود،
دور و دورتر...
قدری بعد، به تاریکی تحت این حجابها
عادت که میکند
شمشیر رسیدن به نور را غلاف میکندو
دل به تاریکی میسپارد...
.
قطره قطره استکان عمر، کم و کمتر میشود
وَ مرگ دل، نزدیک و نزدیک تر...
دیگر دل نه طلب نور دارد، نه نقشهٔ راه
و نه سلاحی برای جنگ...
دل اسیر میشود
اسیر حجاب هایی از نور ظلمانی...
و استکان میشکند...
.
خدایا احتیاط کن
اینجا قلوب مشغول کارند!
به هر چیزی الا تو...
.
یٰاطَبیبَمَنلاطَبیبَله...
أصحابِفیقلوبِهِممَرَضیم...🌱!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #صرفا_جهت_اطلاع
✅ فرق صبح جمعه رئیسی با روحانی‼️
🔻باز هم رئیسی غافلگیرمان کرد.
🔹البته متفاوت از صبح جمعه هایی که روحانی از آن صحبت میکرد.
🔸 رییس جمهور پیشرو به این میگویند. به جای زیارت مشهد رفتن، اول کاری وزرا را بسیج کرد و رفت خوزستان. عمل به وعده ها یکی پس از دیگری.
🔺اولین حضور در خوزستان یعنی اولویت توجه به عقب ماندگی ها و محرومیتها.
#صبح_جمعه_رئیسی
#روشنگری
#ثامن
🇮🇷@Gilan_tanhamasir
🔴شما اسب و گاو نیستند، بس کنید
🔹سازمان غذا و داروی آمریکا از مردمش خواست از خوردن داروی ضد انگل مخصوص حیوانات مانند اسب و گاو برای #کنترل_کرونا را متوقف کنند
🔹خرافه و جهل در همهی ملتها بوده و هست، ولی عدهای که همیشه کمین کردهاند از دین متنفر باشند و علیهش نفرت پراکنی کنند؛ خرافه را به دین نسبت میدهند هموطنان خود را تحقیر میکنند و افسوس میخورند که جهان سومی هستند!
❇️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ درخواست #استاد_پناهیان از رئیس جمهور:
دولت جدید کاری کند که سفر اربعین ارزانترین سفر زیارتی شود
🔹دولت محدودیت های نامعقول برای سفر به عراق را بردارد
🔹دولت لازم نیست برای سفر اربعین هزینه کند، کافی است موانع را بردارد
🔹عراقی ها سال گذشته به خاطر عدم حضور ایرانی ها گریه می کردند
#سفر_اربعین
🌹@Gilan_tanhamasir
#دعای_غروب_جمعه
🌄اگه غروب جمعه 7 مرتبه این دعا رو بخونید، ان شاءالله تا هفته بعد از بلاهای زمینی و آسمونی محفوظ می مونید...👇
🤲اللَّهُمَ صَلِّ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛ وَ ادْفَعْ عَنَّا الْبَلاءَ الْمُبْرَمَ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأرْضِ، إنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
✍مرحوم آخوند ملا محمد باقر فشارکی رحمةالله علیه در کتاب ابواب الجنّات في آداب الجمعات ص264 فرمودن📖
تنها مسیری های استان گیلان❤️
🦋@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت55 روبه روی ضریح نشسته بودم و به حرف های سوگند فکر می
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت56
بعد از نیم ساعت کار، مادر سوگند میوه به دست وارد شد و گفت:
–سوگنداینقدر از دوستت کار نکش.سوگند سرش را از روی چرخ خیاطی بلند کرد.– مامان آوردمش اردو، قدر آفیت رو بدونه، الان داره واحد پاس می کنه.
مادرش سرش راکج کرد.– لابد توام استادشی؟ــ استاد که مامان بزرگه، من استاد راهنمام.–پس الانم آنتراکه، بیایید میوه بخورید.سوگند از پشت چرخ بلند شد.– بده من زود پوست بکنم بخوریم بعدشم به کارمون برسیم.
در حال خوردن میوه بودیم که صدای اذان آمد. مادر سوگند رفت. سوگند گفت:
– پاشو ما هم نمازو بزنیم کمرمون و بعدبرگردیم سر کارمون.خندیدم و گفتم:– نه دیگه بعدش من میرم، به سعیده پیام دادم بیاد. فقط آدرس رو بگو براش بفرستم.گوشی را ازمن گرفت و آدرس را پیامک کرد. آخرش هم نوشت شام اینجاهستیم.
سعیده هم فوری جواب داد، بد نباشه من بیام.سوگند دوباره خودش نوشت:
–نه بابا اصرار کردن توام باشی، خیلی خودمونین.وقتی گوشی را پس داد و مطالبی که فرستاده بود را خواندم فقط لبخند زدم.
بعد از یک ساعت سعیده و مادر بزرگ سوگندهم که به مسجد رفته بود امدند و همگی کمک کردیم تا کارهای خیاطی انجام شود.مادر بزرگ برش میزد و من کوک میزدم. سوگند هم چرخ می کردو سعیده هم خرده کاری ها را انجام می داد.آنقدر سرمان گرم بود و سوگند با حرف هایش مارا می خنداند که زمان از دستمان در رفته بود.
صدای زنگ گوشی ام وادارم کردکه به ساعت نگاه کنم.
مادر نگران شده بود. عذر خواهی کردم و گفتم تا نیم ساعت دیگر راه میوفتیم.مادر سوگند زود سفره شام را پهن کردو شام خوردیم موقع خداحافظی مادربزرگ سوگنددستهایم راگرفت وازاین که کمکشان کرده بودم از من وسعیده تشکر کرد.
سعیده همین که پشت فرمان نشست گردنش را تکانی داد و پرسید:– کتف تو درد نگرفت؟با یک دستم کتفش را کمی ماساژ دادم و گفتم: –نه زیاد. خونه که برسیم، یه کم دراز بکشیم خوب میشه. اگه موقع خواب یه کم روغن سیاه دونه بزنی حله.
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: –رنج خوب.با تعجب گفتم: –چی؟
–مگه رنج خوب نیست؟ گردنمون درد گرفت، هم به اونا کمک کردیم هم خودمون چیز یاد گرفتیم. رنج کشیدیم ولی از نوع خوبش.
لبخندی زدم و گفتم: –آفرین دختر خاله ی باهوش خودم. چه خوب درس پس میدی.–می بینی فقط دست به تصادفم خوب نیست، تو زمینه های دیگه هم استعداد دارم.
باشنیدن اسم تصادف یاد ریحانه افتادم وآهی کشیدم.–دلم برای ریحانه تنگ شده سعیده.–کاش باخاله صحبت کنی حداقل هفته ایی یک باربری ببینیش، بابا بالاخره یک سال وخرده ایی هر روز تروخشکش کردی، آدم وابسته میشه.ملت یه سگ میارن بعداز دو روز دیگه مسافرتم تنها نمیرن میگن وابستش شدیم تنهایی خوش نمی گذره، حالا این که آدمه.
درچشم هایش براق شدم.–این چه مثالیه آخه سعیده؟–کلی گفتم. میگم یعنی دل آدمها اینقدرکوچیکه که زود دل می بندند.دل، تنها عضو بدنم بودکه احساس می کردم این روزها چقدر مورد ظلم قرارگرفته است وگاهی چه بیتاب خودش رابه قفسی که برایش حصارشده است می کوبد.
خانه که رسیدیم احساس کردم مادر کمی دلخوراست.
ولی وقتی از خانواده سوگندتعریف کردم، واین که امروز دلم خواست خیاطی یاد بگیرم.
گفت:–به این میگن رفاقت باثمر.از اون روز به بعد هر روز بعد از دانشگاه با سوگندبه خانه شان می رفتیم و تا اذان مغرب می ماندم.دقیقا خانه ی آقای معصومی جایش رابه خانه ی سوگند داده بود.دوروز بوددانشگاه نرفته بودیم. با سوگند قرار گذاشتیم که فردا آخرین روز دانشگاهمان باشد و ما هم مثل دانشجوهای دیگر بعد از کلاس آن استادسخت گیرمان خودمان رامرخص کنیم.
زودتر از هر شب خودم راروی تختم انداختم، کارخیاطی واقعاخسته کننده است. تازه چشم هایم گرم شده بود که از صدای پیام گوشیام بازشان کردم.خیلی خوابم می آمد ولی به خیال این که شاید سوگند تصمیم جدیدی گرفته باشدو پیام داده است چشم هایم را باز کردم و گوشی را برداشتم. با دیدن اسم آرش نیم خیز شدم و
پیامش را باز کردم.نوشته بود:راحیل.
با خواندن اسمم صورتم گر گرفت. خواب از سرم پرید انگارکسی باپتک به سرم زد. بلند شدم و نشستم. دروغ چرا این کارش باعث شد در دلم پایکوبی راه بیفتد.تمام تلاشهایم در این مدت برای سرد شدن ازآرش دود شد وبه هوا رفت.
انگار پیامش مانندیک دست نامرئی دراز شد و دلم را از قفس آزادکرد.همین طور زل زده بودم به گوشیام.دلم می خواست بنویسم جانم، ولی این از کارهای ممنوعه بود. پیام دیگری فرستاد.
–روزایی که نمیای دانشگاه چشم هام به در خشک میشه. بیا حرفم نزدی عیبی نداره، بیا و نگاهمم نکن. فقط بیا.
باورم نمیشد این پیام را آن آرش مغرور نوشته باشد. شنیدن هر واژه برای ازپا انداختنم کافی بود، حالابا لشگر واژگانش چطور در میافتادم.قلبم انگاردر جازایمان کرده بود وبچه هایش رابه تمام اعضای بدنم فرستاده بودوهمه باهم وهماهنگ می کوبیدند. همه ی تنم قلب شده بود.
💕 رهبر معظم انقلاب :
🌸✨ امام زمان را فراموش نکنیم. مملکت ما، مملکت امام زمان است. انقلاب ما، انقلاب امام زمان است، زیرا انقلاب اسلام است.
🌸✨ یاد ولیّ الله اعظم را در دل های خودتان داشته باشید. دعای《اللّهمَّ اِنّا نَرغَبُ اِلیکَ فی دَولهِ کَریمَه》را با همه دل و با نیاز کامل بخوانید.
🌸✨ هم روحتان در انتظار مهدی باشد، هم نیروی جسمی تان در این راه حرکت بکند. هر قدمی که در راه استواری این انقلاب اسلامی برمیدارید، یک قدم به ظهور مهدی نزدیک تر می شوید.
📚 انسان۲۵۰ ساله، صفحه ۴۱۵
#سلامتی_فرمانده_صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شبتون_مهدوی
🌸✨@Gilan_tanhamasir
💕هراتفاقی هم که بیفتد
💢حواسمان باشد
دو طناب اصلی زندگی را رها نکنیم
🔰و آن دو طناب
"ایمان" و "امید" است👉
سلام خدمت همه عزیزان 🤚☺️
صبح شنبتون بخیر🌹
خوبین
اوضاع احوال روبراهه؟😌
ان شاءالله که سالم و سلامت و تندرست باشید و حال دلتون هم عااالی باشه💖
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
🖤زیارت عاشورا
🎙 علی فانی
💖 هدیه میڪنیــم به #امام_زمــان ارواحنافداه
🔸روز نوزدهم
🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹
🖤@Gilan_tanhamasir
📸 رئیسجمهور و اعضاء هیئت دولت در نخستین روزهای فعالیت دولت سیزدهم صبح امروز (شنبه) با حضور در حسینیهی امام خمینی(ره) با حضرت آیتالله خامنهای دیدار کردند. ۱۴۰۰/۶/۶
#دیدار_هیئت_دولت
❇️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
📸 رئیسجمهور و اعضاء هیئت دولت در نخستین روزهای فعالیت دولت سیزدهم صبح امروز (شنبه) با حضور در حسینی
✅ اهم محورهای بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار رئیسجمهور و هیات دولت سیزدهم
🔻 تمجید از اخلاص، مجاهدت، روش اسلامی و مردمی شهیدان رجایی و باهنر به عنوان درسی برای تمامی مسئولان
🔹 اولین توصیه رهبر انقلاب به دولت سیزدهم برای استفاده از هر لحظه این چهار سال با توجه به گذر شتابان زمان
🔸 تاکید بر لزوم استفاده از همه امکانات زمانی برای جلوگیری از تضییع وقت متعلق به مردم و اسلام
🔹 لزوم تمرکز دولت بر بازسازی انقلابی، عقلانی و فکورانه در همه عرصههای مدیریتی کشور
🔺 سخن گفتن از اهمیت همراهی توامان انقلابی بودن با عقلانیت به عنوان شیوه صحیح جمهوری اسلامی از اول کار تا امروز
🔻 تقدیر از سفر روز جمعه رئیس جمهور به استان خوزستان و حضور بی واسطه میان مردم به عنوان جلوهای از مردمی بودن
🔸ضرورت اتخاذ سبک زندگی مردمی و پرهیز از مَنش های اشرافیگری و نگاه از بالا به مردم
🔹 تاکید بر پرهیز از ایراد سخنان نامناسب و خلاف واقع که موجب ناامیدی مردم می شود و اشاره به در میان گذاشتن مسائل و مشکلات و راه حل آن ها با مردم
🔺 اشاره به عقب بودن کشور در زمینه عدالت و لزوم پیوست عدالت داشتن مصوبات، لوایح و بخشنامههای دولت
🔻 قرار داشتن اساس حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی بر اقامهی عدل، همچون آموزههای همه ادیان
🔸 آسیب دیدن اعتماد و امید مردم به دولت و لزوم ترمیم آن و اشاره به اعتماد مردم به عنوان بزرگترین سرمایه دولت
🔹 اهمیت یکی بودن حرف و عمل مسئولین برای جلب اعتماد مردم
🔹توصیه به تعیین نمودن روزشمار برای وعدههای دولت و تعقیب مداوم آنها
🔸 لزوم جلوگیری از احساس رهاشدگی در کشور برای پیشبرد سیاستهای دولت و اهمیت نمایش اراده و تصمیم گیری دولت در عمل
🔹اثرات مثبت استفاده از جوانان در بدنه دولت از جمله از بین بردن احساس انسداد و همچنین فراهم آمدن ذخیره ارزشمندی برای آینده مدیران کارکشته
🔸 یادآوری مجدد بدعهدی آمریکاییها در عمل نکردن به تعهدات خود در برجام و تفاوت نداشتن دولت کنونی آمریکا با دولت قبلی این کشور
🔹 تشبیه آمریکا در پشت صحنه سیاست خارجی خود به یک گرگ درنده که برخی مواقع به یک روباه حیلهگر تغییر می کند
🔸سخن گفتن از برادری ایران با مردم افغانستان و بیان اشتراک دینی و فرهنگی مردم دو کشور
🔹ابراز تاثر نسبت به مصیبت های افغانستان و تبیین نقش آمریکا در سختی ها و حوادث این کشور و همچنین حادثه کشتار روز پنجشنبه
🔸آگاهی بخشی در خصوص اشغالگری، ظلم و جنایات آمریکا در قبال افغانستان در ۲۰ سال اخیر همچون بمباران مجلس عروسی و عزا، زندانی کردن افراد و افزایش ده ها برابری تولید مواد مخدر
🔺تاکید بر طرفداری ایران از مردم و ملت افغانستان و دعا برای تبدیل وضع ملت افغانستان به بهترین وجه از جانب خداوند متعال
#روشنگری
#ثامن
#دولت_سیزدهم
🇮🇷@Gilan_tanhamasir
🔴 اولين اقدام انقلابي وزير جوان كار...
🔹با دستور دكتر عبدالملكي، مدير عامل سابق شستا / ١٥ نفر از مشاورين نجومي بگير شستا و معاون امور هلدينگهاي شستا (باجناق حسين فريدون) اخراج شدند .
🔹زير جوان كار در اولين اقدام انقلابي قابل تحسين ، امروز دستور اخراج ١٥ نفر از مشاورين بيكار رضواني فر با حقوقهاي بيش از ٢٠ ميليون توماني را صادر نمود .
🔹همچنين معاون امور هلدينگهاي شستا (سعيد كاردار) باجناق حسين فريدون و فردي بسيار ثروتمند! در اقدامي انقلابي با دستور وزير كار اخراج شد .
🔹بايد ديد در روزهاي آينده تحولات شستا و مبارزه با فساد در اين شركت باز هم ادامه خواهد داشت؟
❇️@Gilan_tanhamasir
⚠️راحت طلبی
☢اگر راحتی و بی مسئولیتی درخانه، جوان رادر برگیرد،احتمال اینکه اورا به سوی زندگی متاهلی سوق دهد ،بسیار کم است❗️
#ازدواج
🌹 @Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت56 بعد از نیم ساعت کار، مادر سوگند میوه به دست وارد ش
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت57
آرش دوباره پیام داد:
چه آرامشی در من است
وقتی می ایی…و چه آشوبم بی تو !دور نشومرا از من نگیر …
من حوالی تو بودن را دوست دارم.با دیدن پیام آخرش اشکم چکید.
گوشی را گذاشتم کنار و دراز کشیدم.کاش پیام نمیداد.خدارو شکر که اسرا هنوز به اتاق نیامده بود، راحت می توانستم گریه کنم.باید خودم را کنترل می کردم.پتو راروی سرم کشیدم و شروع کردم به صلوات فرستادن. نمیدانم چقدر طول کشید یا چند تا فرستادم. آنقدری بود که لبهایم خشک شد. ولی من اهمیتی ندادم و ادامه دادم. انگارجنگی درونم صورت گرفته بود. که آخرش خواب از راه رسید.
صبح با صدای آلارم گوشیام بیدارشدم. یک لحظه فکر کردم نکند خواب دیدهام که آرش پیام داده.گوشیام را باز کردم و نگاه کردم.
نه، خواب نبود. پیام ها را خواندم. دوباره منقلب شدم، صدا دار نفسم را بیرون دادم وبرای وضو از تخت پایین آمدم.
مادر و اسرا در سالن نماز می خواندند. به اتاق مادر رفتم وبعد از نماز کلی دعا وگریه کردم، از خدا خواستم قدرت روحی به من بدهد. شنیده بودم که اگر هر کس با نفسش مبارزه کند قدرت روحی پیدا می کند.
از خدا خواستم که کمکم کندتا بتوانم مبارزه کنم.
در مترو پیام فرستادن آرش را، برای سوگند پیامکی گفتم.
وقتی به خیابان دانشگاه رسیدم دیدم سوگند زنگ زد و گفت:
– الان کجایی؟
با تعجب گفتم:
–سلامت کو؟
ــ سلام. کجایی؟
ــ نزدیکم، یه دقیقه دیگه می رسم.
ــ خیلی جدی گفت:
– همونجا وایسا تکون نخور امدم.
ــ اتفاقی افتاده؟بدون این که سوالم را جواب بدهد گوشی را قطع کرد و من حیران ماندم.
چند دقیقه ایی همانجا ایستادم که دیدم با سرعت بالابه طرفم می آید.نفس نفس زنان به من رسید. دستم را گرفت و کشید دنبال خودش.مسیرش بر خلاف مسیردانشگاه بود.با نگرانی پرسیدم:– سوگند میگی چی شده یا می خوای نصف جونم کنی؟به پیچ خیابان که رسیدیم پشت سرش را نگاه کرد و نفس راحتی کشید.–بریم مترو.
اخم هایم رانشانش دادم.–کسی دنبالته؟ــ با تعجب گفت: –دنبال من نه، دنبال تو.ــ چشم هایم گرد شدند و گفتم: –کی؟ــ آرش.دستم را از دستش بیرون کشیدم و گفتم:– درست حرف بزن ببینم چی میگی.
ــ سرعت قدم هایش را کمتر کرد.– وقتی رسیدم دانشگاه، تازه پیامت رو خوندم. بعدش آرش امد سراغت رو از من گرفت، پرسید امروز میای یا نه.منم چون پیامت رو خونده بودم.گفتم معلوم نیست.
چند بارهم امد خیابون رو نگاه کردو رفت. منم تو یه فرصت مناسب جوری که متوجه نشه بیرون زدم.– خب که چی؟
ــ اولا: کچی نه و بز.
دوما: امروز نمیریم دانشگاه.
با صدای بلند گفتم:– نمیریم؟اخم کرد.– راحیل نریم بهتره. ممکنه یه حرفی چیزی بگه تو رو هوایی کنه، بابا تازه حال و هوات یه کم درست شده، حرف من رو گوش کن و نرو.
اصلا بیا من می برمت یه جای خوب که به صدتا دیدن آرش بیارزه.همه ی حرف هایش را قبول داشتم ولی این دل لعنتی را چه می کردم. سرم را پایین انداختم و زیر لب گفتم: –کاش حداقل یه کلاس رو می رفتیم.دستش را گذاشت پشت کمرم وبه طرف مترو هدایتم کرد.– مقاومت کن راحیل.
دیگه پای رفتن نداشتم، می خواستم بگویم حداقل بروم خودم از دور ببینمش. ولی خودم می دانستم کار عبثی بود. پاهایم التماسم می کردند برای برگشتن ومن وقتی اهمیتی ندادم انگارانرژیام به طوریک جا تخلیه شد.
سوارقطار که شدیم پرسیدم:–کجا میریم؟ــ با لبخند گفت: –یه جایی که سر ذوق میای.ــ کجا؟
ــ باغ گیاه شناسی. بلیطش رو یکی از مشتریا دیروز آورد.منم دیدم تو اهلشی...یه چشمکی زدو ادامه داد...گفتم امروز بعد از دانشگاه بریم.
حالا یه چند ساعت زودتر میریم.تازه وقت بیشتری هم داریم. فقط چون سه تا بلیط داریم می خوای بگو دختر خالتم بیاد.نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم شاید الان خواب باشه.گوشی رابرداشتم و به سعیده زنگ زدم. با این که خواب بود ولی از دعوتمان استقبال کردو گفت میاد..
اسم آخرین ایستگاه مترویی که باید پیاده می شدیم را گفتم. او هم گفت که زود خودش را می رساند.وقتی از ایستگاه مترو بیرون امدیم هنوز سعیده نیامده بود.
سوگند گفت: –برم شیرو کیک بگیرم بخوریم. آب پرتقال بگیرم یا شیر می خوری؟–واسه خودت بگیر من نمی خورم.با ناراحتی به طرفم امد.–راحیل، تازه به غذا خوردن افتاده بودی، ببین با یه پیام چه بلایی سرت آورد.بهش این اجازه رو نده. به هیچ کس اجازه نده.
از حرفش جان گرفتم و لبخند زورکی زدم.–به یه شرط می خورم، که تو مهمون من باشی.خنده ایی کرد و گفت: –باشه.رفتم مغازه ونایلونی پر از کیک و کلوچه و شیرو آب میوه خریدم.وقتی برگشتم دیدم سعیده هم امده.
داخل ماشین نشستیم ونایلون را به دست سوگند دادم.نگاهی به نایلون کردو گفت: –بیچاره
شوهرت...آخه این چه وضع خریدکردنه...حواست باشه طرف پول دار باشه ها، وگرنه با این
ولخرجیهای تو، حتما به سال نکشیده طلاقت میده.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
💐@Gilan_tanhamasir
🌺 امام حسین علیهالسلام شناسنامهی ماست...
#متن_خاطره
داشتیم پیکر شهدامون رو با کشتههای بعثی تبادل میکردیم که ژنرالِ عراقی گفت:چند تا شهید هم ما پیدا کردیم، تحویلتون میدیم.
یکی از شهدایی که عراقیها پیدا کرده بودند، پلاک نداشت.
سردار باقرزاده پرسید: از کجا میدونید این شهید ایرانیه اینکه هیچ مدرکی نداره!
ژنرال بعثی گفت: با این شهید یک پارچه قرمز رنگ پیدا کردیم که روی اون نوشته بود: یا حسین شهید... فهمیدیم ایرانیه
🌹منبع: آسمان مال ماست ( کتاب تفحص) صفحه ۳۷
#شبتون_شهدایی
🌹@Gilan_tanhamasir
صبح شد....
باز هم آهنگ خدا می آید..☺️
چه نسیمِ خنکی، دل به صفا می آید
به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا می آید👌
سلاااام صبح بخیر
🌸🍃@Gilan_tanhamasir
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
🖤زیارت عاشورا
🎙 علی فانی
💖 هدیه میڪنیــم به #امام_زمــان ارواحنافداه
🔸روز بیستم
🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹
🖤@Gilan_tanhamasir