eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
761 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ چله دعای هفتم صحیفه سجادیه 💕روز سی و دوم ☔️@Gilan_tanhamasir
👈 یادمون باشه گاهی توی فراز و فرودهای زندگی ؛ ممکنه همه‌ چیز رویِ‌ سر تو خراب بشه ، اونم وقتی که مقصر نبودی❗️ اونجایی که مظلوم واقع میشی ؛ اما به «أحسن‌ِ وجه» برخورد می‌کنی ، کوتاه میای و نادیده می‌گیری ، تا خدا ، وکالتش رو بموقع انجام بده ؛ ⚡️سرت رو برای بالا بگیر ؛ تو در ابتدای ماجرای بزرگ شدنت قرار گرفتی ! 🌛 شبتون بخیر 🌜 🌷@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و خدا قوت خدمت شما سروران گرامی☺️✋ ☀️صبح زیباتون به کام دلتون 😊 الهی که حالتون خوب و خوش و خرم باشه.. 🤲با آرزوی بهترینها برای تک تک شما خوبان ، ان شاءالله شروع هفته خوبی در کنار عزیزانتون داشته باشید✨ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 از حکیم پرسید: مفهوم چیست‼️ حکیم پاسخ داد: زندگی به خودیِ خود مفهومی ندارد؛ زندگی فرصتیست برای ایجاد یک ...👌 📩زندگیتون سرشار از مفاهیم رحمت ،آرامش،عشق....🌺 🌹@Gilan_tanhamasir
✴️ تأثیر رزق حلال در رشد معنوی 🔹رزق حلال، طیب و طاهر، اساس اصلاح مزاج و اصلاح تغذیه است. @Gilan_tanhamasir ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
════════════✦✧ ⃟🌯 ✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 5⃣ 🔺 رب گوجه را از سبد غذایی خود حذف کنید ر
✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 6⃣ 💢 همراه با غذا ماست نخورید، حتی اگر با پونه هم باشد. 🔅 لبنیات را میتوانید بعنوان میان وعده یا یک وعده غذایی به صورت مستقل میل کنید. ࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☃️ طبیعت زیبای برفی ماسوله | کمی بالاتر از شهرک تاریخی ماسوله ❄️ ☔️ @Gilan_tanhamasir
💥 پیش بینی خسارت ۲۰ میلیارد تومانی سیل در گیلان ▪️رانش ۲۶ منطقه در گیلان بر اثر مدیر کل مدیریت بحران با اشاره به عادی شدن شرایط بعد از دو روز بارش شدید باران، گفت: بر اساس برآوردهای اولیه بیش از ۲۰ میلیارد تومان به مناطق مختلف وارد شده است. 👇👇 https://www.8deynews.com/630732 ☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت132 🌹 داخل سالن روی مبل نشستم و مشغول خواندن کتاب شدم. مطالبش برایم جالب بود، دلیل بعضی رفتار
🌼 اهل کله پاچه خوردن نبودم، ولی بدم‌ هم نمی‌آمد. از خوردنش معلوم بود آرش کله پاچه خور است. دارچین را برداشتم و کمی روی لقمه ام پاشیدم. آرش نگاهی به دستم انداخت و گفت: –چرا اینقدر بی میل می خوری؟ خوشت نمیاد؟ ــ بی میل نمی خورم، فقط خوردنش کمی سخته. لبخندی زد و گفت: – می خوای برات لقمه بگیرم؟ منتظر جواب من نشدو یک تکه‌ی کوچک نان برداشت و شروع کرد به لقمه درست کردن، زیر لب با خودش می گفت: –الان یه لقمه ی فینگر برات درست می کنم که یه دفعه بزاری تو دهنت و خلاص. بعد لقمه را جلوی دهانم گرفت و گفت: –حالا بگو آآرش... لقمه اش آنقدر کوچک بود که همه اش در دهانم جاشد و با خوشحالی گفت: –دیدی، اصلا سخت نبود. لبخند از لبهایم جمع نمیشد. عمیق به چشم هایم نگاه کرد. –لبخند می زنی چقدر خوشگل تر میشی. سرم را پایین انداختم. دوباره یک لقمه ی دیگر درست کرد و گفت: –آرش. سرم را بلند کردم و خنده ام گرفت و لقمه را از دستش گرفتم. – آموزش ها افاقه کرد دیگه خودم می خورم. بعد از خوردن صبحانه نمک دان را برداشت و گفت: – دستت رو بیار. با اکراه دستم را باز کردم. با تعجب گفت: – چیه؟ نگاهی به دستش انداختم. – این که نمک دریا نیست . نگاهی به نمکدان انداخت. – عه، ازاین نمک بی بخاراست؟ خندیدم و گفتم: آقاآرش. 🌼 با شیطنت گفت: – جانم، لقمه می خوای؟ ــ نه، دیگه جا ندارم. بعد اخمی شیرینی کرد. – آقا، گفتن نداشتیما، وگرنه... چشم هایم را دوختم به میز و آرام گفتم: – میشه زودتر بریم. –چرا نشستیم دیگه. نگفتم برام سخته، دیدن کله های پخته شده و ردیف شده روی پیشخوان. وقتی سکوتم را دید، بلند شد. سوار ماشین شدیم. گوشی‌اش زنگ خورد. گوشی را برداشت و گفت: –سلام بر مادر عزیزم. ــ کجا می خواستی باشم، با نامزدم امدم... کمی اخم هایش در هم شد و گفت: – خب دیشب می گفتید. ــ آخه نمیشه تا بعدازظهر با راحیلم، بعدم سرکار. خب یه آژانس بگیرید برید و بیایید دیگه... کمی سکوت کرد و بعد گفت: – ببینم چی میشه... سعی می کنم. تماس را قطع کرد و با حرص به روبرو خیره شد. تا مقصد که یک پارک بزرگ و زیبا بود حرفی نزد. وارد پارک که شدیم، دست هایش را در جیبش گذاشت و باهم، هم قدم شدیم. پارک خیلی خلوت بود، فقط قسمتی که وسایل ورزشی داشت، چند نفر در حال ورزش بودند. چند دقیقه ای به سکوت گذشت، دلم می خواست بپرسم چه شده، ولی ترسیدم دخالت باشه، یا دلش نخواهد در مورد مادرش حرف بزند. پارک یک دریاچه ی خیلی کوچیک داشت که چندتا اردک داخلش بودند. با ذوق گفتم: – چقدر نازن، نه؟ زل زد به اردک ها وهمانجور که سرش را تکان می داد گفت: – آره. اخم نداشت ولی خوشحال هم نبود. روبرویش ایستادم. – آرش جان. انگار فقط معطل همین یک کلمه بود که لبهایش به خنده کش بیاید و بگوید: – جان آرش. من هم لبخند زدم. –خوبی؟ لبهایش جمع شد وکمی جدی گفت: – راحیلم. ــ بله. شاکی نگاهم کرد. منظورش را فهمیدم وآرام گفتم: –جانم. ــ خوشم میاد که زود می گیری. 🌼 اگه الان بهت بگم من باید برم یه جایی و برنامه ی امروزمون روبندازیم یه روز دیگه، تو ناراحت میشی؟ ــ کجا؟ ــ مامان وقت دکتر داشته، یادش رفته زودتر بهم بگه، شبم کیارش اینارو دعوت کرده باید براش خرید کنم. البته تو روهم دعوت کرد. امروز کلا گرفتارم. بدون این که خودم در جریان باشم. سکوت کردم و چیزی نگفتم، که با نگرانی گفت: –اگه تو نخوای نمیرم، زنگ می زنم میگم یه فکر دیگه کنه. ــ اونوقت ناراحت نمیشند؟ سرش را انداخت پایین و آرام گفت: –ناراحت که میشه. ــ همیشه تو کارهای مربوط به مامانت رو انجام میدی؟ سرش را به علامت تایید تکان داد و من ادامه دادم: –اگه این بار نرید برای من بد میشه، مامان ناراحت میشه و ممکنه از چشم من ببینه. تو نگاهش تعجب را دیدم، لبخندی زدم و ادامه دادم. –پس بهتره بری و اختلاف بین عروس و مادرشوهر نندازی. فقط قبلش اگه می تونی من رو تا یه ایستگاه مترو برسون. می خوام برم خونه ی سوگند برای ادامه ی کار خیاطیم. نگاه قدر شناسانه ایی به من انداخت و بعدهم زد زیره خنده. با تعجب نگاهش کردم. –حرفم خنده دار بود؟ همانطور که سعی می کرد خنده اش را کنترل کند گفت: –آخه هنوز رفتن، نرفتن من معلوم نشده، تو واسه خودت فوری برنامه ی کلاس خیاطیتم ریختی. من‌هم خندیدم. –خواستم از وقتم استفاده کنم دیگه. نق بزنم و غصه بخورم خوبه؟ ایستاد و صورتم را با دستهایش قاب کردو عاشقانه چشم هایم را کاوید وگفت: – راحیل تو واقعا فرشته ایی؟ از خجالت صورتم داغ شد، چشم هایم را به اطراف چرخاندم. منظورم را متوجه شد و کمی فاصله گرفت. – اینجا پرنده هم پر نمی زنه، چه برسه آدم، نگران چی هستی؟ حرفی نزدم و او بعد از چند دقیقه پرسید: ــ پس من شب میام دنبالت. سکوت کردم و دوباره گفت: –اگه تا غروب خونه سوگند می مونی بیام همونجا دنبالت. ــ نه، اونجا دو سه ساعت بیشتر نمی مونم، میرم خونه، با این لباسها که نمیشه بیام مهمونی.