eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
812 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🌺 سلام استاد صبح بخیر ممنون از زحمات شما پارسال تابستون فقط تابستون زمستون که بماند همه روز بچه ها سرما میخوردن ولی من چند ماهه که صبحانه به بچه ها حلوا شکری ،سه شیره ،ارده خرما میدم خدا نکنه امسال تابستون یک بارم سرما نخوردن ممنون از راهنماییتون واقعا ما از دکتر بردن بچه ها خسته شده بودیم همه میگفتن حتما بچه هاتون سیستم ایمنی ضعیفی دارن نگو که بخاطر پنیر و گوجه بود خدارو شکر باید سجده شکر کنم هم بخاطر به وجود آووردن شما وهم بخاطر سرما نخوردن بچه ها ممنونم ممنونم ممنونم 🌹🌹🌹
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
سلام وقت همگی بخیر باشه. ⭕️ بیشتر بیماری هایی که بچه ها خصوصا در فصل های سرد دچار میشن به خاطر صبحانه بدی هست که میخورن. مثلا میبینی مادر برای صبحانه به بچه خودش نون و پنیر و گوجه و خیار میده! 🔺 خب بزرگوار واقعا چه فکری میکنی اینو به بچت میدی؟! 😊 آدم شب که میخوابه وقتی صبح بیدار میشه بدن انرژی خودش رو از دست داده و نیاز هست که صبح یه صبحانه خیلی مقوی بخوره.
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
برای صبحانه باید مقوی ترین غذاها خورده بشه. ❇️ مثلا آش شله قلمکار، کله پاچه، حلیم گوشت و عدس، نون و شیره و ارده، حلوا ارده، شیرعسل، شیر خرما، حتی اگه میشه چلوخورشت و غذاهای سنگینی که برای ظهر یا شب میخواید بخورید رو بذارید برای صبحانه میل کنید. بعد ببینید دیگه بچه هاتون به این سادگی ها بیمار نمیشن. اصلا سبک زندگی اسلامی همینه که اگه کسی رعایت کنه بیمار نمیشه. 💢 اما سبک زندگی غربی جوریه که هر کسی اون مدلی زندگی کنه مرتب بیمار میشه و هی باید پولاش رو به دوا و دکتر بده. به نظرم بهتره آدم جوری زندگی کنه که یه عمر سالم و سلامت باشه. نظر شما چیه؟😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_اول مقدمه گفتم من زندگی این زن را می نویسم. تصمیمم را گرفته بودم. تلفن زدم.
گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف می کردی و من گوجه سبز می خوردم. ترشی گوجه ها را بهانه می کردم و چشم هایم را می بستم تا تو اشک هایم را نبینی. آخر نیامده بودم درددل و غصه هایت را تازه کنم.» می گفتی: «خوشحالی ام این است که بعد از این همه سال، یک نفر از جنس خودم آمده، نشسته روبه رویم تا غصه ی تنهایی این همه سال را برایش تعریف کنم. غم و غصه هایی که به هیچ کس نگفته ام.» می گفتی: «وقتی با شما از حاجی می گویم، تازه یادم می آید چقدر دلم برایش تنگ شده. هشت سال با او زندگی کردم؛ اما یک دلِ سیر ندیدمش. هیچ وقت مثل زن و شوهرهای دیگر پیش هم نبودیم. عاشق هم بودیم؛ اما همیشه دور از هم. باور کنید توی این هشت سال، چند ماه پشت سر هم پیش هم نبودیم. حاجی شوهر من بود و مال من نبود. بچه هایم همیشه بهانه اش را می گرفتند؛ چه آن وقت هایی که زنده بود، چه بعد از شهادتش. می گفتند مامان، همه بابا هایشان می آید مدرسه دنبالشان، ما چرا بابا نداریم؟! می گفتم مامان که دارید. پنج تا بچه را می انداختم پشت سرم، می رفتیم خدیجه را به مدرسه برسانیم. معصومه شیفت بعدازظهر بود. ظهر که می شد، پنج نفری می رفتیم دنبال خدیجه، او را از مدرسه می آوردیم و شش نفری می رفتیم و معصومه را می رساندیم مدرسه. و عصر دوباره این قصه تکرار می شد و روزهای بعد و بعد و بعد...» اشک می ریختم، وقتی ماجرای روزهای برفی و پاروی پشت بام و حیاط را برایم تعریف می کردی. ای دوست نازنینم! بچه هایت را بزرگ کردی. تنها پسرت را زن دادی، دخترها را به خانه ی بخت فرستادی. نگران این آخری بودی! بلند شو. قصه ات هنوز تمام نشده. ام. پی. تری را روشن کرده ام. چرا حرف نمی زنی؟! چرا این طور تهی نگاهم می کنی؟! دخترهایت دارند برایت گریه می کنند. می گویند: «تازه فهمیدیم مامان این چند سال مریض بوده و به خاطر ما چیزی نمی گفته. می ترسیده ما ناراحت بشویم. می گفت شما تازه دارید نفس راحت می کشید و مثل بقیه زندگی می کنید. نمی خواهم به خاطر ناخوشی من خوشی هایتان به هم بریزد.» خواهرت می گوید: «این بیماری لعنتی...،» نه، نه نمی خواهم کسی جز قدم خیر حرف بزند. قدم جان! این طوری قبول نیست. باید قصه ی زندگی ات را تمام کنی. همه چیز را درباره حاجی گفتی. حالا که نوبت قصه ی صبوری و شجاعت و حوصله و فداکاری های خودت رسیده، این طور مریض شده ای و سکوت کرده ای. چرا من را نمی شناسی؟! بلند شو، این قصه باید گفته شود. بلند شو، ام. پی. تری را روشن کرده ام. روبه رویت نشسته ام. این طور تهی به من نگاه نکن! بهناز ضرابی زاده تابستان/ 1390 نام: قدم خیر محمدی کنعان تولد: 17 /2/1341، روستای قایش، رزن همدان ازدواج: 13/8/1356 وفات: 17/10/1388   نام: حاج ستار ابراهیمی هژیر (فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین (ع)) تولد: 11/8/1335، روستای قایش، رزن همدان شهادت: 12/12/1365، شلمچه (عملیات کربلای پنج) .... 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هـــوای حســــ‌ུྃـــین هـــوای حــــــرمــــــــــــــ..‌‌.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به افق شب جمعه
🌿وَٱصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّابِٱللَّهِ وَلَاتَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلَاتَكُ فِی ضَیْقٍ مِّمَّایَمْكُرُونَ صبرکن و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد.و به خاطر(کارهای) آنها اندوهگین و دلسرد مشو و از توطئه های آنان در تنگنا قرارمگیر.سوره مبارکه نحل ۱۲۷ ‌
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#آیه‌های‌آرامش 🌿وَٱصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّابِٱللَّهِ وَلَاتَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلَاتَكُ فِی ضَی
🌱 درد رو با تحملش به آدم میده! بشین و تماشـا کن که می‌خواد از دلِ‌ این مشکلات، از تو چه بسازه :) آخه،مگه‌ میشه‌ یـه خدایِ داناو مهربون‌ داشته باشی، ولی بـا نتیجه‌ی کاراش غافگیرت نکنه!🌸🍃 برنامه‌های‌ قشنگی‌ برامون داره اگر صبر و به حکمتش اعتماد کنیم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌امام زمان(عج) چجوری قراره همه جهان رو اداره کنند؟ ❗️با پول؟ با قانون؟ با زور؟ با عشق؟ با چی؟ 👈 از سلسله درس‌های مهدویت استاد پناهیان که به تازگی آغاز شده و هر جمعه برگزار می‌شود 🗓 جمعه‌ها، ساعت ۱۶ 🕌 در فاطمیۀ بزرگ تهران 🔰 هیئت محبین مولا امیرالمؤمنین(ع) تلگرام | بله | سروش | روبیکا | اینستاگرام | آپارات | سایت @Panahian_ir
طرحها رو ببین و انتخاب کن ⏫⏫ مجری تخصصی پک های زیبای جشن تکلیف🎀 ماهستیم تاشما جزو بهترین ها باشین🎀 ✏️مشاور فروش @HOSSEIN_14 ————————————— 09119302342 فروشگاه حجاب فاطمی کوثر👇 ————————————— 🌺🍃 @foroshgah_koosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ روز جمعه‌ست و شب میلاد پدر امام زمان آقا امام حسن عسکری (ع)💚🌱 ان‌شاءالله تمام جنبه‌های زندگیمون🤲 در خدمتِ اهداف امام زمان (عج) باشه الهی آمین 🥰🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_دوم گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بو
فصل اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد. همة فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچة خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.» آخرین بچة پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکرده ی پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور. از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ی ما. تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم. بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهربرایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند. .... 📚
•┄✮بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ✮┄• ✋ســــلام و صبح قشنگِ رفقای ما بخیــر به به چه سعـادتی نصیب‌مـــون شد تا باز هم دراین روز قشنگـــ مهمـــان خانه ی شما بزرگواران باشیـم ☺️ ✨ تبریکـــ و شـــادباش این روز خجسته ( ) محضــر مبـارک مولامون آقا صاحبـــ الزمان و خدمتـــ یکایکـــ شما ســروران🌸
یه هفتهٔ پر از خیر و برکت رو برا همه‌مون آرزو دارم 🤲🌷 بریم ببینیم توی این هفته قراره چطور عمل کنیم😎 روزتون خوش و مؤدبانه🌱 ‌