❇ سردار حاجیزاده: با چشمانی باز آمادهایم تا در صورت هرگونه خطا، پاسخی پشیمانکننده به دشمن بدهیم
🔹فرمانده نیروی هوافضای سپاه: با کمال مسرت و در پاسخ به پیامهای محبتآمیز مسئولان کشوری و لشکری و آحاد ملت شریف ایران که حاکی از قدرشناسی آنان از رزمندگان گمنام و پرشمار نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میباشد، صمیمانه تقدیر و تشکر مینمایم.
🔹بیتردید عملیات موفق «وعده صادق ۲» که با هدف حداقل مجازات رژیم منحوس و جنایتکار صهیونیستی در به شهادت رساندن میهمان عزیز کشورمان "دکتر اسماعیل هنیه" و "سیدمقاومت سید حسن نصرالله" و جمع کثیری از مظلومان غزه و لبنان انجام گرفت، با تصمیم یکپارچه مسئولان نظام، تصویب شورای عالی امنیت ملی کشور و حمایت بی دریغ ریاست محترم جمهوری و تایید و هدایت فرمانده معظم کل قوا (مدظله العالی) صورت گرفت.
🔹سبزپوشان نیروی هوافضای سپاه در کنار سایر نیروهای مسلح، با آمادگی و هوشیاری و با چشمانی باز، مراقب هستند تا در صورت هرگونه خطا از سوی دشمنان این مرز و بوم، پاسخی سخت و پشیمان کننده بر پیکر پوسیده و رو به اضمحلال دشمن وارد نمایند.
🌀 ما دنیاطلب نیستیم ...
ّ🌸 بُرشی از سخنان شهید سیدحسن نصرالله
#حزب_الله #سید_حسن_نصرالله
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_چهارم شب، وقتی ستاره ها همة آسمان را پر می کردند ، بچه ها یکی یکی از روی پشت
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_پنجم
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسة خون می شد. پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.»
با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد. می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود. النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند. بشقاب و قابلمة اسباب بازی هم می خواهم.»
پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.» من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می آمد.
دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!»
می گفتم: «به حاج آقایم.»
می گفتند: «حاج آقا که پدرت است! »
می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.»
بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم. زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخل تشت چنگ می زدند.
تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت. بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.»
دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده ای. چقدر پیِ دل او بالا می روی. چرا ما که بچه بودیم، با ما این طور رفتار نمی کردید؟!»
با تمام توجه ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می گفت: «مدرسه به درد دخترها نمی خورد.»
#ادامه_دارد
📚 #رمان_خوب
🏴 وفات حضرت معصومه(س) تسلیت باد.
امام رضا(ع): «کسی که با معرفت به [مقام] او، وی را زیارت کند، بهشت برای او است»
#حدیث
@Panahian_ir
حضرت معصومه(س).mp3
944.4K
#روضه | مقایسۀ روضۀ جانسوز حضرت معصومه(س) و حضرت زینب(س)
@Panahian_ir
سلام و روز بخیر ☕️
وفات شهادت گونه حضرت فاطمه معصومه (س)
نگین شهر قم رو تسلیت میگیم
نمازاتون قبول🤲🌷🌸🌱
بهشت همدیگه رو ببینیم انشاءالله
و کیف کنیم از دنیایی که گذروندیم
و حرفای تنهامسیری رو بزنیم اونجا🙋🏻♂🙋♀
بهـشت، اونقد شـیرین و جذابه
که بخاطر تجربهی یه لحظهش
میارزه که یه عـمر مبارزه کنیم🌱😌
به زودی و به لطف خدا
هـمـهمون تـوی بهـشـت
دور هـم جـمع مـیشـیم
و از عمق دلمون کیف میکنیم❤️🤲
فقط لـطـفا نـماز اوکی باشه
بقیه چیزام جوره انشاءالله
اللّهُمَّ صَلِّ عَلي فَاطِمَةَ الْمَعصُومَةَ بِنْتِ مُوسَی بْنِ جَعفَرٍ علیهماالسلام🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤°•
#استوری/#پروفایل
بی سَبَبْ نْيسْتْ شُمٰا جِلْوهی اَسْرٰارْ شُدْي
اَوَلْينْ فٰاطِمـــهْ هَسْتْي كِهْ حَرَمْ دٰارْ شُدْي💔
ویژه#شهادت_حضرت_فاطمه_معصومه(س)
اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
#ارسالی_تنهامسیریها 🌺
✅زندگی انسان دو بخش دارد: یک قسمت برای برآوردن نیازهای حیاتی مثل خوراک و پوشاک و غیره است، و بخش دیگر، تفریح(لحظه ی رهایی انسان ). گاهی انسانها نیازهای حیاتی مثل غذا را تبدیل به تفریح میکنند، مثل غذاهای خوش طعم در رستوران های لاکچری؛ چون انسان در جستجوی تفریح است.
✅خداوند نیاز به تفریح را در انسان قرار داده و طبق سنت خود، برنامه ای هم برای برآوردن این نیاز طراحی کرده. نکته ی جالب این است که تفریح مختص انسان میباشد و حیوانات از آن بی بهره اند. بنابراین تفریح خوب است و نباید از آن دوری کرد بلکه باید به دنبال بهترین تفریح ها رفت.
✅تفریح خوب و تفریح بد نداریم، بلکه بحث سر تفریح بهتری است که پس از آن ضرر نباشد؛ چون خداوند برای انسان تفریح کم و پرضرر نمیخواهد.
✅بخش دلچسب زندگی، بخش تامین نیازهای حیاتی نیست بلکه بخش تفریحی آن است. و ۱٪ برنامه دین برای نیازهای اولیه است و مابقی برای نحوه ی لذت بردن و تفریح است.
✅تفریح عبادت، بالاترین تفریح هاست که کمترین ضرر و سریعترین تاثیر مثبت را دارد. تکراری و خسته کننده نیست و در طول زمان تازه تر میشود. عبادت برای عیش دل انسان طراحی شده.
✅علت کم کیفیت بودن عبادات مخصوصا نماز، این نگاه غلط است که فقط بعد جدی آن در نظر گرفته میشود، نه ۹۹٪ بعد تفریحی آن. در حالی که لذت نماز آنچنان زیاد است که حتی نیازی به سایر لذتها نیست. حتی کاری میکند که آیت الله بهجت ره حین نماز به پنکه در فصل گرما هم نیاز نداشته باشد. نگاه غلط و جدی به عبادت مانند این است که در استخر با شامپو و لیف خود را بشوییم برای تمیزی بدن!😂
✅عبادت برای تمام انسانها تفریح است نه فقط برای مذهبی ها. بلکه اگر مذهبی ها با عبادت تفریح نکنند، دین را به سایرین بد معرفی کرده اند.
✅برای اینکه انسان بنیه قوی داشته داشته باشد و مریضی در او رخنه نکند، باید تفریح کند تا انرژی بگیرد. با ذکر خدا، اهل بیت و اولیاء خدا میتوان این انرژی را کسب کرد؛ که این قضیه با زائران امام حسین ع در زمان کرونا به اثبات رسیده است. به همین دلیل باید در دوران کرونا، فعالیت هیئت ها و مساجد بیش از پیش باشد.
✅اهل بیت و اولیاء الله با عبادت تفریح میکردند، مثل لذت بردن حضرت زهرا س از اذان بلال حبشی، و یا اینکه پیامبر در دنیا با عطر و همسر و نماز لذت میبردند. و اینکه ماه رمضان ماه عید اولیاء است چون برای آنها تفریح است. و یا مهلت خواستم امام حسین ع از دشمن در شب عاشورا برای خواندن قرآن.😢
✅تفاوت مومن با غیرمومن: مومن تفریح بودن عبادت را میفهمد چون ایمان این را به او آموزش میدهد.
لمس کردن تفریح عبادت سخت است و این را باید خود انسان جستجو و کشف کند.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_پنجم روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن ق
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_ششم
🔹معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس ها هم مختلط بودند. مادرم می گفت: «همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بده.
اما من عاشق مدرسه بودم. می دانستم پدرم طاقت گریه ی مرا ندارد. به همین خاطر، صبح تا شب گریه می کردم و به التماس می گفتم: «حاج آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه.»
پدرم طاقت دیدن گریه ی مرا نداشت، می گفت: «باشد. تو گریه نکن، من فردا می فرستم با مادرت به مدرسه بروی.» من هم همیشه فکر می کردم پدرم راست می گوید، مدرسه آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم.
نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می شدم، سحری می خوردم و روزه می گرفتم.
بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازه ی پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «آمده ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه هایش را گرفته.»
پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه لای پارچه های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می خواستم پرواز کنم. پدرم خندید و گفت: «قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد باباجان.»
آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه مان می آمد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم: «این آقا محرم است یا نامحرم؟!»
بعضی وقت ها مادرم از دستم کلافه می شد.
به خاطر همین، هر مردی به خانه مان می آمد، می دویدم و چادرم را سر می کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می کردم. (پایان فصل اول)
#ادامه_دارد
📚 #رمان_خوب
⊰یا مَنْ لَهُ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ
اِرْحَمْ مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنیا وَ الآخرَة⊱
ای ڪسی ڪه دنیا و آخرت برای تو است، به کسی که نه دنیا دارد و نه آخرت رحم کن...🌿
🔺همیشه تو سجدههای آخرت اینو بگو خیلی سبک میشی...🕊
گاهی میان مردم،
در ازدحام شهر،
غیر از تو هر چه هست
فراموش میکنم...
°○□اللّهُـــمعجّـــللولیّکالفَـــرج□○°
#امام_زمان
#سهشنبههایمهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویری از حضور سردار قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه در مراسم استقبال از پیکر شهید عالی مقام، عباس نیلفروشان در فرودگاه مهرآباد
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔴تصاویری از حضور سردار قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه در مراسم استقبال از پیکر شهید عالی مقام، عباس نی
📸پایانی بر فیک نیوزی به نام ایران اینترنشنال
🔺در چند روز گذشته ، رسانه های متعددی حتی بدونِ توجه به حرفه ی خبری و انتشار صحیح اخبار ، با شایعه پراکنی خواستند جبهه ی مقاومت را تضعیف نمایند!
شبکه ی وابسته به رژیم صهيونيستی ایران اینترنشنال که پا را فراتر گذاشت و بجای اخبار صحیح ، اخبار فیک و نیز اخبار دروغ به مخاطبین محدود خود ارائه میکرد!
➕حال سوال اینجاست ؛
🔺بعد از حضور سردار رشید اسلام ، سردار قاآنی در مراسم تشییع سردار شهید نیلفروشان ، این رسانه ها چگونه میخواهند فعالیت جعلی خود را برای مخاطبین خود توجیه نمایند.
🔴سرقت از منزل با طعم غذای مسموم در غرب گیلان
🔺سرهنگ جعفر مژدهی عدلی گفت: با مراجعه و طرح شکایت یکی از شهروندان به پلیس آگاهی مبنی بر ورود به عنف و سرقت طلاجات از منزلش در بخش ضیابر، پلیس موضوع را بررسی کرد.
🔺وی افزود: با تحقیقات پلیس از مالباختگان و نیز مستندات باقی مانده از صحنه سرقت، سارق شناسایی که پس از هماهنگی با مرجع قضایی در مخفیگاهش دستگیر شد.
🔺فرمانده انتظامی صومعه سرا با بیان اینکه متهم ۲۹ ساله در تحقیقات پلیس به بزه انتسابی اعتراف کرد افزود: در تحقیقات پلیس مشخص شد متهم با خرید دو پرس غذای طبخ شده، آن را مسموم و با قرار دادن جلوی درب منزل مالباخته، ساکنان منزل را بیهوش کرده است.
🔺سرهنگ مژدهی عدلی اضافه کرد: در مخفیگاه متهم یک قطعه النگوی سرقتی به ارزش بیش از ۱۰۰ میلیون تومان کشف و این فرد با تشکیل پرونده برای سیر مراحل قانونی به مرجع قضایی معرفی شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥🔥 من باختم بدم باختم😂😂😂
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_ششم 🔹معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس ها هم مختلط بودند. مادرم می گفت: «همین م
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_هفتم
🔹فصل دوم
خانه ی عمویم دیوار به دیوار خانه ی ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه ی آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد.
آن روز من به تنهایی به خانه آن ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه ی کوتاه نگاهمان به هم گره خورد.
پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه ی خودمان دویدم.
زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!»
کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه ی زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسرندیده!»
پسر دیده بودم. مگر می شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد.
از نظر من، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت می کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می کردیم، همین که به ذهنم می رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیر گریه. آن قدر گریه می کردم که از حال می رفتم. همه فکر می کردند من برای مرده ی آن ها گریه می کنم.
پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می کرد و موهایم را می بوسید.
آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه ی عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است.
#ادامه_دارد
📚 #رمان_خوب