تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت29 روی تَختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخ
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت30
نزدیک شدو سلام کرد.
بی تفاوت به سلامش پرسیدم:
– شما اینجا چیکار...
نگذاشت حرفم راتمام کنم.
–چیزی شده؟ چرا نموندید حرف بزنیم؟
ــ گفتم که کار دارم.
ــ سارا بهم گفت که از حرفش ناراحت شدید، ولی...
ــ اون حق داره، خب راست می گه، من بهش حق میدم.
سرش را پایین انداخت و لحظه ایی سکوت کرد.
منم از فرصت استفاده کردم و براندازش کردم، یک بلوزبافت توسی و سفید پوشیده بود که خیلی برازنده اش بود.
سرش را بالا آورد و نگاهم را شکار کرد.
یک لحظه دردلم سونامی شد، نگاهش همانطورناگهانی و ویران گر بود.
ــ بگیدساعت چند کارتون تموم میشه؟ میام دنبالتون حرف بزنیم.
–دختر خالم قراره بیاد دنبالم،
–خب پس کی...
می خواستم زودتر برود برای همین فوری گفتم:
–خودم بهتون پیام میدم، میگم. ایستادنمون اینجا درست نیست.
کمی عصبی اشاره کرد به خانه ی آقای معصومی وگفت:
– با یه مرد غریبه توی خونه بودن درسته؟
از نظر شما و دیگران اشکالی نداره؟
بااخم گفتم:
–من که قبلا دلیل اینجا کاردنم رو براتون توضیح دادم.
صدایم می لرزید انتظار همچین برخوردی رانداشتم، اصلا نباید از اول اجازه می دادم آنقدر بامن راحت باشد.
تا همین جاهم زیادی خودمانی شده بود.
سرم را پایین انداختم و راه افتادم. صدایش را شنیدم.
–منتظر پیامتون هستم.
از دستش دلخور بودم جوابش را ندادم.
تا در بازشد ریحانه پاهایم را بغل کرد وبعد دست هایش را به طرف بالا دراز کرد.
فوری بغلش کردم و چند بار بوسیدمش، واقعا زیباو بامزه بود و من خیلی دوسش داشتم.
آقای معصومی دست به سینه کنار کانتر آشپز خانه لباس پوشیده روی صندلی نشسته بود و با نگاه پدرانه ایی به من وریحانه لبخندمی زد.
موهای خرماییش را آب وجاروکرده بودو حسابی به خودش رسیده بود. کنارم ایستاد.
–یه کاری دارم میرم بیرون، چیزی لازمه از بیرون بخرم؟
ریحانه خودش را از بغلم آویزان بغل پدرش کرد. آخرهم موفق شد و پدرش درآغوش کشیدش وشروع به نوازشش کرد. بادیدن این صحنه بغضم گرفت. دلم پدری خواست مثل آقای معصومی حمایت گرو قوی، چهارشانه باسینهی ستبر، که سرم راروی سینه اش بگذارم واز دردهایم برایش بگویم.
آقای معصومی سوالی نگاهم کرد.
بغضم راخوردم وگفتم:
–الان چیزهایی که باید بخرید براتون می نویسم، صبرکنید یه نگاهی به آشپزخونه بندازم. کابینت مخصوص مواد غذایی و یخچال را نگاهی انداختم و لیست را نوشتم و دستش دادم.
بعداز رفتن او لباس عوض کردم و شروع کردم به مرتب کردن اتاق ریحانه، بعدکمی با ریحانه بازی کردم و شیرش را دادم خوردو خوابید.
من هم کمی درس خواندم وبعد بلند شدم تا چیزی برای شام آقای معصومی درست کنم.
در فریزرمقداری گوشت چرخ کرده بود. فکر کردم کباب تابه ایی خوب است. البته معمولا زهراخانم برای برادرش ناهاردرست می کرد، برای شامشان هم می ماند. ولی امروز خبری ازغذا نبود.
در حال پختن غذا بودم که دیدم آقای معصومی یا الله گویان کلید انداخت به در،و با کلی خرید وارد شد.
با خوشحالی وسایل را به سختی روی میز گذاشت.
یک جعبه شیرینی هم بین وسایل بود.
نگاهمان که به هم افتاد اشاره ایی به جعبه شیرینی کردو بی مقدمه گفت:
–حدس بزنید شیرینی چیه؟
نگاهی به جعبه انداختم و لبخند زدم و گفتم:
–شیرینی رفتن منه؟
حالت صورتش غمگین شد و دستی در موهاش کشید. روی یکی از صندلی های میز ناهار خوری نشست و گفت:
–نگید، بعد چشم به میز دوخت.
–اگه به من بود که هیچ وقت دلم نمی خواست برید.
ولی انصاف نیست که...
حرفش را قطع کردم وگفتم:
–شوخی کردم، بعد در جعبه شیرینی را باز کردم.
–تا من یه دم نوش دم کنم شمام بگیدشیرینی چیه.
سرش را بالا آوردو گفت:
–خدا مادرتون رو خیر بده که این دم نوش رو باب کرد توی خونه ی ما. واقعا عالیه. بعد آهی کشید وگفت فقط بعد از شما کی برامون دم نوش دم کنه.
با تعجب نگاهش کردم. چقدر تغییر کرده بود این آقا."یعنی این همان آقاییه که اصلا حرف نمیزد."
اشاره کردم به شیشه های انواع گیاها که کنار سماور گذاشته بودم و گفتم:
ببینید کاری نداره دقیقا مثل چایی دم میشه فقط چند دقیقه دم کشیدنش طولانیه، هر دفعه هم خواستید دم کنید یکیش رو بریزید.
سرش را به علامت متوجه شدن تکان دادوبه عادت همیشه اش دستش را روی بازویش گذاشت وکمی فشارداد.
بعد از یک سکوت طولانی گفت:
–راستش شیرینی ماشینه.
ــ مبارکه، پس ماشین خریدید؟ بعد مکثی کردم و گفتم:
– چطوری می خواهید رانندگی کنید؟
ــ دنده اتوماته،دوتا پا نیاز نیست برای رانندگی.
با خوشحالی گفتم:
–خدارو شکر.پس راحتید باهاش؟
ــ آره.می خواهید امشب برسونمتون خودتون ببینید.
"حالا امشب همه مهربان شدند و می خواهند مرا برسانند"
ــ امشب که نمیشه، چون دختر خالم میاد دنبالم باهم قرار گذاشتیم.
ان شاالله فردا شب.
ــ همان دختر خاله سر به هواتون؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم. حق داشت که چشم دیدن سعیده را نداشت.
💐@Gilan_tanhamasir
#حس_خوب
سلام صبحتون بخیر💐
امروزتون پر از یاد خدای مهربون💫
لحظاتتون سرشار از نور امید ✨
💐@Gilan_tanhamasir
🌸🍃 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
خداوند #مهربان است و هر شخص مهربانی را دوست می دارد.
📕وسائل الشیعه، ج۸، ص۵۳۳
#حدیث_روز
☔️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ آیت الله مجتهدی(ره)
🎬 عبارتی که باید با آب طلا نوشت
☔️@Gilan_tanhamasir
🔶مقام معظم رهبری[حفظه الله تعالی]
❣شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری یک نابغه و پدیده ای بی نظیر است.
🏴 ١١مرداد سالروز #شهادت آیت الله العظمی شیخ فضل الله نوری
#عبرت_ایندگان
🥀@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷💐
💐
🎥 #کلیپ
🌀 موضوع: عبرت آیندگان
🌺 گفتوگوی منتشرنشده رهبر معظم انقلاب با هاشمیرفسنجانی درباره بینتیجه بودن مذاکره با آمریکا
#روشنگری
#مذاکره
🆔@Gilan_tanhamasir
💐
🇮🇷💐
✳️ میثم تمار، از شیفتگان ایرانی امیر المومنین ع است که در کوفه با حضرت علی ع آشنا شد و دوران امامت امام حسن ع و امام حسین ع را نیز درک کرد.
میثم تمار که مجنون علی ع بود و نحوه شهادت خودت را میدانست، هجده روز قبل از واقعه عاشورا توسط ابن زیاد پس از چند روز مسلوب بودن درحالیکه دست از ذکر فضایل مولی الموحدین ع نمیکشید، در چنین روزی به شهادت رسید.
🏴 شادی روح این شیعه راستین صلوات
🔸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین
▪️مجنونِ كیست میثم تمّار؟
▪️مجذوب كیست یاسر عمّار؟
▪️باری چه مردها كه نرفتند
▪️تنها به جرم عشق تو بردار...
#نجف_اشرف
🖤@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✳️ میثم تمار، از شیفتگان ایرانی امیر المومنین ع است که در کوفه با حضرت علی ع آشنا شد و دوران امامت ا
۲۲ ذی الحجه سال روز #شهادت مظلومانه سردار شهید اسلام
مدافع حریم ولایت و امامت
یار با وفای امیر مومنان
سردار سربدار
جناب #میثم_تمار تسلیت باد🖤🖤🥀🥀
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت30 نزدیک شدو سلام کرد. بی تفاوت به سلامش پرسیدم: – ش
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت31
سکوت کردو به طرف اتاقش رفت.
بعد از این که برای ریحانه باشیری که پدرش خریده بود فرنی درست کردم، یک استکان دم نوش ریختم و با یک پیش دستی پر ازشیرینی، برایش بردم.در باز بود، تقه ایی به در زدم و وارد شدم.
کلا وقتی در باز است معنیش این است که می توانم واردشوم.وقتی شاگردانش می آیندیا کاری دارد در را می بندد.روی تخت دراز کشیده بود و دست ها یش را زیر سرش گذاشته و به سقف زل زده بود. با دیدن من بلند شد نشست و گفت:
–چرا زحمت کشیدید. می خواستم بیام با هم بخوریم.با حرفش برای گذاشتن سینی روی میزش به تردید افتادم.
وقتی تردیدم را دید گفت:
–خودم میارم توی سالن، شما یه دم نوشم واسه خودتون بریزید تا من بیام.برگشتم و سری به ریحانه زدم. بیدار شده بود و با شیشه ی شیرش بازی می کرد.
بغلش کردم و دست وصورتش راشستم.
کلی سر حال شد، فرنی را آوردم و قاشق قاشق به خوردش می دادم که، بادیدن پدرش سینی به دست، بلندشد و آویزانش شد.
پدرش هم کلی قربون صدقه اش رفت و بعدبه سمت آشپزخانه راه گرفت.
فنجان به دست امد و روی صندلی نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت و نگاه پدرانه اش رابه غذا خوردن ریحانه دوخت.
کمی معذب شدم. البته نمی دانم چرا راحت بودم با آقای معصومی، شاید به خاطر برخوردهای موقرانهاش بود. ولی جدیدا گاهی معذب می شدم.
–اجازه بدیدبقیه ی غذاش رومن بهش بدم.
بعدروبه ریحانه کرد.
–بابا یی بیا اینجا.
ریحانه هم که انگار معطل همین ابراز محبت بود، به طرف پدرش دوید.
روی صندلی رو به روی آقای معصومی نشستم و او فنجان را که حاوی مایع گرم وخوش بو بود مقابلم گذاشت وگفت:
–بفرمایید.
تشکر کردم.
شیرینی را به طرفم گرفت و گفت:–البته این شیرینیه دوتا مناسبت داره.
یه شیرینی برداشتم وبا کنجکاوی گفتم:
–اون یکیش چیه؟–قراره از هفته ی دیگه برگردم سر کارم.
همانطور که به غذا دادن پدرانه اش نگاه می کردم با خوشحالی گفتم:–چقدر خوب. واقعا عالیه.ولی بعد یاد ریحانه افتادم و پرسیدم:–پس ریحانه چی؟
آهی کشید و گفت:–باید بزارمش مهد کودک دیگه.
نمی دانستم باید چه بگویم. دلم می خواست بگویم من می آیم و نگهش می دارم ولی نگفتم، چون هم دانشگاه داشتم، هم خیالم از طرف مادرم راحت نبود. شاید اجازه نمی داد. فکر کردم اصلا شاید درست نباشد بیشتر از این اینجا بیایم.وقتی سکوتم را دید، نگاهی به شیرینی روی میزانداخت وگفت:
–چرانمیخورید نکنه روزه اید؟ سرم راپایین انداختم.–نه، می خورم. غذای ریحانه تمام شده بود.
بعدازاین که دست وصورتش راشست وخشک کرد در آغوشش گرفت و موهایش رانوازش کرد. ریحانه هم خودش را به پدرش سنجاق کرده بود. آنقدر هیکل تنومند و قدبلندی داشت که ریحانه درون آغوشش گم شده بود. روبه رویم نشست وریحانه را هم روی میزنشاند.
ریحانه فوری به طرفم آمد. پدرش بانگرانی گفت:
–نمی دونم با نبودنتون چطورمی خوادکناربیاد.
–میام بهش سر می زنم.
–واقعا؟ــ بله البته گاهی، خب خود منم اذیت میشم.
–اگه این کارو بکنید که واقعا خوشحالمون می کنید. دلم خواست بگویم من هم از محبتهای پدرانهات نمی توانم دل بکنم...
من هم دلم نمی خواهدمحبتهای دورا دورت را ازدست بدهم.
بعد از خوردن شیرینی و جمع و جور کردن، ریحانه با پدرش به طرف اتاق رفتند. من هم زیر اجاق را خاموش کردم و وضو گرفتم. اذان شده بود.بعد از نماز صدای زنگ گوشیام بلند شد.سعیده بود.
سریع جواب دادم:–سعیده جان الان میام.
نگذاشت قطع کنم زود گفت:
–اذان گفتن بیام بالا نماز بخونم.
ماندم چه بگویم، آقای معصومی با شنیدن اسمش اخمایش درهم رفت با دیدنش شاید ناراحت تر بشود.
برای همین گفتم:–برو مسجد سرخیابون منم میام اونجا برات توضیح میدم.نگذاشتم حرفی بزند. گوشی را قطع کردم و بلند شدم تا آماده شوم.
بادیدن سعیده که شالش را تا جلوی سرش کشیده بود و موهایش را پنهان کرده بود پقی زدم زیر خنده و گفتم:
–به به خانم محجبه!
با دیدنم لبخند پهنی زدو شالش را عقب کشید و دوباره موهای قشنگش را بیرون ریخت و گفت:
–نماز بودم دیگه. بعد بغلم کرد.–دلم خیلی برات تنگ شده بود راحیلی.
من هم بوسیدمش و گفتم:–منم همین طور.ــ چرا گفتی بیام مسجد؟
ــ آخه عصری که بهش گفتم تو می خوای بیای دنبالم اخماش رفت تو هم، اونوقت بیای خونش شاید خوشش نیاد.
سعیده آهی کشید وگفت:–شایدم حق داشته باشه. احتمالا فکر می کنه عامل همه ی مشکلاتش منم.
ــ نباید اینجوری فکر کنه، هر کسی قسمتی داره. بی خواست خدا برگی از درخت نمیوفته.
سرش را به علامت تایید حرف هایم تکان داد و جلوتر از من به طرف ماشین راه افتادو گفت:
–اونور پارکش کردم بیا بریم.
شالش را از جلو زیاد تا کرده بود از پشت گردنش مشخص بود. پا تند کردم و خودم را به او رساندم و شالش را درست کردم و گفتم:
– گردنت دیده میشه از پشت.لبخندی زدو گفت:–راحیل.–هوم.
💐@Gilan_tanhamasir
✳ پاکی من با شهادتم است!
🔻 خداوندا! من چه بگویم از این همه دردها و از این همه ظلمهایی که بر خود روا داشتیم؟ ای معبودم! من بندهی ذلیلت، من بندهی حقیرت، من بندهی ظالم بر نفسم چه بگویم؟ این هستی مرا خداوندا چه سرنوشتی است؟
🔸 تو خود میدانی که از آن لحظهای که در #راهت قرار گرفتم، امیدم، حرکتم، راهم، زندگیام و هر آن چه در توانم بود، در راهت گذاردم و در این راه چه حرکتهای ضد خدایی که صورت نگرفت. خداوندا! خودت مرا در آخرین نَفَسهایم در راهت قرار ده و این را میدانم که تنها #پاکی من با #خونم و #شهادتم میباشد.
🔺 تو را به جان سمبل زنان عالم، #فاطمهی_زهرا سوگند میدهم که این نعمت را به من ارزانی دار که دیگر تاب تحمل این #دنیا را ندارم، خودت میدانی. پس تو را به وحدانیتت سوگند، #شهادت را از من پذیرا باش و این نیت را به عملم مبدل گردان. معبودم!
📝 «یادداشتی از #شهید_سیدمحمدعلی_جهانآرا »
📚 برگرفته از کتاب #جهانآرا
📖 ص ۲۷۶
👤 نویسنده: علی اکبری مزدآبادی
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
🎆#شبتون_شهدایی
💐@Gilan_tanhamasir
غنچه صبحی دوباره باز شد
آفتاب دیگری آغاز شد
تا گلستان جهان سرشار زیبائی شود
تا بهار مهر ورزیدن تماشائی شود
تا تو پلک مخملت را وا کنی
تا سلامی باز با دنیا کنی
تا دوباره عشق را
با گوشه لبخند خود معنا کنی
دوستان مهربونم
صبحتون پر از آواز خوش زندگی❤️💐
💥فوری
📸 مروری بر تنفیذهای تاریخ جمهوری اسلامی ایران
👌🏻✔️ #تنفیذ_سیزدهم هم اکنون شروع شد
حتما ببینید☺️
🇮🇷@Gilan_tanhamasir
📜 حکم تنفیذ سیزدهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران
🔻 بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین سیّما بقیّة اللّه فی الارضین.
🔹 خداوند علیم و قدیر را سپاس میگویم که با فضل و عنایت خود، ایران را بار دیگر در آزمون سیاسی و اجتماعی انتخابات سرافراز فرمود و ملّت عظیمالشّأن در شرایطی پیچیده و دشوار، با حضور پُرمعنا و عزّتآفرین خود، حاکمیّت رأی مردم بر ادارهی امور کشور را نمایان ساخت، و با انتخاب شخصیّتی مردمی و عالیقدر از تبار سیادت و علم، و مزیّن به پرهیزکاری و خردمندی، و دارای سوابق درخشان مدیریّت، عزم راسخ خود را بر پیمودن مسیر نورانی انقلاب که مسیر عدالت و پیشرفت و آزادی و عزّت است نشان داد.
🔹 امروز میهن عزیزمان، تشنهی خدمت و آمادهی حرکت جهشی در همهی عرصهها، و نیازمند مدیریّتی باکفایت و جهادی و دانا و شجاع است که بتواند توانمندیهای آشکار و نهفتهی ملّت، بویژه جوانان را که بسیار فراتر از مشکلات است، بسیج کرده و به میدان کار و تلاش سازنده آورَد؛ موانع را از سر راه تولید بردارد؛ سیاست تقویت پول ملّی را بِجِد دنبال کند، و قشرهای متوسّط و پایین جامعه را که سنگینیِ مشکلات اقتصادی بر دوش آنها است، توانمند سازد؛ مدیریّتی که با مشی فرهنگی خردمندانه، مسیر اعتلای مادّی و معنوی ملّت ایران را هموار کرده، حرکت کشور به سمت جایگاه شایستهاش را شتاب بخشد.
🔹 اکنون با تشکّر از مردم عزیز و با پیروی از گزینش آنان، رأی به عالِم فرزانه و خستگیناپذیر و کارآزموده و مردمی، جناب حجّتالاسلام آقای سیّدابراهیم رئیسی را تنفیذ و ایشان را به ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب میکنم، و از خداوند متعال توفیق و سربلندی ایشان و همکارانشان را مسئلت مینمایم و یادآوری میکنم که رأی ملّت و تنفیذ اینجانب تا هنگامی است که مشی همیشگی ایشان در پیمودن صراط مستقیم اسلام و انقلاب ادامه داشته باشد، که به فضل الهی چنین خواهد بود؛ انشاءاللّه.
🔺 والسّلام علی عباداللّه الصّالحین
سیّدعلی خامنهای
۱۲ مرداد ۱۴۰۰
🏷 #تنفیذ_سیزدهم
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
آغاز ریاست جمهوری آقای رئیسی ،رئیس جمهور مردمی و انقلابی بر هممون
خیلیییی مباااارک باشهههههه😍👏👏👏
Hojat Ashrafzadeh - Faghat Eshgh (128).mp3
3.1M
#ایران_وطنم
حجت اشرف زاده 👏👏
🦋@Gilan_tanhamasir
📸 گزارش تصویری | مراسم تنفیذ حکم سیزدهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران
🏷 #تنفیذ_سیزدهم
🎞 تصاویر به مرور تکمیل میشود، در👇
https://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=48402
14000512_41604_1281k.mp3
9.6M
🎙بشنوید | صوت کامل بیانات امروز رهبر انقلاب در مراسم تنفیذ حکم سیزدهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران. ۱۴۰۰/۰۵/۱۲
#تنفیذ_سیزدهم
💻 @Gilan_tanhamasir
#عکس_نوشته
▪️ تظمین #حقوق_کاربران در طرح حمایت از حقوق کاربران و خدمات پایه کاربردی فضای مجازی
🌐@Gilan_tanhamasir
🔷 خریدهای اینترنتی خود را امن انجام دهید
🔸 با توجه به شیوع ویروس کرونا در جهان، خریدهای اینترنتی بیش از پیش مورد توجه افراد قرار گرفته است . چنانچه خریدهای اینترنتی طبق اصول خود انجام نشود ممکن است خطراتی از قبیل درگاههای فیشینگ، اجناس تقلبی، کلاهبرداری و عدم ارسال کالا را در پی داشته باشد.
🔹 چندین نکته مهم در انجام خریدهای اینترنتی وجود دارد که توجه به آنها میتواند امنیت خریدهای آنلاین را تضمین نماید و این نکات شامل موراد زیر هستند:
1⃣ خریدهای خود را از سایتهای معتبر و دارای نماد اعتماد الکترونیکی انجام دهید.
2⃣ قبل از خرید قوانین فروشگاه و شرایط مرجوعی کالا را بررسی نمایید تا در صورت وقوع هرگونه مشکل بتوانید از خدمات پس از فروش استفاده نمایید.
3⃣ حتیالامکان پرداخت را درب منزل و هنگام تحویل گرفتن کالا انجام دهید.
4⃣ درصورت پرداخت آنلاین، درگاه پرداخت بانکی را بررسی نمایید.
5⃣ تا جایی که امکان دارد از دستگاه رایانهای شخصی خود برای خرید استفاده کنید.
#خرید_اینترنتی #پلیس_فتا
🌐@Gilan_tanhamasir