eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
786 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥تصاویر| برپایی سفره جهانی حضرت رقیه(س) در رشت ▪️برپایی سفره جهانی حضرت رقیه(س) با حضور مادران و دختران سه تا هفت ساله در پیاده راه فرهنگی رشت برگزار شد. ▪️تصاویر بیشتر را از لینک زیر ببینید؛ عکاس : سجاد ناطقی 👇👇 https://www.8deynews.com/616176 ☔️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت71 –چندلحظه صبرکنید. هاج و واج نگاهش کردم، قلبم بعداز
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 اسرا نگران جلو در آپارتمان ایستاده بود، تا من رو دید. با چشم های گرد شده پرسید: کجا موندی پس؟ دیگه داشتم میومدم پایین. نگاهی به سرو وضعم انداخت. –حالت خوبه؟ سعی کردم با خونسردی جواب بدم. –چیز مهمی نیست ، یه کم دم در معطل شدم. چادرم را از روی سرم برداشت. – چرا اینقدر خاکیه؟ بایدبندازمش لباسشویی. زمین خوردی؟ چشم هایم را ازش نگاهش دزدیدم و گفتم: – دستت درد نکنه، نشستم زمین خاکی شد. ــ رفته بودید شهدای گمنام؟ به طرف اتاق راه گرفتم وخودم را به نشنیدن زدم. اوهم به طرف آشپزخونه رفت. مامان نبود، احتمالا یه سر خانه ی خاله رفته بود. با این فکر استرس گرفتم نکند موقع برگشت آرش را جلو در ببیند، چون همیشه باسعیده برمی گرده. سعیده هم که آرش رامی شناسد. تسبیحم را براشتم و شروع کردم صلوات فرستادن. آرش می خواستم، بروم داخل ماشین ولی پاهایم بی حس شده بودند. ترجیح دادم همانجا بنشینم تا جان به پاهایم برگردد. باورم نمیشد راحیل اینطور با من حرف بزند و اسم مزاحم را درمورد من به کار ببرد. وقتی برای ندیدنم از ترک تحصیلش گفت، انگار قلبم را لای منگنه گذاشتند. یعنی واقعا منظورش این بود که فراموشش کنم. مگر می توانم، چطوری؟ تو این دوهفته که ندیدمش نتوانستم طاقت بیاورم. باید فکری می کردم، من به جز راحیل به کس دیگه ایی نمی توانم فکر کنم. با صدای زنگ گوشی ام از فکرو خیال بیرون امدم. سارا بود. ــ الوو. ــ سلام، خونشونو پیدا کردی؟ خیلی بی حال گفتم: – آره، الان جلو درخونشونم. نچی نچی کردو گفت: – از صدات معلومه حالتو گرفته ها... بابا این راحیل کلا نازش زیاده، بی خیالش. از حرفش جون گرفتم، بلند شدم و به طرف ماشینم راه افتادم و پرسیدم: –یعنی به نظر تو داره ناز می کنه؟ ــ چی بگم...من که از روز اول بهت گفتم راحیل با بقیه ی دخترا فرق داره، حالا توام چه گیری دادی ها. ــ ولی من اونو واسه رفاقت نمی خوام، واسه ازدواج ... ــ حرفم و برید و صداش رو بلندتر کرد و گفت: –چی؟ ازش خواستگاری کردی و جواب منفی داد؟ ــ سارا بین خودمون میمونه، مگه نه؟ ــ انگار از این خبر ناراحت شدو گفت: باشه، کاری نداری؟ خداحافظ. اصلا منتظر جواب من نشد و قطع کرد. سوار ماشین شدم. حرفهای سارا کمی امیدوارم کرد. تا ماشین را روشن کردم. ماشین دخترخاله ی راحیل را دیدم که پارک کردو خودش با یه خانم از ماشین پیاده شدند. کاش خودش تنها بود و می توانستم چند دقیقه ایی در مورد راحیل با او صحبت کنم. همانجا منتظر ماندم به این امید که تنهابرگردد. دوباره ماشین را خاموش کردم. اونقدر منتظر ماندم که پاهایم خشک شدند، پیاده شدم تا کمی راه برم، هوا گرگ و میش شده بود. با خودم گفتم آنقدر منتظر میمانم تا بیاید اگه بازهم تنها نبود، تعقیبش می کنم و آدرس خانه شان را یاد می گیرم. تا دریک روز مناسب ازاوکمک می گیرم. در همین فکرها بودم که صدای بسته شدن در را شنیدم. قیافه اش خیلی گرفته بود. سرش پایین، ودر فکر بود،. به طرفش رفتم. همین که خواست قفل ماشین را بزند چشمش به من افتادو ایستاد. سلام کردم. چند لحظه مکث کردو گفت: – سلام، شما اینجا چیکار می کنید؟ یعنی از اون موقع نرفتید؟ چقدر خوشحال شدم که راحیل همه چیز را برایش تعریف کرده است. ــ آمده بودم باهاش حرف بزنم ولی قبول نکرد. مِنو مِنی کردو گفت: – خب...اون که جواب منفی داده، دیگه چه حرفی؟ اخم هایم را درهم کردم و گفتم: –آخه چرا؟ ✍ ... ✿○○••••••══ 💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 @Gilan_tanhamasir ┄┅─✵💝✵─┅┄
Ziarat-Ashura-amir-soleymanipur.mp3
12.29M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای مداح امیر سلیمانی پور، هدیه میڪنیــم به ارواحنافداه ❤️🌹 🔸 روز سی و پنجم 🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹ 🖤@Gilan_tanhamasir
همین ڪه گردی بر دلتان پیدا می شود ↞ یڪ سبحان الله بگویید آن گرد ڪنار می رود . هر وقت خطایی انجام دادید ‌↞استغفرالله بگویید که چارہ است. هر جا هم نعمتی به شما رسید ↞الحمدلله بگویید چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی گیرد . با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید. صحبت ڪردن با خدا غم و حزن را از بین می برد ...👌 حاج اسماعیل دولابی 🌸@Gilan_tanhamasir
🌹 دعای هر روز ماه صفر ┅┅──.─────.✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟✿. 🌸 @Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 قبلا دستگاهی ساخته بودن كه از رطوبت هوا آب شرب ميگرفت.حتی طعنه زده بودندكه اگر بخواهند و با ما رابطه داشته باشند ميتوانيم اين را به آنها تحويل بدهيم. 🔸اما ما نيازی به این كار نداشتیم؛ چون جوانان ما آن را ساختن، با يک‌ سوم قيمت نمونه خارجی و قابليت صادرات به هر كشور دنیا✌️🇮🇷 🇮🇷@Gilan_tanhamasir
🔴 رئیس جمهور لغو اجرا سند ۲۰۳۰ را ابلاغ کرد دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی: 🔹 هفت مصوبه مهم این شورای که مدت‌ها بر زمین مانده بود، از سوی رئیس‌جمهور و رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی برای اجرا به دستگاه‌های مربوط ابلاغ شد. 🔹 لغو اجرا سند ۲۰۳۰، بنیاد ایرانشناسی، قانون تشکیل هیئات امنا دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی و پژوهشی، تاسیس گروه برنامه‌ریزی مراکز و موسسه‌های آموزشی و پژوهشی خاص و اصلاح و تکمیل آیین نامه کمیسیون فرهنگی تربیت بدنی و ورزش کشور از جمله مهمترین مصوباتی است که از سوی رئیس‌جمهور به دستگاه‌های اجرایی ابلاغ شد. ❇️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - ای امام همه یا حسن مجتبی - حسین طاهری.mp3
3.77M
🔳 (ع) 🌴ای امام همه یا حسن مجتبی(ع) 🌴پسر فاطمه یا حسن مجتبی(ع) 🎤 حسین طاهری 💔@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت72 اسرا نگران جلو در آپارتمان ایستاده بود، تا من رو د
ــ دلیلش رو هم که بهتون گفته. ــ بله، ولی قانع کننده نیست. ــ ببینید آقا آرش، من شمارو درک می کنم ولی ازتون می خوام به نظر راحیل احترام بزارید. اگه شما دوستش دارید باید به میلش عمل کنید. اینکه شما به زور بخواهید به خواستتون برسید که علاقه نیست. پس اون چی؟ من اصلا کاری به دلیل راحیل ندارم. ولی هر چی که باشه تشخیصش اینه. تو چشم هاش نگاه کردم و گفتم: –مگه به این آسونیه؟ اونم زل زد تو چشم هام و گفت: –از کجا می دونید واسه اون آسونه؟ حرفش خوشحالم کرد و انگار متوجه شدو ادامه داد: –حرفهایی که میزنم اکثرش حرفهای خود راحیله، برای زندگی مشترک فقط علاقه کافی نیست. دونفر مثل شما دوتا، گاهی حتی تفریحاتشونم با هم فرق داره. پوزخندی زدم و اون ادامه داد: شاید الان از نظر شما مضحک بیاد ولی وقتی وارد زندگی بشید همین مسائل پیش پا افتاده باعث اختلافهای بزرگ میشه. با پایم با سنگ ریزه ایی که جلوی کفشم بود بازی می کردم. تو دلم گفتم: ، خانوادگی واسه من شدن معلم اخلاق. فکر کنم فهمید نسبت به حرفهایش بی اهمیتم دیگه ادامه نداد و گفت: – اگه اجازه بدید من دیگه برم. با لبخند تلخی گفتم: –فکرکردم کمکم می کنید ولی انگار ... حرفم را برید و گفت: – حرفهایی که بهتون زدم نظر راحیله. راستش من خودم بارها بهش گفتم که سخت گیره. ولی فقط می تونم نظرمو بهش بگم، در آخر باید به تصمیمش احترام گذاشت. البته اینم بگم من آرزوم بود که می تونستم مثل راحیل اینقدر روی عقایدم پافشاری کنم. ولی من قدرتش رو ندارم. دست هایم را در جیبم فروکردم و دوباره نگاهش کردم."کلا انگار زیباییشون ارثیه، ولی هیچ کس راحیل نمی شود" حرف هایش عصبانیم می کرد. برای همین نفسم را بیرون دادم و گفتم: –به نظرم کارش درست نیست، اون حتی برای چند دقیقه هم نیومد بشین توی ماشین حرف بزنیم. ولی با این آقایی که پرستار بچشه همش اینو رو اونور میره... با تعجب گفت: – چون ایشون رو به چشم یه صاحب کار می دونه. حتما براتون توضیح داده دلیل کار کردنش رو. راحیل خودش رو یه جورایی مسئول اون بچه می دونه، با این که من عامل تصادف بودم ولی اون خودش رو مقصر می دونه. گره ایی انداخت به ابروهایش و ادامه داد: –راحیل دیگه اونجا کار نمیکنه. فقط گاهی سر میزنه، اونم به خاطر اون دختر بچه در ضمن آقای معصومی تو این یک سال رفتار غیر معقولی از خودشون نشون ندادند که راحیل اذیت بشه. گره ی ابروهایش را بیشتر کردو گفت: – زود قضاوت کردن... نذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم: – نه، من قضاوتی نکردم. فقط برام سوال بود. سرش راپایین انداخت و گفت: – من دیگه باید برم دیرم شده. بدون خداحافظی رفت و پشت فرمان ماشینش نشست. "چراناراحت شد، من که حرفی نزدم." بعداز رفتنش سوار ماشینم شدم وبه خانه برگشتم. برادرم و خانمش امده بودند دنبالمان تا برای چند روز باهم دیگربرای تفریح به شمال برویم. ولی من گفتم که حوصله ی مسافرت ندارم و نمی توانم بیایم و سفارش کردم که حتما مامان راباخودشان ببرند. روی تختم دراز کشیدم. کیارش وارداتاقم شدو کنارم روی تخت نشست وپرسید: –چته تو؟ مامان می گفت روبه راه نیستی. بلند شدم نشستم و گفتم: – چیز مهمی نیست، خوبم. لبخند کجی زدو گفت: – نکنه عاشق شدی؟ سرم راپایین انداختم وبی توجه به سوالش گفتم: –میشه مامان رو با خودتون ببرید؟ احتیاج به تنهایی دارم. با کف دستش محکم به پشتم زد و گفت: –نپیچون، میریم خواستگاری برات می گیریمش بابا، این که غصه نداره. فقط اینو بدون عاشقی یعنی بدبختی، یعنی کوری وکری، زندگی منو ببین عبرت بگیر. از این که اینقدر همه چی را راحت گرفته بود و درعوض اززندگیش ناراضی بودتعجب کردم. آهی کشیدم وگفتم: – داداش به این راحتیا نیست. بعد برایش افکارراحیل راتوضیح دادم. اخمی کردو گفت: – توام عاشق چه کسی شدیا، مگه دختر قحط بود. اون اگه جواب مثبت هم می داد مگه می تونستی باهاش زندگی کنی؟ هی می خواد ایراد بگیره اینجا نریم گناه میشه اونجا نریم محیطش مناسب نیست. دختره خیلی عاقل بوده جواب منفی بهت داده. وگرنه واسه حتی یه عروسی رفتنتون هم باید عذاب می کشیدی. اونا که عروسی مختلط و اینجور جاها نمیان، خیلی خودشون رو محدود می کنند. باید بری خدارو شکر کنی، که دختره فهمیده بوده.حتما نشسته با خودش به همه ی اینا فکر کرده و دیده نمیشه، که گفته نه. وگرنه هر دختری آرزوشه زن تو بشه. پوفی کردم و گفتم: – خودت داری میگی دختر عاقل و فهمیده اییه، بعد میگی خودشونو محدود می کنند. خب کسی که عاقله، حتما این محدودیت هم لازمه دیگه، آدم عاقل خب کارهای عاقلانه هم می کنه دیگه... بی حوصله گفت: – ول کن آرش، دو روز دنیا، نیازی به این همه مته به خشخاش زدن نیست.آدم باید از زندگیش لذت ببره. توام با ما میای شمال، خانواده ی مژگانم هستند. همین خواهر مژگان که کشته مردته محلش نمیزاری، بعدافتادی دنبال یکی که هیچیش بهت نمی خوره؟
سلام علیکم و رحمت الله خدمت شما سروران گرامی🌹 درود حضرت حق بر شما خوبان 🌺 صبحتون بخیر و نیکی شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام ) را خدمت شما بزرگواران تسلیت عرض می کنیم🖤 ان شاءالله ما و اولاد ما شیعه واقعی حضرت باشیم.🤲 الحمدالله باز توفیقی شد تا در خدمت شما باشیم.🌺